Dictiornary-Farsi | straight ladder | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 176 (8 milliseconds)

English	Persian
straight ladder	نردبانراست


Other Matches

ladder	نردبان بکار بردن نردبان ساختن
ladder	پله
ladder	اتش درو درعمق
ladder	نردبام
ladder	پلکان قایق
ladder	نردبان
ladder	درو در عمق
ladder network	شبکه نردبانی
scaling ladder	نردبان اتش نشانی
scaling ladder	نردبان برای بالارفتن از جاهای محصور
sea ladder	پله جنگی ناو
step ladder	نردبان
extension ladder	نردبانبازشو
scaffold's ladder	نردبان چوب بست
round of ladder	پله نردبان
roof ladder	نردبان سقف
ladder scaffold	نردبان
ladder scaffold	چوب بست
ladder scaffold	داربست فلزی
ladder tournament	مسابقه برحسب مقام و قدرت بازیگر در جدول تقدم و تاخر
pompier ladder	نردبان اتش نشانی
range ladder	تنظیم با نردبان بردی
range ladder	تنظیم تیربه روش نردبانی با شلیک گذار و کوتاه
turntable ladder	نردبان چرخان [مخصوص ماشین آتش نشانی]
folding ladder	نردبان تاشو
loft ladder	پلکلان کشویی [مخصوص اتاق زیرشیروانی]
attic ladder	پلکلان کشویی [مخصوص اتاق زیرشیروانی]
loft ladder	نردبان کشویی [مخصوص اتاق زیرشیروانی]
hook ladder	نردبانقلابدار
suspension ladder	نردبان اویزان
end ladder	نردبانپایانی
attic ladder	نردبان کشویی [مخصوص اتاق زیرشیروانی]
aerial ladder	نردبان چرخان [مخصوص ماشین آتش نشانی]
top ladder	نردبانبالایی
side ladder	پلههایجانبی
rolling ladder	نردبانچرخدار
platform ladder	نردبانسکویی
loft ladder	نردباناتاقزیرشیروانی
tower ladder	نردبانبرجی
two throw ladder	پلکان مضاعف
ladder dredge	لاروبی که دلولههای انرازنجیرمانند نردبان می گرداند
ladder back	پشت نردبانی
hanging ladder	چوب بست متحرک
hanging ladder	گاه بست
hypen ladder	ردیف خطوط تیره
hypen ladder	خطوط تیره نردبانی
jacob's ladder	کهکشان
jacob's ladder	جاده شیری
jacob's ladder	پله جنگی ناو
dredging ladder	هادی سطل
dredging ladder	هدایت کننده سطل
accommodation ladder	پله تشریفاتی
companion ladder	نردبانی که ازعرشه باطاق کشتی میرود
rope ladder	نردبان طنابی
jumping ladder	پله چوبی
jacob's ladder	پله طنابی
jacob's ladder	نردبان جنگی ناو
cat ladder	نردبام شاغولی
ladder back	دارای پشتی بلند
hanging ladder	چوب بست دستی
aerial ladder truck	ماشین آتشنشانی
To climb the ladder of success.	مدارج ترقی را طی کردن
fruit-picking ladder	نردبانمیوهچینی
ladder pipe nozzle	آبپخشکنلولهاینردبانی
mobile turnable ladder	نردبان متحرک
ladder and hose strap	بندایمنی
multi-purpose ladder	نردبانچندمنظوره
straight	بی پرده
straight away	بی تامل
straight out	بی پرده
straight out	رک مستقیما
straight out	یکراست
straight out	راست حسینی
straight off	بلادرنگ
straight off	بفوریت
Now get this straight.	گوشهایت را خوب با ؟ کن ببین چه می گویم
straight away	روبروی سبد
straight right	راست مستقیم در بوکس
straight	راحت مرتب
straight	عمودی
straight	رک صریح
straight	افقی بطورسرراست
straight	درست
straight	مستقیما
To become straight.	راست شدن
straight	مستقیم
straight	راست
go straight <idiom>	آدم درستکاری شدن
straight away	بی درنگ
straight off	مستقیما درجلو موج روبه ساحل
straight <adj.>	تروتمیز
straight <adj.>	مرتب
straight <adj.>	منظم
to get straight A's	همه درسها را [همیشه] ۲۰ گرفتن
out of the straight	ناراست
out of the straight	کج
out of straight	منحنی
out of straight	غیرمستقیم
straight	راسته
straight	قسمت مستقیم
