Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 154 (8 milliseconds)
English
Persian
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
Search result with all words
To strike an a attitude . To put on a stern look .
قیافه گرفتن
Other Matches
attitude
حالت قرار گرفتن رفتار
attitude
گرایش
attitude
هیئت
attitude
روش و رفتار
attitude
نگرش
attitude
وضع
attitude
برخورد
attitude
وضعیت
attitude
طرزبرخورد
attitude
حالت
attitude test
ازمون نگرش
attitude motor
موتورهای راکت کوچک برای کنترل وضعیت رسانگر فضایی در حال حرکت
attitude gyro
الت نشان دهنده پروازی که توسط ژایرو کارمیکند
attitude indicator
دستگاه نشان دهنده زاویه تقرب
flight attitude
وضعیت پروازی
attitude control
کنترل وضعیت هواپیما
density attitude
ارتفاع مربوط به غلظت استاندارد هوا
attitude survey
زمینه یابی نگرش
unjust attitude
حق کشی
social attitude
نگرش اجتماعی
To adobt a reconciliatory attitude.
ازدر آشتی درآمدن
attitude director indicator
دستگاه نشان دهنده عملیات دستگاه هدایت زاویه تقرب هواپیما به باند
Attitude of mind . Mode of thought .
طرز فکر
He has a negative attitude towards every thing . to oppose everything .
اصلا" توی دهنش نه است ( بد بین ومنفی است )
to strike in
به اندرون زدن
strike out
واردعمل شدن
strike out
تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike out
باطل کردن
strike out
از بازی خارج شدن
to go on strike
اعتصاب کردن
strike up
نواخته شدن
first strike
اولین ضربت در اولین حمله
strike up
نواختن
first strike
اولین ضربه
go on strike
اعتصاب کردن
to strike into
شروع کردن
to strike up
خواندن یازدن اغازکردن
to strike into
اغازنهادن
strike below
بردن کالا به انبار
they are on strike
اعتصاب کرده اند
second strike
اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike off
بی زحمت ایجاد شدن
strike off
بی زحمت درست کردن
strike out
<idiom>
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
to strike in
پامیان گذاردن
strike
اصابت اعتصاب کردن
strike
اعتصاب ضربه
strike
حمله ضربه زدن به دشمن
strike
حمله کردن
strike
ضربت زدن یورش
strike
بخاطرخطورکردن
strike
ضربت
strike
تک ناگهانی
strike
تصادم
strike
سکه ضرب کردن
strike
اعتصاب کردن
strike
تک هوایی
strike
اعتصاب
strike
توپ زن بودن
strike
فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike
ضربه زدن
to strike in
دخالت کردن
strike
زدن
to strike
زدن
[ضربه زدن]
[آلت موسیقی]
to strike an a
وضعی بخودگرفتن
strike
ضربت زدن خوردن به
to strike an a
بصورت ویژهای درامدن
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
strike
چادر را از جا کندن
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
برخورد
to strike root
ریشه کردن پابرجاشدن
to strike root
برقرارشدن
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
to strike root
ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike one in the mouth
توی دهن کسی زدن
to strike oil
کامیاب شدن موفق شدن
to strike work
دست از کار کشیدن
to strike off the rolls
از صورت حذف کردن
to strike dumb
مات ومبهوت کردن
to strike fire
اتش دراوردن
to strike oil
بنفت رسیدن
to strike tens
اردو رابهم زدن
to strike with awe
هیبت زده کردن
wildcat strike
<idiom>
اعتصاب کارگران
hunger strike
اعتصاب غذا
to go on a hunger strike
اعتصاب غذا کردن
strike it rich
<idiom>
ناگهان پول و پله ای به هم زدن
to strike something open
با ضربه چیزی را باز کردن
strike it rich
<idiom>
یک شبه ره صد ساله رفتن
to strike root
ریشه زدن
To strike a match.
کبریت زدن
to strike work
اعتصاب کردن
strike-breaker
اعتصاب شکن
strike-breakers
اعتصاب شکن
strike plate
صفحهتوپی
lightning strike
اعتصاباعتراضآمیز
rent strike
پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
strike-breaking
شکستناعتصاب
To cross out . To strike off.
خط زدن
hunger strike
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
out law strike
اعتصاب غیر قانونی
post strike
بعد از تک هوایی
so strike one's flag
پرچم خودراخواباندن
so strike one's flag
کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
stay in strike
اعتصاب
strike a balance
موازنه بدست اوردن
strike blind
با ضربه کور کردن
strike force
نیروی ضربتی
strike force
نیروی کمین یا ضربت
nuclear strike
تک هستهای
nuclear strike
تک اتمی
light strike
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
general strike
اعتصاب عمومی
air strike
تک هوایی
air strike
حمله هوایی
data strike
چاهک داده ها
strike a bargain
معامله کردن
fly strike
هجوم مگس
he strike him blind
چنان زد که کورش کرد
strike pay
حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
strike joint
شکستگی طولی
strike off the rolls
از صورت وکلا خارج کردن
to strike a snag
بمانعی برخوردن
ten strike
ضربت بازی بولینگ ده میلهای
to strike a blow for
به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a blow for
سنگ
ten strike
امر موفقیت امیز
to strike a light
کبریت زدن
to strike camp
اردورابهم زدن
to strike a balance
موازنه دراوردن
strike zone
سیرمجاز گوی چوگان زن
strike zone
منطقه خط سیر
strike with terror
ترسیده
strike oil
به نفت رسیدن
post strike
بعد از اجرای تک
strike root
ریشه زدن
strike root
ریشه کردن گرفتن
to strike dumb
گنگ کردن
strike with a hammer
پتک زدن
strike with terror
وحشت زده
to strike a spark out of
جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
Strike while the iron is hot .
<proverb>
تا آهن داغ است ضربه بزن .
to strike a match or light
کبریت زدن
strike while the iron is hot
<idiom>
سود بردن
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
strike while the iron is hot
تا تنور گرم است باید نان پخت
He warned he would go on a termless hunger strike.
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
multi strike printer ribbon
ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com