Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (9 milliseconds)
English
Persian
straight sets
فردیکهتمامیستهاراببرد
Other Matches
sets
دوره
sets
سری
sets
چیدن دستگاه
sets
نصب کردن
sets
قرار دادن
sets
حمله کردن
sets
وادر کردن
sets
طعمه ها
sets
اماده کردن
sets
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
sets
گروه
sets
نشاندن
sets
تعداد موضوعات مربوطه
sets
مقدار دادن به یک بیت
sets
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets
تمام حروفی که قابل نمایش یا چاپ هستند
sets
ریاضی مربوط به مجموعههای اعداد
sets
نقاط تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر برای هر دستور tab می ایستد
sets
معرفی محلهای نقاط توقف در برنامه در حین رفع اشکال
sets
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
sets
اماده
sets
سمت جریان اب
sets
روشن
sets
لجوج دقیق
sets
واقع شده
sets
قرارگرفته
sets
سمت
sets
جهت
sets
دوره مجموعه
sets
یکدست
sets
دسته
sets
دستگاه
sets
دست
sets
مصمم
sets
قراردادن
sets
گذاردن
sets
امایه
sets
مجموعه
sets
مستقرشدن
sets
اغازکردن
sets
سوار کردن جاانداختن
sets
نشاندن کارگذاشتن
sets
چیدن
sets
نهادن مرتب کردن
tea sets
سرویس چای خوری
paving sets
سنگفرشها
sets of bill
نسخ ثانی و ثالث و ..... برات که در انها به اصل اشاره وذکر میشود که هریک تازمانی قابل پرداخت هستندکه دیگری پرداخت نشده باشد
twin-sets
ژاکت دوگانه
pre-sets
از پیش تنظیم کردن
to get straight A's
همه درسها را
[همیشه]
۲۰ گرفتن
straight out
<idiom>
آشکارا
straight
<adj.>
تروتمیز
straight off
بلادرنگ
straight
<adj.>
مرتب
straight
<adj.>
منظم
go straight
<idiom>
آدم درستکاری شدن
straight f.
پنج برگ ردیف ویکرنگ
straight out
بی پرده
straight out
رک مستقیما
straight out
یکراست
straight out
راست حسینی
straight off
مستقیما درجلو موج روبه ساحل
straight off
یکراست
straight off
بفوریت
Now get this straight.
گوشهایت را خوب با ؟ کن ببین چه می گویم
To become straight.
راست شدن
straight right
راست مستقیم در بوکس
out of the straight
ناراست
out of the straight
کج
straight
درست
straight
راسته
straight
قسمت مستقیم
straight
مستقیما
straight
رک صریح
straight
بی پرده
straight
راحت مرتب
straight
عمودی
straight
افقی بطورسرراست
straight
مستقیم
straight away
بی درنگ
out of straight
منحنی
straight away
بی تامل
straight away
روبروی سبد
straight
راست
out of straight
غیرمستقیم
straight flush
کارتهایدلاعدادپشتهم
straight blade
تیغهمستقیم
The picture is not straight .
عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
back straight
مستقیمامعکوس
home straight
خطمستقیموسطبازی
straight bet
شرطمستقیم
straight jaw
گیرهمستقیم
straight ladder
نردبانراست
straight position
فرم مستقیم
straight line
خط
[هندسه]
[ریاضی]
to come straight to the point
<idiom>
مستقیما
[رک ]
به نکته اصلی آمدن
Go straight ahead.
مستقیم بروید.
straight from the shoulder
<idiom>
راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
shoot straight
<idiom>
منصفانه رفتار کردن
He came straight home.
صاف آمد خانه
Keep (go) straight on (ahead).
راست برو جلو
straight-faced
خونسرد درونریز
Is my hat on straight?
کلاهم راصاف روی سر گذاشتم ؟
straight wing
بالمستقیم
straight skirt
دامنراسته
straight rails
ریلمستقیم
straight "A " student
دانش آموزی
[دانش جویی]
که همیشه همه درسها را ۲۰ می گیرد
straight line
خط مستقیم
straight line
صاف
straight bow
کمان راست
straight eye
قزنصاف
straight line
مستقیم
straight dagger
کارد
straight edge
خط کش
straight left
چپ مستقیم در بوکس
straight halving
کام و زبانه کردن
straight edge
لبه مستقیم
straight edge
قد
straight face
چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
straight edge
شمشه
straight line
یکراست
straight blow
ضربه مستقیم در بوکس
straight line
بخط مستقیم
straight ticket
اخذ رای دستجمعی برای نمایندگان یک حزب
straight stairs
پلکان راست
keep a straight face
از خنده خودداری کردن
straight angle
زاویه 081 درجه
put straight
مرتب کردن
straight arm
حریف را با مشت جلو امده ازخود دور کردن
straight ball
پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
straight line
پرتو
straight bar
میل گرد مستقیم
straight line
دارای خط مستقیم
straight edge
کشو
straight barrel vault
طاق اهنگ طاق گهوارهای
straight barrel vault
طاق ضربی
straight chain structure
ساختار راست زنجیر
straight run pitch
تفاله اولین تقطیر
straight pool billiard
بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
straight line coding
برنامه نوشته شده برای جلوگیری از استفاده حلقه و انشعاب برای اجرای سریع تر
straight line code
کد خط مستقیم
straight line code
کد مستقیم
straight-up ribbed top
سرکشبافتی
To give it straight from the shoulder.
مطلبی راصاف وپوست کنده گفتن
To put things straight(right).
کارها را درست کردن
The smoke rose straight up.
دود راست رفت بالا
straight from the horse's mouth
<idiom>
درست از خود شخص نقل قول کردن
to give one the straight tip
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
To sit (walk) straight.
راست نشستن ( راه رفتن )
He hasnt got a single straight intestine.
<proverb>
یک روده راست در شکمش نیست .
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
straight line method of depreciation
استهلاک به روش خط مستقیم
to set or put things straight
چیزهایاکارهارادرست ومرتب کردن
graduated steel straight edge
شینه سنجش
bevelled steel straight edge
فولاد کج بر
Straight hair (road,line).
موی ( جاده و خط ) صاف
To give it to someone straight from the shoulder . To tell someonestraight
صاف وپوست کنده مطلبی را به کسی گفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com