Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
stroke play
مسابقه گلف با محاسبه مجموع ضربههای یک بازیگر
Other Matches
stroke
ضربه زدن
stroke
ضربه خفیف
stroke
سرکش گذاردن
stroke
زدن
stroke
نوازش کردن
stroke
لمس کردن دست کشیدن روی
stroke
تکان
stroke
ضرب حرکت
stroke
لطمه
stroke
ضربت
stroke
کوبه
stroke
مرحله
stroke
یک قلم یا قلمو برای رسم روی صفحه .2-ضخامت حرف چاپ شده
stroke
1-ضخامت
stroke
حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
stroke
ضربه با کنترل
stroke
فشار با پا
stroke
ضربه باکنترل
stroke
ضربه مهارشده
stroke
کورس
stroke
ضربه
stroke
زمان
stroke
راندن کمتر از فرفیت
down stroke
ضربه رو به پایین
on the stroke
سر وقت
to stroke any one down
خشم کسیرافرونشاندن
on the stroke
بموقع
to stroke any one down
کسیراازقهریاغضب درپایین اوردن
stroke
سکته
stroke
ضربه
[ماشین تحریر]
exhaust stroke
مرحله تخلیه
exhaust stroke
مرحله اگزوز
induction stroke
مرحله مکش
cutting stroke
امتداد برش
downward stroke
ضربه رو به پایین
cutting stroke
ضربه برش
exhaust stroke
ضربه خروجی
trudgen stroke
شنای کرال
hair stroke
خط نازک بالا یا پایین حروف نوشته یا چاپی
ground stroke
ضربه پس از تماس توپ تنیس با زمین
rest stroke
کشیدن سیم گیتار
[کلاسیک]
[انگشت به روی سیم همسایه کوتاه مدت تکیه میکند]
four stroke engine
موتور چهار زمانه
four stroke cycle
سیکل چهار زمانه
four stroke cycle
دوره چهار زمانه
induction stroke
مرحله تنفس
four stroke engin
موتور چهارزمانه
intake stroke
مرحله تنفس
intake stroke
مرحله مکش
piston stroke
ضربه پیستون
under arm stroke
ضربه پایین دست
variable stroke
پمپ مایعی با پیستونهایی بصورت محوری یا خطی که بصورت محوری یا خطی نوسان میکند
power stroke
مرحله قدرت
pump stroke
ضربه پمپ
pump stroke
حرکت پمپ
crawl stroke
مراحلکلار
butterfly stroke
شنایپروانهبرگشت
stroke hole
بخشی از بازی گلف که درانجا امتیاز اضافی به حریف ضعیف داده میشود
two stroke engine
موتور دو زمانه
trudgen stroke
دست کرال و پای قیچی
free stroke
کشیدن ساده سیم گیتار
[کلاسیک]
[انگشت به روی سیم همسایه منتقل می شود]
stroke judge
حرکتتوام بادستوپایحرفهای
key stroke
ضربه زدن به کلید
stroke
[guitar]
زدن
[گیتار]
[موسیقی]
master stroke
استادی
master stroke
هنر نمایی
master stroke
شاهکار
overhead stroke
ضربه از بالای سر
stroke writer
ترمینال گرافیکی برداری که اشیاء را روی صفحه بوسیله یک سری خطوط نمایش میدهد
cross stroke
فشار روی پا برای ازدیادسرعت یا چرخش
compression stroke
ضربه تراکم
heat-stroke
گرماگرفتگی غش در اثر گرما
heat-stroke
گرمازدگی
heat stroke
گرماگرفتگی غش در اثر گرما
heat stroke
گرمازدگی
hair stroke
نازک کاری درخوشنویسی
back stroke
ضربه برگشت پیستون
backhand stroke
ضربت چوگان از پشت سر
butt stroke
سخمه ته قنداق
butt stroke
ضربه با ته قنداق
single stroke bell
زنگ تک ضربه
opposit stroke pistons
پیستون مقابل گرد
8 oclock sharp . On the stroke of 8.
