Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
straight line coding
برنامه نوشته شده برای جلوگیری از استفاده حلقه و انشعاب برای اجرای سریع تر
Other Matches
in line coding
کدگذاری درون برنامهای
out of line coding
کدگذاری برون خطی
straight line
دارای خط مستقیم
straight line
بخط مستقیم
straight line
صاف
straight line
یکراست
straight line
پرتو
straight line
مستقیم
straight line
خط
[هندسه]
[ریاضی]
straight line
خط مستقیم
straight line code
کد مستقیم
straight line code
کد خط مستقیم
straight line method of depreciation
استهلاک به روش خط مستقیم
Straight hair (road,line).
موی ( جاده و خط ) صاف
coding
علامت گذاری
coding
صفحه چاپی مخصوص که برنامه نویس دستورات کد گذاری نوعی برنامه را می نویسد
coding
رمزگذاری
coding
رمزگردانی
coding
کد گذاری
coding
برنامه نویسی
coding
کد گذاری چیزی
coding
کدگذاری
symbolic coding
برنامه نویسی نمادی
optimum coding
برنامه نویسی بهینه
relative coding
برنامه نویس نسبی
symbolic coding
کدگذاری سمبلیک
coding delay
تاخیر زمانی مربوط به کشف رمز و پیام
structures coding
برنامه نویسی ساخت یافته
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
relative coding
برنامه نویسی نسبی
symbolic coding
کدگذاری نمادی
management coding
سیستم کد بندی و علامت گذاری کالاها و ذخایر از نظرمدیریت توزیع
Manchester coding
روش کدگذاری داده و سیگنالهای زمانی که در ارتباطات به کار می رود
Manchester coding
نیمه اول دوره زمانی نشان دهنده مقدار بیت
Manchester coding
و نیمه دوم برای سیگنال زمان بندی است
numeric coding
برنامه نویسی عددی
coding room
اطاق رمز
coding form
فرم برنامه نویسی
coding form
ورقه برنامه نویسی
automatic coding
برنامه نویسی به صورت خودکار برنامه نویسی خودکار
program coding
کدگذاری برنامه
modular coding
برنامه نویسی پیمانهای
bar coding
علامت گذاری ستونی
coding test
ازمون رمزگردانی
absolute coding
برنامه نویسی مطلق
straight out
<idiom>
آشکارا
straight
رک صریح
straight
<adj.>
تروتمیز
Now get this straight.
گوشهایت را خوب با ؟ کن ببین چه می گویم
go straight
<idiom>
آدم درستکاری شدن
straight
مستقیما
straight
راسته
straight
درست
straight
مستقیم
straight
راست
straight
بی پرده
straight
راحت مرتب
straight
عمودی
straight
افقی بطورسرراست
To become straight.
راست شدن
straight
قسمت مستقیم
straight
<adj.>
مرتب
straight
<adj.>
منظم
straight away
بی درنگ
out of straight
منحنی
straight right
راست مستقیم در بوکس
straight out
بی پرده
straight out
رک مستقیما
straight out
یکراست
straight off
مستقیما درجلو موج روبه ساحل
straight off
یکراست
straight off
بلادرنگ
straight off
بفوریت
straight f.
پنج برگ ردیف ویکرنگ
straight away
روبروی سبد
out of the straight
ناراست
out of the straight
کج
straight out
راست حسینی
out of straight
غیرمستقیم
to get straight A's
همه درسها را
[همیشه]
۲۰ گرفتن
straight away
بی تامل
put straight
مرتب کردن
straight edge
کشو
straight edge
شمشه
The picture is not straight .
عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
keep a straight face
از خنده خودداری کردن
straight ball
پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
straight bar
میل گرد مستقیم
straight arm
حریف را با مشت جلو امده ازخود دور کردن
straight blow
ضربه مستقیم در بوکس
straight bow
کمان راست
to come straight to the point
<idiom>
مستقیما
[رک ]
به نکته اصلی آمدن
straight angle
زاویه 081 درجه
Go straight ahead.
