Dictiornary-Farsi | subject in hand | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
subject in hand	مانحن فیه


Other Matches

subject	موکول به
subject	تحت مادون
subject	تحت تسلط
subject	درمعرض
subject	در خطر
subject	مطیع کردن
subject	تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subject	در معرض قرار دادن
subject	مطلب زیرموضوع
subject	مبحث موضوع مطالعه
subject	تبعه
subject	ازمودنی
subject	نهاد
subject	فاعل
subject	مبتدا
subject	شیی موضوع
subject	فرد
subject	شخص
subject	موضوع
to over a subject	موضوعی را با خنده بحث کردن
subject	جوهر واساس
subject	مطلب
subject	رعایا موضوع
on the subject of	در خصوص
subject	اتباع
subject	تابع
subject	مضمون
subject	مشروط
it is not subject to review	تجدید نظر
it is not subject to review	دران روا نیست
to expatiate on a subject	راجع یک موضوع زیادگویی کردن
to e. a person an a subject	کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
Let's drop the subject.	از این موضوع صرف نظر کنیم .
to harp on a subject	زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
to linger on a subject	روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
subject [topic]	موضوع
The subject under discrssion .	موضوعی که مطرح نیست
subject [topic]	عنوان
wide of the subject	از موضوع پرت خارج ازموضوع
to drag in a subject	موضوعی رابدون انکه ضرورت داشته باشد بمیان اوردن
subject matter	مطلب موضوع
subject matter	موضوع اصلی
subject to your approval	موکول به تصویب شما
subject to tuberculosis	مستعد سل
subject to the law	تابع یامطیع قانون
subject to the flood	دستخوش سیل
subject of hire	مورد اجاره
nominative subject	اسم یا ضمیری که بعلت میندبودن حالت فاعلی داشته باشد
subject of debate	موضوع دعوی
subject to your approval	اگرشما تصویب نمایید
subject to being unsold	فروخته نشده باشد درصورت موجود بودن کالا
subject to being unsold	مشروط براینکه
subject schedule	برنامه جزء جزء
subject index	فهرست موضوعی
subject schedule	برنامه موضوعی
subject and predicate	مبتداو خبر
subject and predicate	موضوع و محمول
subject and predicate	مسند الیه و مسند
to be subject to an attachment	مشمول توقیف بودن
to revisit a subject of research	سوژه پژوهشی را دوباره بازدید کردن
She turned the conversation to another subject.	او [زن] موضوع را [به چیزی دیگر] عوض کرد.
subject to the british rule	تابع حکومت انگلیس
a sensitive subject [topic]	موضوعی حساس
subject to the british rule	تحت تسلط دولت انگلیس
to grind a person in a subject	مطلبی راخوب حالی کسی کردن
To emborider(embellish) a subject .	به موضوعی شاخ وبرگ دادن
deviate from the main subject	از موضوع خارج شدن
I'll speak at length on this subject.	دراین باره مفصل صحبت خواهم کرد
Hand to hand fighting	جنگ تن به تن
pass from hand to hand	ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand	دست بدست کردن
To bring up a topic . To introduce a subject .	مطلبی راعنوان کردن
The topic of our discussion . The subject of our talk (argument).	موضوع بحث وصحبت ما
have a hand in <idiom>	مسئول کاری شدن
hand down	بتواتر رساندن
in hand <idiom>	زیرنظر
hand down	پشت درپشت چیزی رارساندن
on hand <idiom>	حاضر
on the other hand <idiom>	درمقابل
hand in hand	دست بدست
second hand <idiom>	دست دوم
try one's hand <idiom>	بیتجربه بودن
To be an old hand at something.	درکاری سابقه وتجربه داشتن
She has become rather off hand.	سایه اش سنگین شده
out of hand	فورا
He must have a hand in it.	حتما" دراینکار دست دارد
right hand	دست راست
