Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English
Persian
submission hold
خفه کردن
submission hold
کانستنس یاشکستن دست از مفصل تاارنج
submission hold
شی مه
Other Matches
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
submission
افهاراطاعت
submission
تکمین
submission
افهار نظریه
submission
سلطه پذیری
submission
تابع
submission
تسلیم
submission
واگذاری تفویض
submission
فرمانبرداری اطاعت
submission
انقیاد
submission
موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
submission
تمکین
submission
فرمان بردار
submission
تابع
[مطیع]
self submission
تسلیم
submission
تفویض
submission
فرمانبردار
submission
مطیع
submission of a claim
تسلیم دادخواست
public submission
مناقصه رسمی
official submission
مناقصه عمومی
dominance submission
سلطه گری- سلطه پذیری
ascendance submission
سلطه گری- سلطه پذیری
hold in
جلوگیری کردن
get hold of yourself
گیرتون آوردم
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to hold an a
باردادن
to hold an a
دیوان منعقد کردن
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
get hold of (something)
<idiom>
به مالکیت رسیدن
in the hold
در انبار کشتی
hold with
خوش داشتن در
hold with
پسندیدن
hold in
خودداری کردن
hold on
ادامه دادن
hold on
نگهداشتن
hold on
صبرکردن
hold one's own
ایستادگی کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
پایداری
hold out
بسط یافتن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over
به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over
باقی ماندن
hold over
برای اینده نگاه داشتن
hold over
تمدید
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold down
<idiom>
تحت کنترل قرار داشتن
to hold
دارا بودن
to hold
داشتن
hold up
<idiom>
حمل کردن
to hold
[to have]
نگه
[داشتن]
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
hold-up
<idiom>
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
hold up
<idiom>
مورد هدف
hold up
<idiom>
برافراشتن
to hold
مالک بودن
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
hold forth
<idiom>
تقدیم کردن
hold still
<idiom>
بی حرکت
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
hold on
<idiom>
متوقف شدن
hold on to
<idiom>
محکم نگه داشتن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
hold out for something
<idiom>
رد کردن ،تسیم شدن
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
hold up
<idiom>
تاخیرکردن
hold up
با اسلحه سرقت کردن
hold
انبار کالا
hold
جلوگیری کردن
hold
پایه مقر
hold
گیره اتصالی نگهدارنده
hold
ایست
hold
دژ
hold
گیر
hold
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold
تصرف کردن
hold
گرفتن غیرمجاز توپ
hold
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold
نگهداشتن
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
hold
ایست نگهداری
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
منعقد کردن
hold
تسلط
hold
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold-up
مانع شدن
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
get hold of
گیر اوردن
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold up
توقیف
hold
دردست داشتن
hold
گرفتن
hold-up
با اسلحه سرقت کردن
hold-up
قفه
hold forth
ارائه دادن
hold-up
توقیف
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold
جا گرفتن تصرف کردن
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold
چسبیدن نگاهداری
hold
انبار کشتی
hold up
مانع شدن
hold by
به چیزی چسبیدن
hold by
پسندیدن
hold up
قفه
hold
نگاه داشتن
hold down
مطیع نگاه داشتن
hold forth
مطرح کردن سخنرانی کردن
hold one's fire
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن
hold one's peace
<idiom>
سکوت کردن
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
hold one's horses
<idiom>
باصبوری منتظر ماندن
hold one's breath
<idiom>
نفس خود را حبس کردن
hold-ups
مانع شدن
data hold
ذخیرهاطلاعات
They cannot hold a candle to him .
سگش می ارزد بهمه آنها
To hold someone dear .
کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
choke hold
خفه کردن
catch hold of
محکم نگاهداشتن
hold a candle to
<idiom>
درهمان درجه
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold back
<idiom>
عقب وکنار ماندن
hold court
<idiom>
همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
hold down for batteryseparator
میانگیردار باتری
hold down a job
<idiom>
شغل خود را نگه داشتن
battery hold down
میانگیردار باتری
hold good
<idiom>
ادامه دادن
hold-ups
توقیف
hold-ups
قفه
container hold
گنجایشانبارکشتی
hold one's tongue
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
hold-ups
با اسلحه سرقت کردن
to hold in contempt
پست شمردن کوچک شمردن
hold the fort
<idiom>
از عهده کاری شاق برآمدن
to hold water
قابل قبول بودن
to hold water
صحت دار بودن
to hold water
ضد آب بودن
impossible to get hold of
نمیشود گیر آورد
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
hold something back
<idiom>
نگهداری اطلاعات از کسی
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
hold the reins
<idiom>
ادم دارای قدرت ونفوذ
hold water
<idiom>
lay hold of
<idiom>
به دارای وثروت رسیدن
to hold water
معتبر بودن
to hold somebody in esteem
برای کسی احترام قائل شدن
Hold the line, please!
لطفا گوشی را نگه دارید!
hold breath
نفس خود را حبس کردن
cargo hold
نگهداریمحمولهبار
to hold by lease
در اجاره
taking hold
سرشاخ
four quarter hold
ضربه فنی
four quarter hold
ایپون
heading hold
روش کنترل سمت مسیرهواپیما
heading hold
روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
hold aloof
کناره گیری کردن
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
leave hold
رها کردن
to catch hold of
محکم گرفتن
to hold a levee
بار عام دادن
to hold a meeting
انجمن کردن
to hold by lease
با اجاره گرفتن
to hold by lease
اجاره کردن
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
face hold
گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
finger hold
خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
to hold a session
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
داشتن
to hold a meeting
مجلس
hold back
مانع
hold back
گیر
hold your gab
سخن مگو
hold one's ground
پایداری
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground
ایستادگی کردن
hold fire
اتش قطع
hold fire
اتش را قطع کنید فرمان اتش قطع
hold in restraint
توقیف کردن
hold in respect
احترام گذاشتن به
hold hard
عجله نکنید
hold hard
صبر کنید
hold control
نافم همزمانی
hold captain
متصدی انبار کشتی
hold back
اشغال کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com