مستقیم بروید.
straight edge
لبه مستقیم
shoot straight
<idiom>
منصفانه رفتار کردن
straight edge
قد
Is my hat on straight?
کلاهم راصاف روی سر گذاشتم ؟
straight face
چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
He came straight home.
صاف آمد خانه
straight rails
ریلمستقیم
straight position
فرم مستقیم
straight ladder
نردبانراست
straight jaw
گیرهمستقیم
straight flush
کارتهایدلاعدادپشتهم
straight eye
قزنصاف
straight blade
تیغهمستقیم
straight bet
شرطمستقیم
home straight
خطمستقیموسطبازی
straight skirt
دامنراسته
straight wing
بالمستقیم
straight halving
کام و زبانه کردن
straight left
چپ مستقیم در بوکس
straight dagger
کارد
back straight
مستقیمامعکوس
straight stairs
پلکان راست
straight ticket
اخذ رای دستجمعی برای نمایندگان یک حزب
Keep (go) straight on (ahead).
راست برو جلو
straight-faced
خونسرد درونریز
straight sets
فردیکهتمامیستهاراببرد
straight edge
خط کش
straight from the shoulder
<idiom>
راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
straight "A " student
دانش آموزی
[دانش جویی]
که همیشه همه درسها را ۲۰ می گیرد
to give one the straight tip
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
To sit (walk) straight.
راست نشستن ( راه رفتن )
The smoke rose straight up.
دود راست رفت بالا
straight pool billiard
بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
straight run pitch
تفاله اولین تقطیر
To put things straight(right).
کارها را درست کردن
straight barrel vault
طاق اهنگ طاق گهوارهای
To give it straight from the shoulder.
مطلبی راصاف وپوست کنده گفتن
straight from the horse's mouth
<idiom>
درست از خود شخص نقل قول کردن
straight-up ribbed top
سرکشبافتی
straight barrel vault
طاق ضربی
straight chain structure
ساختار راست زنجیر
graduated steel straight edge
شینه سنجش
bevelled steel straight edge
فولاد کج بر
to set or put things straight
چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
To give it to someone straight from the shoulder . To tell someonestraight
صاف وپوست کنده مطلبی را به کسی گفتن
He hasnt got a single straight intestine.
<proverb>
یک روده راست در شکمش نیست .
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
line to line fault
تماس خطوط
line to line fault
اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line spacing
فاصله سطور
line to line voltage
ولتاژ زنجیر شده
line to line fault
اتصال کوتاه دوقطبی
line to line voltage
ولتاژ بین دو خط
line to line fault
اتصال کوتاه خط به خط
line by line milling
فرز کردن سطری
line by line milling
فرز کردن سطر به سطر
line by line analysis
تجزیه سطر به سطر
line
خط انداختن در
line
خط
line
طناب خط
line
صفی در خط
line
در سمت
line
سیم
line
جبهه جنگ
line
لوله منفردی در سیستم سیالات
line
رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line
نسب
off line
برون خطی
line
پوشاندن
down line
بار کردن پایین خطی
line
خط دار کردن
old line
محافظه کار
the line
صف
line
بخط کردن
line
اراستن
line
ترازکردن
off line
غیر متصل
line
استرکردن
o o line
خط دیدبانی سپاه
o o line
خط تقسیم دیدبانی
line by line
سطر به سطر
on line help
کمک مستقیم
by-line
کار یاشغل اضافی وزائد
necessary line
خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
line
خط زدن
to come in to line
در صف امدن
line
محصول
by-line
خط فرعی راه اهن
line
شعبه
line
اتصال فیزیکی به ارسال داده
by-line
خط دوم یافرعی
out of line
خارج از خط جبهه
mean line
خط میان
out of line
جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
by line
خط فرعی راه اهن
line
لاین
line
رشته
to come in to line
موافقت کردن
line up
<idiom>
سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
line
حدود رویه
line
طرز
on the line
هواپیمای اماده پرواز
off line
وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
Are you still on the line?
خط را قطع نکردی؟
down the line
ضربه از کنار زمین
old line
دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com