English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
super imposed working load بار مربوط به بهره برداری از بنا
Other Matches
working load بار مجاز
working load بار کاربردی
safe working load بارکاری مطمئن
self-imposed بخودبسته
imposed تحمیلی
self imposed تصنعی
self imposed برخود تحمیل شده
self imposed بخودبسته
self-imposed تصنعی
self-imposed برخود تحمیل شده
It was required of me . They imposed it on me . آنرا به من تکلیف کردند
imposed deformation تغییر شکل اعمال شده
super خوب
super : پیشوندی است بمعنی مربوط ببالا- واقع درنوک چیزی- بالایی- فوق- برتر- مافوق-ارجح-بیشتر و ابر
super عالی
super بسیار خوب بزرگ اندازه
super- پیشرفت در سیستم نمایش گرافیکی استاندارد VGAکه renolution تا x پیکسل با میلیون ها رنگ را ممکن می سازد
super- کامپیوتر main Frame بسیار قوی برای عملیات ریاضی بسیار سریع
super- در معنای خیلی خوب یا قدرتمند
super :اعلی
super-egos ابرمن
super set مجموعه تمرینها برای عضلههای خاص
super structure روسازی
super vga سوپر وی جی ای
super-ego فراخود
super-ego ابرمن
super-egos فراخود
Super Bowl مسابقاتفوتبالژانویهدرآمریکا
super sabre نوعی هواپیمای تک موتوره جت سوپرسونیک تاکتیکی
super quick ماسوره فوق انی
super cluster ابر خوشه
super cation ابر کاتیون
super alloy الیاژهای پیشرفته
super abundance فراوانی
super abundance وفور نعمت
super abundance وفور
super abound بوفور یافت شدن بیش از حد بودن
super abound وافر بودن
super heavyweight 001+ کیلوگرم
super conductor ابر رسانا
super quick فوق انی
super power ابر قدرت
super numerary نفر یا سرباز اضافه برسازمان یا زیادی
super conductivity ابررسانایی
super power ابر نیرو
super conductiong material ابر رسانا
super high frequencies بسامدهای فوق بسیار
super visum corporis گزارش معاینه جسد
super jumpo tanker نفتکش غول اسا
super large scale integration قط عه
super high speed tool steel فولاد ابزار بر فوق تند بر
working کار کننده
working درست کار میکند
working فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
working استخراج
working mean میانگین مفروض
working کارگر طرزکار
I'm working on it. دارم روش کار میکنم.
working مشغول کار
instead of working بجای اینکه او کار بکند
working class مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
cold working شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
working classes طبقه کارگر
working classes مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working angle زاویه موثر
under ground working استخراج زیرزمینی
cold working سردکاری
working day روز کار
working class طبقه کارگر
working party گروه کار
hard working پرکار
hard working زحمت کش
i do not feel like working حال
i do not feel like working کار کردن ندارم
in working condition دایر
in working condition کارکننده
furnace working طرزکار کوره
metal working فلزکاری
working set مجموعه دایر
working capital مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
working capital سرمایه در گردش
working capital تنخواه گردان
working parties گروه کار
working asset سرمایه حاصله در اثر کار وفعالیت
working asset سرمایه کار
working day ساعت کار روزانه
working drawing طرح ونقشه کار
working fluid سیال عامل
working point نقطه فشار متوسط
I have been working here for years. سالهاست دراینجا کار می کنم
working storage انباره کاری
working section قسمتی از تونل باد که مدل یاجسم مورد ازمایش در ان قرار میگیرد
working plan نقشه اجرا راهنمای کار
working paper تعرفهء کار
He was working like the devil. مثل شیطان کارمی کرد(پرتلاش)
working paper ورقهء استخدام کارگر
working fluid سیال متحرک
working lead بار یا نیرویی که ساختمان یاجزیی از ان هنگام کارکردمعمولی متحمل میشود
I am working here non-stop. یک بند دارم اینجا کار می کنم
working relationship رابطهکاریوحرفهای
working man کارگر افزارمند
working stress تنش مجاز
working circuit مدار جریان کار
working area محوطهاستخراج
working storage حافظه کاری
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
working capacity سرمایه جاری
working capacity فرفیت کار
working capacity توانایی کار
working ball گوی با سرعت و چرخش کافی
working conditions شرایط کار
working population جمعیت شاغل
working set مجموعه کاری
metal working industry صنعت فلزکاری
hot working brass برنج قابل اهنگری
hot working die ابزار عملیات حرارتی
hot working steel فولاد عملیات حرارتی
it is in good working order خوب کار میکند
in good working order دایر
working pressure gauge استخراجدرجهفشار
working lead fluid سیال متحرک یا عامل
it is in good working order دایر است
cold working property قابلیت عملیات شکل دهی وچکش کاری فلزات
iron and steel working industry صنعت اهن و فولاد
The working (middle,upper)class. طبقه کارگر (متوسط بالا )
Stress reduces an employee's working capacity' استرس توانایی کاری کارمندان را کاهش می دهد.