سر ساعت هشت
8 oclock sharp . On the stroke of 8.
بلیط دوسره
gallery hit or stroke
ضربه یاضربت نمایان
A blood horse needs only one stroke of the whip .
<proverb>
اسب نجیب را یک تازیانه بس است .
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off
مسابقه را باتمام رساندن
to play away
ببازی گذرانیدن درقمارباختن
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play
کار یا نمایش ثانوی
play up
تاکید کردن
play for one
حفظ توپ
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
play at
وانمود کردن
play away
به بازی گذراندن
play away
باختن
play off
<idiom>
رفتار مختلف با اشخاص
we used to play there
ما انجا بازی میکردیم
play by play
پخش رادیویی
play by play
پخش رادیویی مسابقه
to play first f.
پیش قدم بودن
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
to play first f.
ویولون اول
play down
بازی در وقت اضافه
we used to play there
.......
play off
از سر خود واکردن
play out
خسته کردن ماهی
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
play up
اطمینان دادن به
play up to
پشتیبانی کردن از
play
نمایش نمایشنامه
play
روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play
زدن
play
الت موسیقی نواختن
play
تفریح کردن ساز زدن
play
تفریح بازی کردن
play
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play through
رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
to play at
شرکت کردن در
play on
سوء استفاده کردن از
play out
تا اخر ایستادگی کردن
play out
تا اخرایفا کردن
play out
تا اخر بازی کردن
play out
بپایان رساندن
by-play
حرکات یا مکالمات فرعی
play
رل بازی کردن
to play at
خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at
داخل شدن در
to play
با وسائل پست سو استفاده کردن
come into play
روی کار امدن
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
all play all
مسابقه دورهای
in play
به شوخی
in play
بطور غیر جدی
in play
در شرف ضربه زدن به توپ
Let's play for keeps.
بیا جدی بازی کنیم.
[روی پول یا هر چیزی بها دار]
play
بازی
to play off
سنگ رویخ کردن
to play up
درست و حسابی بازی کردن
to play the d.
شیطنت کردن
out of play
توپ مرده
to play itself out
اتفاق افتادن
to play itself out
رخ دادن
to play upon
گول زدن
to play upon
سو استفاده کردن از
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play one f.
بکسی ناروزدن
let us play
بازی کنیم
play
خلاصی داشتن
play up
<idiom>
پافشاری کردن
play
اداره مسابقه
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play
رقابت
play
کیفیت یاسبک بازی
play off
<idiom>
ثابت ماندن بازی دوتیم
play
شرکت درمسابقه انفرادی
to play in or out
با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
play
ضربه به توپ
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
to play it
با وسائل پست سو استفاده کردن از
play
بازی کردن
play
حرکت ازاد
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play
خلاصی بازی
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
play-acted
ادا در آوردن
play-act
تو بازی رفتن
play-act
ادا در آوردن
play-acting
بازی کردن
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
play-acted
بازی کردن
play-acted
وانمود کردن
play-acted
تو بازی رفتن
play-acted
نقش داشتن
child's play
بچه بازی
to play up to another actor
بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to play the truant
از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
play-acts
تو بازی رفتن
to play the truant
ازاموزشگاه گریز زدن
to play the woman
جرامدن
what instrument can you play?
کدام ساز را ...
to play the man
مردانگی کردن
to represent a play
داستانی را نمایش دادن
what instrument can you play?
چه سازی میتوانیدبزنید
to play the woman
گریه کردن ترسیدن
child's play
بازی کودکان
child's play
هر کار بسیار آسان
play-act
بازی کردن
play-act
نقش داشتن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
play-act
وانمود کردن
to play the man
مرد بودن
play-acting
نقش داشتن
play music
موسیقی ساختن
to play with fire
با آتش بازی کردن
[همچنین اصطلاح مجازی]
to play with fire
آتش روشن کردن
as good as a play
<idiom>
مثل فیلم
play with fire
<idiom>
بازی باجان خود
play the field
<idiom>
با افراد مختلفی قرارگذاشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com