Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 302 (15 milliseconds)
English
Persian
stop/clear key
دکمهتوقف
stop/clear key
وضوح
Search result with all words
stop
ایست
stop
ایستاندن
stop
ایستادن توقف کردن
stop
از کار افتادن مانع شدن
stop
نگاه داشتن
stop
سدکردن
stop
تعطیل کردن
stop
خواباندن بند اوردن
stop
منع
stop
توقف منزلگاه بین راه
stop
ایستگاه نقطه
stop
مانع
stop
متوقف کننده
stop
گیره
stop
برخورد
stop
ورجستن
stop
ناک دان
stop
استوپ داور بوکس
stop
قطع کردن
stop
ایستادن
stop
متوقف کردن ایستگاه
stop
توقف
stop
مکث
stop
جلوگیری منع
stop
لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stop
ن شود پیام به درستی دریافت شده است پیش از ارسال بیشتر داده
stop
دستوری که فرآیند را موقتاگ متوقف میکند تا کاربر داده وارد کند
stop
زمانی که دیسک گردان طول می کشد تا متوقف شود پس از اینکه توان دیگری ندارد
stop
دستور برنامه نویسی کامپیوتر که اجرای برنامه را متوقف میکند
stop
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stop
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stop
انجام ندادن عملی
stop
توقف انجام کار
full stop
نقطه
full stop
وقفه کامل
bus stop
ایستگاه اتوبوس
whistle stop
در نقاط مختلف از مردم دیدارکوتاهی نمودن
whistle-stop
در نقاط مختلف از مردم دیدارکوتاهی نمودن
stop volley
جاخالی
band stop
صافی میان نگذر
bar stop
ضربه میله
bar stop
توقف میله
decompression stop
مکث غواص کوتاه در عمقهای معین در صعود
door stop
زبانه در
door stop
دکمه کله قندی
dynamic stop
ایست پویا
elevation stop
حد نهایی درجه
elevation stop
متوقف کننده حرکت ارتفاع
firing stop mechanism
مکانیسم ضامن اتش
firing stop mechanism
وسیله منع اتش ضامن خودکار
flag stop
ایست
flag stop
توقف
flue stop
کلید ارگ
flue stop
دکمه ارگ
geneva stop
سیستم نگهدارنده فیلم
geneva stop
کلیدچرخ دندهای صلیبی شکل که در دستگاه فیلم برداری موجود میباشد
grout stop
اب بندی بوسیله تزریق دوغاب
stop instruction
دستورالعمل توقف
hockey stop
نوعی ایست ناگهانی
hop stop and jump
قسمتهای سه گانه پرش طول سه گام
isolating stop valve
شیر جدا کننده
jump stop
توقف ناگهانی با پرش بهواوچرخش
leave stop
بازداشت
limit stop
حد ایست
program stop
توقف برنامه
reed stop
کلید یا جا انگلشتی الات موسیقی بادی
safety stop
ترمز خطر
safety stop
ضامن اسلحه گیره ضامن
sear stop
مانع پایه اتش
sear stop
مانع چخماق
sear stop
ضامن چکاننده
start stop drives
محرکهای قطع و وصلی
start stop system
سیستم قطع و وصلی
start stop transmission
مخابره قطع و وصلی
stop and go
پاس با دویدن گیرنده توپ به جلو و توقف کوتاه و دوباره به جلو برای پاس بلند
stop bath
ابگونه اسیدی که برای تثبیت عکس وفیلم بکار میرود
stop bit
ذرهء ایست نما
stop bit
بیت توقف
stop bit
بیت ایست نما
stop charge regulation
تنظیم با قطع جریان
stop cock
شیر بستن جریان اب
stop cock
شیرسماوری
stop cock
شیر
stop code
کد توقف
stop dog
علامت وقف
stop element
عنصر ایست
stop gap
وسیله یا چاره موقتی
stop go policy
سیاست تثبیت
stop go policy
توسعه
stop hit
دره
stop hit
ضد حمله شمشیربازضمن حرکات پیچیده حریف مهاجم
stop knob
دکمه
stop lamp
چراغ ترمز
stop light
چراغ ترمز
stop lamp switch
کلید چراغ ترمز
stop lamp switch
کلید لامپ ترمز
stop light switch
کلید لامپ ترمز
stop list
صورت متخلفین
stop list
اسامی شرکتهایی که خرید از انهامنع شده
stop logs
تیرکهای سد کننده
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight.