straight out <idiom>	آشکارا
straight off	یکراست
straight f.	پنج برگ ردیف ویکرنگ
Go straight ahead.	مستقیم بروید.
shoot straight <idiom>	منصفانه رفتار کردن
straight "A " student	دانش آموزی [دانش جویی] که همیشه همه درسها را ۲۰ می گیرد
Is my hat on straight?	کلاهم راصاف روی سر گذاشتم ؟
straight wing	بالمستقیم
straight skirt	دامنراسته
straight rails	ریلمستقیم
straight position	فرم مستقیم
to come straight to the point <idiom>	مستقیما [رک ] به نکته اصلی آمدن
The picture is not straight .	عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
straight line	خط [هندسه] [ریاضی]
straight from the shoulder <idiom>	راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
straight-faced	خونسرد درونریز
He came straight home.	صاف آمد خانه
straight sets	فردیکهتمامیستهاراببرد
Keep (go) straight on (ahead).	راست برو جلو
keep a straight face	از خنده خودداری کردن
straight edge	شمشه
straight face	چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
straight halving	کام و زبانه کردن
straight line	مستقیم
straight line	صاف
straight line	یکراست
straight line	بخط مستقیم
straight line	دارای خط مستقیم
straight line	خط مستقیم
straight edge	کشو
put straight	مرتب کردن
straight arm	حریف را با مشت جلو امده ازخود دور کردن
straight ball	پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
straight bar	میل گرد مستقیم
straight blow	ضربه مستقیم در بوکس
straight bow	کمان راست
straight dagger	کارد
straight edge	خط کش
straight edge	لبه مستقیم
straight edge	قد
straight line	پرتو
straight bet	شرطمستقیم
straight angle	زاویه 081 درجه
home straight	خطمستقیموسطبازی
straight ticket	اخذ رای دستجمعی برای نمایندگان یک حزب
back straight	مستقیمامعکوس
straight blade	تیغهمستقیم
straight left	چپ مستقیم در بوکس
straight eye	قزنصاف
straight flush	کارتهایدلاعدادپشتهم
straight jaw	گیرهمستقیم
straight stairs	پلکان راست
To give it straight from the shoulder.	مطلبی راصاف وپوست کنده گفتن
straight chain structure	ساختار راست زنجیر
straight from the horse's mouth <idiom>	درست از خود شخص نقل قول کردن
straight-up ribbed top	سرکشبافتی
straight barrel vault	طاق اهنگ طاق گهوارهای
To put things straight(right).	کارها را درست کردن
to give one the straight tip	محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
straight line code	کد مستقیم
straight line code	کد خط مستقیم
straight pool billiard	بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
straight run pitch	تفاله اولین تقطیر
straight barrel vault	طاق ضربی
straight line coding	برنامه نوشته شده برای جلوگیری از استفاده حلقه و انشعاب برای اجرای سریع تر
To sit (walk) straight.	راست نشستن ( راه رفتن )
The smoke rose straight up.	دود راست رفت بالا
to set or put things straight	چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
bevelled steel straight edge	فولاد کج بر
graduated steel straight edge	شینه سنجش
You cannot make a crab walk straight . <proverb>	نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
He hasnt got a single straight intestine. <proverb>	یک روده راست در شکمش نیست .
straight line method of depreciation	استهلاک به روش خط مستقیم
Straight hair (road,line).	موی ( جاده و خط ) صاف
To give it to someone straight from the shoulder . To tell someonestraight	صاف وپوست کنده مطلبی را به کسی گفتن