hand down	به ارث گذاشتن
hand in hand	دست دردست یکدیگر
hand over <idiom>
hand-out <idiom>
hand-out <idiom>	پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out <idiom>	از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-me-down <idiom>	بدش به من
hand it to (someone) <idiom>	به کسی اعتبار دادن
hand on	تسلیم کردن
hand in <idiom>	به کسی چیزی دادن
hand down <idiom>	وصیت کردن
on hand <idiom>	دردسترس
on hand <idiom>	قابل دسترس
hand in	سمت زمین سرویس
hand in	سمت زمین سرویس اسکواش
get out of hand <idiom>	کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand <idiom>	از یک شخص به یک شخص دیگری
hand off	رد کردن توپ
hand off	کنار زدن حریف بوسیله توپدار
to come to hand	رسیدن
to hand over	واگذارکردن
near at hand	نزدیک
near at hand	در دسترس
near at hand	دم دست
off hand	بی مطالعه
off hand	بی تهیه
on hand	موجود
on hand	در دست
on one hand	ازیکسو
on one hand	ازطرفی
to hand out	از پنجره اویزان کردن
to hand down	بدوره بعدانتقال دادن
to come to hand	بدست امدن
take a hand at	شرکت کردن در
on hand	وسایل موجود درانبار
to get ones hand in	دست یافتن به
to get ones hand in	تسلط پیداکردن در
in hand	گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand	در جریان
in hand	در دست اقدام
to hand	دردسترس
to hand down	بارث گذاشتن
on one hand	ازیک طرف
on the other hand	از سوی دیگر
on the other hand	ازطرف دیگر
hand over	تفویض کردن
hand over	به قبض دادن
hand over	فرستادن
hand over	تحویل دادن
hand over	تسلیم کردن
hand out	حریف دریافت کننده سرویس
hand out	خراب کردن سرویس اسکواش
hand out	خطای سرویس
hand on	پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
one hand	گرفتن توپ با یک دست
out of hand	غیر قابل جلوگیری
to take in hand	دردست گرفتن
to take in hand	بعهده گرفتن
under hand	درنهان به پنهانی
hand saw	اره قد کن
hand saw	اره دستی
under the hand of	به امضای
under the hand of hand	به امضای .....
to hand over	تحویل دادن
hand off	رد کردن توپ به یار
hand	دستخط
at hand	دم دست
at hand	نزدیک
at first hand	در وهله نخست
at first hand	مستقیما
hand to hand	نزدیک
on the other hand <adv.>	از سوی دیگر
hand to hand	دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand	دردسترس
first-hand	اصلی
at second hand	از قول دیگری
at second hand	بطور غیرمستقیم
at the hand of	بدست
hand	سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand	سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
little hand	عقربه کوچک [ساعت]
right-hand	واقع در دست راست
at the hand of	بوسیله
second-hand	نیمدار
second-hand	مستعمل
second-hand	ثانیه شمار
off-hand	پاس کوتاه روی سر
hand to hand	دست به یقه
hand to hand	رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand	نزدیک
hand-me-down	ارزان
hand	عقربه [ساعت ...]
on the other hand <adv.>	ازطرف دیگر
on the one hand <adv.>	در یک طرف
on the other hand <adv.>	درمقابل
hand to hand	دسته و پنجه نرم کردن
on the one hand <adv.>	یکی انکه
on the other hand <adv.>	به ترتیب دیگر
old hand	ادم با سابقه و مجرب
second hand	نیم دار
second hand	کار کردن
second hand	مستعمل دست دوم
hand-to-hand	دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand	دردسترس
hand-to-hand	دست به یقه
hand-to-hand	دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand	رزم نزدیک رزم تن به تن
hand me down	لباس ارزان ودوخته
first-hand	مستقیم
hand me down	ارزان
hand-me-down	لباس ارزان ودوخته
second hand	عاریه
on the other hand <adv.>	طور دیگر

subject in hand

مانحن فیه