demands of providing healthy living and working conditions خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
With meager income . I am working all day for a mere pittance . با چندرغاز تمام روزکار می کنم
useful load بار مفید
to load off بار اندازی کردن
useful load فرفیت مفید
to load off خالی کردن
able to take a load <adj.> بار پذیر
get a load of <idiom> دیدن چیزی
load and go بارکنش و اجرا
load and go بار کنش و اجراء
load بار فشار
off load انتقال کارها از یک سیستم کامپیوتری به سیستم دیگری که براحتی بار میشود قراردادن داده ها در یکدستگاه جانبی
over load اضافه بار
load بار
load فشنگ گذاری
load فشنگ
load بارگیری کردن
load بار زدن
load خشاب
load بارگیری مهمات
load شارژ کردن
load فرفیت
load فرمانی انتقال اطلاعات ازحافظه جانبی به حافظه اصلی
load کاری که باید انجام شود
load قرار دادن دیسک یا نوار در کامپیوتر تا اجرا شود
load انتقال فایل یا برنامه از دیسک یا نوار به حافظه اصلی
load استفاده از بیش از یک کامپیوتر در شبکه حتی خارج از بار هر پردازنده
load تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
load برنامه کاپیوتری که در حا فظه اصلی باز میشود و سپس به صورت خودکار اجرا میشود
load محموله
load برای انتقال برنامه به حافظه با گنجایش بالا
load بار کردن داده ترتیبی در محلهای نامتمادی حافظه
load بارمهمات هواپیما
load پر کردن تفنگ یا توپ فشنگ گذاری کردن
load فرفیت بارگیری
load گذاشتن
load فیلم
load سنگین کردن
load گرانبارکردن
load بار کردن پر کردن
load عملکردماشین یا دستگاه
load عمل پرکردن تفنگ باگلوله
load بارالکتریکی
load فشار مسئولیت
load کوله بار
load بار گیری شدن
load بارزدن
load تفنگ یا سلاحی را پرکردن
load بار کردن
load خرج گذاری کردن
load ذخیره گذاری کردن
load نیرو
load بار داشتن
load بار خارجی
sling load بار اویزان از هواپیما
sling load بارمعلق
sling load بار خارجی هلی کوپتر
single load بار تک
shear load نیروی برشی
service load بار مفید
scatter load حافظه
scatter load بار کردن داده ترتیبی در محلهای مختلف
connected load بار متصل شده
safe load بار مجاز
connected load توان اتصال
river load بار رود
standard load بار تنظیم شده
standard load بار مهمات مطابق نمونه یا تنظیم شده
static load بار استاتیک
load balance تعادل بار
breaking load بار گسیختگی
breaking load حداکثر تحمل بار
buckling load بار کمانش
capacity load بار مظروف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com