English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
stopping the work متوقف کردن کار
stopping the work تعطیل کردن کار
Other Matches
Arrears of work . Back log of work . کارهای عقب افتاده
stopping لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stopping جلوگیری منع
stopping مکث
stopping توقف
stopping متوقف کردن ایستگاه
stopping ن شود پیام به درستی دریافت شده است پیش از ارسال بیشتر داده
stopping دستوری که فرآیند را موقتاگ متوقف میکند تا کاربر داده وارد کند
stopping زمانی که دیسک گردان طول می کشد تا متوقف شود پس از اینکه توان دیگری ندارد
stopping دستور برنامه نویسی کامپیوتر که اجرای برنامه را متوقف میکند
stopping بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stopping نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stopping انجام ندادن عملی
stopping توقف انجام کار
stopping ایستادن
stopping قطع کردن
stopping استوپ داور بوکس
stopping ایست
stopping ایستاندن
stopping ایستادن توقف کردن
stopping از کار افتادن مانع شدن
stopping نگاه داشتن
stopping سدکردن
stopping تعطیل کردن
stopping خواباندن بند اوردن
stopping منع
stopping توقف منزلگاه بین راه
stopping ایستگاه نقطه
stopping مانع
stopping متوقف کننده
stopping گیره
stopping برخورد
stopping ناک دان
stopping ورجستن
thought stopping technique فن بازداری اندیشه
stopping sight distance فاصله دید ایست
stopping sight distance فاصله دید برای ایست
total stopping distance طول ایست کامل
vehicle stopping distance مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
To go to work . to start work . سر کار رفتن
work out <idiom> برنامه ریزی کردن
work in <idiom> ساییدن
i am through with my work کارم به پایان رسید
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
work in <idiom> قاطی کردن
do your own work کارخودتانرابکنید
to work it <idiom> روی چیزیی کارکردن و حل کردن
To work on someone کسی را پختن [از نظر فکری وذهنی آماده کردن]
work up عمل اوردن
work up ترکیب کردن ساختن
work up بتدریج برانگیختن
work up کم کم فراهم کردن
near work کاری که نگاه نزدیک می خواهد
to work someone up <idiom> تو جلد کسی رفتن
work out خوب پیش رفتن
work out <idiom> موثر بودن
work on/upon <idiom> تفثیر گذاردن
get down to work بکار پرداختن
work out <idiom> تمرین کردن
get to work دست بکار زدن
get to work مشغول کارشوید
work off <idiom> اجبار چیزی به حرکت
work into <idiom> آرام آرام مجبور شدن
they have done their work را کرده اند
he is at work سر کار است
work over <idiom> کتک زدن برای اخاذی
he is at work مشغول کاراست
work up <idiom> برانگختن
new work عملیات نوسازی قطعات عملیاتت تجدید قطعات یا تجدیدبنا
work out برنامه یک جلسه تمرین
work out تمرین امادگی
we have done our work را کردیم
we have done our work ما کار خود
useful work کار سودمند
useful work کار مفید
to work in جادادن
to work in داخل کردن
to work off خالی کردن
to work off بفروش رساندن اب کردن
to work off مصرف کردن دست کشیدن از
to work out دراوردن
to work out پیداکردن
to work out زیادخسته کردن
to work out منتهای استفاده را کردن از
to look for work عقب کارگشتن
to look for work پی کار گشتن
to keep at some work د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن
work out تمرین
work out تدبیرکردن
work out تعبیه کردن
work out حل کردن
work out در اثرزحمت وکار ایجاد کردن
work out از کار کاردراوردن
work off از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
work in وفق دادن
work in داخل کردن
work in مشکلات را از میان برداشتن
work in با فعالیت و کوشش راه بازکردن
they have done their work کار خود
wonder work معجزه استادی عجیب
to work with a will بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن
work قطعه کار
by work کار فرعی
to work out something چیزی را حل کردن
work کوشش
all work and no p بکارافتادن
work عمل کردن
to work together باهم کارکردن
to work together دست به دست هم دادن
work فضای حافظه که اپراتور اشغال کرده است
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
work موثر واقع شدن عملی شدن کار
work کار کردن
work انتقال انرژی برابرحاصلضرب نیرو در جابجایی نقطه اثر ان
work عملی شدن
to work together همیاری کردن
all work and no p درکارامدن
by work کار غیر مقرر
at work سر کار
at work مشغول کار
work کار [فیزیک]
at work دست درکار
to work together تعاون کردن
work نوشتجات
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
work عملکرد
work کار
work شغل
work زیست عمل
work وفیفه
work اثارادبی یا هنری
work کارخانه
work استحکامات
out of work بیکار
work موثر واقع شدن
work کارکردن
work relief استراحت توام با کار
work in progress کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work sample نمونه کار
work part قطعه کار
work request برگ درخواست انجام کار برگ کار
work in process کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work incentive انگیزه کار
work interval کار متناوب
work interval کار فاصلهای تمرین فاصلهای
work into place کارگذاشتن
work people کارگران طبقه کارگر
place of work محل کار
work order برگ کار
work order درخواست انجام کار حکم کار
work ratio نسبت کار به استراحت
work load حجم کار
work load مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
work load فرفیت کار
to work flawlessly بطور بی عیب و نقص کار کردن [دستگاهی]
work load کاربار
work into rage خشمناک شدن
work hardening سخت گردانی سرد
work hardening سخت کاری فلزات
work breakdown روش تقسیم یک عمل به اجزای مشخص و کوچک
work breakdown روش تقسیم کار
work area ناحیه کاری
wicker work روزنه درنصفه
wicker work سبد جگن بافته ترکه بافته دریچه در بچه
work force تعداد کارگر
welfare work امورخیریه
welfare work کارهای عام المنفعه
tut work کاری که مزد ان از روی کارکرد داده میشود
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
vicarious work کاری که کسی به جای دیگری بکند
up to the eyes in work سخت مشغول کار
tut work کارمقاطعه
to work for peanuts <idiom> برای چندرغازی کار کردن [اصطلاح]
trestle work پایههای مشبک
work camp اردوی کار
work camp محل کار زندانیان
work function تابع کار
work function انرژی ازاد در ترمودینامیک
work function انرژی خروج
work force نیروی کار
work file فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
work file نوار مغناطیسی که برای فایل خراب شده به کارمی رود
work farm اردوی کار اجباری زندانیان
work effort تمایل به کار
work effort عرضه کار
work drawing نقشه یاتفصیل مشخصات فنی که بکارخانهای فرستاده میشود
work decrement کاهش بازده کار
work day روز کار ساعت کار روزانه
work curve منحنی کار
work load مقدار کار در واحد زمان
work schedule برنامه کار
He is attentive to his work . متوجه کارش است
face-work روکاری
to work the land زمین را زراعت کردن
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
where work is concerned اگر مربوط به کار بشود ...
to have one's work cut out [for one] <idiom> کار خیلی زیاد و سخت داشتن
horn-work [استحکامات بیرونی با دو سنگر]
inlaid work [نقش تزئینی فقط با استفاده از یک نوع مواد در بریدگی، تورفتگی یا فرورفتگی دیوار]
to work oneself up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com