مثل روز روشن است ( پرواضح است )
clear
جدا
clear
آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear
شفاف
clear
روشن زدودن
clear
کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear
تغییر محتوی یک خانه حافظه
all clear
علامت رفع خطر
all clear
سوت رفع خطر هوایی
all clear
خطر رفع شد
clear
پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear
مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear
دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear
دفع توپ ازحوالی دروازه
clear
دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear
خالص کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear
نص
clear
صریح
all clear
شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
to clear out
بیرون اوردن
clear way
محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
to be clear to somebody
برای کسی واضح بودن
to clear away
جمع کردن
to clear up
واریختن
to clear off
رهاشدن از
in the clear
<idiom>
آزادانه عیبجویی کردن
in the clear
<idiom>
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
to clear off
ردکردن
see one's way clear to do something
<idiom>
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
clear up
<idiom>
حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
clear way
محوطه صعود
clear up
بازشدن
clear up
مرتب کردن
clear out
خالی کردن
clear out
بیرون اوردن
clear-out
خالی کردن
clear-out
بیرون اوردن
to clear out
خالی کردن
to be clear to somebody
برای کسی مشخص بودن
to clear up
روشن کردن
clear itself
صاف شدن
clear itself
لا افتادن
to clear away
برچیدن
clear
درست
clear
از گمرک دراوردن
clear
: روشن کردن
clear
ترخیص کردن
clear
شفاف زدودن
clear
واضح
clear
صاف صریح
clear
زلال
clear
:اشکار
clear
سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear
واضح کردن
clear
توضیح دادن
clear
صاف کردن
clear
بطور واضح
clear
پاک کردن
clear
رفع خطر صاف
clear
روشن
clear
فهماندن
clear
پیام کشف روشن کردن
clear
تبرئه کردن
clear sightedness
روشن بینی
clear sightedness
بصیرت تیزنظری
clear span
دهانه ازاد
clear span
دهانه موثر
clear starch
خوب اهارزدن
clear text
متن کشف
clear text
به صورت کشف
stand clear
عقب توپ رفتن
clear sighted
روشن بین
clear sighted
بصیر
clear eyed
پاک نظر
clear proof
دلیل واضح
clear eyed
بصیر
clear for running
طناب برای کشیدن ازاد است
as clear as crystal
<idiom>
مثل اشک چشم
[زلال]
clear hawse
زنجیرها ازادند
clear ice
یخ شفاف
clear picture
تصویر شفاف
clear one's ears
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear the air
شک را برطرف کردن
clear the air
شک را بر طرف کردن
master clear
کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
to make something clear
چیزی را روشن کردن
clear picture
تصویر واضح
clear space
فضایباز
clear key
دکمهروشن
cut clear
ازاد بریدن
steer clear
اجتناب کردن
clear voiced
دارای صدای صاف
clear the bench
استفاده از ذخیره ها
clear timber
چوب سالم
clear to send
ترخیص به ارسال
stand clear
جایی را ترک کردن
stand clear
فرمان عقب توپ رو
clear varnish
لاک روشن
clear varnish
لاک شفاف
search and clear
جستجو و پاک کردن دشمن
clear sky
آسمانصاف
clear proof
بینه
to clear land
زمین راصاف کردن
clear headed
هوشیار
clear headed
سرسبک
clear-headed
هوشیار
clear-headed
سرسبک
a clear conscience
وجدان پاک
clear the air
<idiom>
برطرف کردن سوتفاهمات
clear the decks
<idiom>
همه جارا مرتب کردن
coast is clear
<idiom>
هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
clear-sighted
صاحب نظر
clear-sighted
بصیر
To clear ones throat.
سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
clear-cut
صریح
clear-cut
روشن
It wI'll clear up by morning .
تا صبح هواصاف خواهد شد
Let him clear out . Let him go to blazes.
بگذار گورش را گه کند
It was clear that she had lied .
دروغش معلوم شد
clear-sighted
روشن بین
stand clear of something
<idiom>
ازچیزدور نگه داشتن
steer clear of someone
<idiom>
اجتناب کردن
clear from obligation
بری الذمه
clear cut
صریح
clear cut
روشن
clear and hold
منطقه را پاک و حفظ کنید
steer clear
دور ماندن
clear felling
برش یکسره
With a clear conscience.
با وجدان پاک
clear verses
ایات محکمات
under arm clear
ضربه بلند از پایین دست
clear evidence
بینه
crystal clear
واضح-مبرهن
to steer clear of
بسلامت ردشدن از
To clear away the the rubish.
خاکروبه را جمع کردن
clear evidence
دلیل واضح
clear-cut
درست تعریف شده
anchor clear
لنگر ازاد است
clear text
پیام کشف
clear cutting
برش یکسره
My voice is not clear today.
صدایم امروز صاف نیست
line clear signal
علامت ازاد
to make oneself clear
<idiom>
منظور را روشن کردن
net shot clear
ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
To clear the dining table.
میز ( سفره ) را جمع کردن
The sense of this word is not clear .
معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
line clear signal
سیگنال ازاد
clear-entry key
کلیدصفحههوشیار
clear varnish coat
روکش لاکی براق
clear air turbulence
اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
stop off
<idiom>
توقف بین راه
stop over
<idiom>
شب بین راه ماندن
Stop here, please.
لطفا همینجا نگه دارید.
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
stop by
<idiom>
ملاقات کردن
stop over
توقف کوتاه مدت
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
t stop
روش توقف با گذاشتن پای ازاد بطور عمودی پشت اسکیت دیگر
until stop
[up to the stop]
تا جای توقف
to stop
[doing something]
نگاه داشتن
non-stop
مدام
non-stop
بیوقفه
Last stop. All out.
آخرین ایستگاه. همه پیاده بشن.
[حمل و نقل]
stop-go
رفتارتغییرپذیروغیرمداوم
non-stop
پایسته
non-stop
پیوسته
to come to a stop
از کار افتادن
[مهندسی]
to come to a stop
متوقف شدن
[مهندسی]
non-stop
یک ریز
non-stop
بیتوقف
to stop
[doing something]
دست کشیدن
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
stop out
دیر به خانه آمدن
[شب]
to come to a stop
ایستادن
[مهندسی]
non-stop
یکسره
The waters run clear of the mill .
<proverb>
آبها از آسیاب افتاد .
clear and direct meaning of a text
منطوق
A clear conscience fears no accusation
<proverb>
آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است
To stop being intransigent.
از خر شیطان پایین آمدن
stop rod
میلهایستایی
I am working here non-stop.
یک بند دارم اینجا کار می کنم
To stop coveting something.
دندان طمع چیزی را کشیدن
request stop
ایستگاهیکهدرآناتوبوستنهازمانیمیایستدکهمسافرانخبردهند
stop press
خبریابخشیکهپسازچاپسایرقسمتهایروزنامهچاپشود
stop
[Engineering]
توقف
[برخورد]
[محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای]
[مهندسی]
label-stop
زانویی آبچکان
Stop complaining.
[اینقدر]
شکایت نکن.
Stop complaining.
[اینقدر]
نق نزن.
stop-and-go traffic
ترافیک سپر به سپر
Say when stop!
[when pouring]
بگو کی بایستم!
[هنگام ریختن نوشابه]
Stop pushing!
هل ندهید!
Stop pushing!
عاجز نکنید !
Stop nagging!
نق نزن!
stop in one's tracks
<idiom>
سریه متوقف شدن
Where is the bus stop?
ایستگاه اتوبوس کجاست؟
REQUEST STOP
ایستگاه درخواستی
to stop cold something
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com