Dictiornary-Farsi | subject of hire | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 98 (7 milliseconds)

English	Persian
subject of hire	مورد اجاره


Other Matches

let out on hire	کرایه دادن
hire	اجاره کردن
hire	استیجار
to hire out something	اجاره دادن چیزی
to hire out something	کرایه دادن چیزی
to hire	برگزیدن برای کار [استخدام کردن]
hire out <idiom>	اجاره شخصی
hire out <idiom>	پذیرش برای شغل
on hire	کرایهای
hire	اجاره
hire	اجرت
hire	مزد
hire	اجرت کرایه کردن
hire	اجیرکردن
hire	کرایه دادن
hire	کرایه کردن
hire	اجاره دادن
hire	اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hire	کرایه
hire purchase	اجاره به شرط تملیک
period of hire	مدت اجاره
hire purchase	کرایه چیزی به این ترتیب که کرایه کننده با پرداخت یک عده اقساط مالک ان شی بشود
hire purchase	خرید اقساطی
I'd like to hire a car.	من میخواهم یک اتومبیل اجاره کنم.
car hire	اجاره اتومبیل
Where can I hire a car?	کجا میتوانم اتومبیل اجاره کنم؟
to buy something on hire purchse [British English]	چیزی را قسطی خریدن
subject	اتباع
subject	تبعه
subject	رعایا موضوع
subject	مطلب
subject	جوهر واساس
on the subject of	در خصوص
to over a subject	موضوعی را با خنده بحث کردن
subject	تابع
subject	در خطر
subject	تحت مادون
subject	موکول به
subject	فاعل
subject	مبتدا
subject	درمعرض
subject	شیی موضوع
subject	فرد
subject	شخص
subject	مبحث موضوع مطالعه
subject	مطیع کردن
subject	تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subject	مضمون
subject	ازمودنی
subject	مشروط
subject	موضوع
subject	مطلب زیرموضوع
subject	نهاد
subject	در معرض قرار دادن
subject	تحت تسلط
to linger on a subject	روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
The subject under discrssion .	موضوعی که مطرح نیست
wide of the subject	از موضوع پرت خارج ازموضوع
to harp on a subject	زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
Let's drop the subject.	از این موضوع صرف نظر کنیم .
subject [topic]	موضوع
subject [topic]	عنوان
subject matter	مطلب موضوع
subject matter	موضوع اصلی
to expatiate on a subject	راجع یک موضوع زیادگویی کردن
to e. a person an a subject	کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
to drag in a subject	موضوعی رابدون انکه ضرورت داشته باشد بمیان اوردن
subject to being unsold	مشروط براینکه
subject schedule	برنامه جزء جزء
subject schedule	برنامه موضوعی
subject of debate	موضوع دعوی
subject index	فهرست موضوعی
subject in hand	مانحن فیه
subject and predicate	موضوع و محمول
subject and predicate	مبتداو خبر
subject and predicate	مسند الیه و مسند
nominative subject	اسم یا ضمیری که بعلت میندبودن حالت فاعلی داشته باشد
it is not subject to review	دران روا نیست
it is not subject to review	تجدید نظر
subject to being unsold	فروخته نشده باشد درصورت موجود بودن کالا
to be subject to an attachment	مشمول توقیف بودن
subject to the law	تابع یامطیع قانون
subject to the flood	دستخوش سیل
subject to tuberculosis	مستعد سل
subject to your approval	موکول به تصویب شما
subject to your approval	اگرشما تصویب نمایید
subject to the british rule	تابع حکومت انگلیس
to grind a person in a subject	مطلبی راخوب حالی کسی کردن
deviate from the main subject	از موضوع خارج شدن
a sensitive subject [topic]	موضوعی حساس
To emborider(embellish) a subject .	به موضوعی شاخ وبرگ دادن
subject to the british rule	تحت تسلط دولت انگلیس
She turned the conversation to another subject.	او [زن] موضوع را [به چیزی دیگر] عوض کرد.
to revisit a subject of research	سوژه پژوهشی را دوباره بازدید کردن
I'll speak at length on this subject.	دراین باره مفصل صحبت خواهم کرد
To bring up a topic . To introduce a subject .	مطلبی راعنوان کردن
The topic of our discussion . The subject of our talk (argument).	موضوع بحث وصحبت ما

subject of hire

مورد اجاره