Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
surcharge of common
استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
surcharge of common
یا جنگل
Other Matches
surcharge
مالیات اضافی
surcharge
اضافه بار
surcharge
هزینه حمل اضافی که بابت معطلی کشتی در بندر دریافت میشود مالیات اضافی
surcharge
بعنوان جریمه گرفتن
surcharge
نرخ اضافی
surcharge
اضافه بارکردن عوارض زیادی گرفتن از
surcharge
مبلغ جریمه نرخ اضافی
surcharge
زیاد ستاندن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
نرخ اضافی مالیات اضافی جریمه
surcharge
اضافه بها
surcharge
سربار
surcharge
بارزنده
surcharge
هزینه اضافی
surcharge
درصد هزینههای اضافی
congestion surcharge
هزینه تراکم بار
import surcharge
حقوق واردات مازاد
import surcharge
حقوق گمرکی اضافه
surcharge and falsify
الحاق و حذف
surcharge water
اب مازاد
common
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common
داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common
پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common
زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common
تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common
فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
common
متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common use
مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
We have nothing in common .
با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common
مشاع
in common
<idiom>
مسئولیت داشتن
out of the common
غیر معمول
common d.
مقسوم علیه مشترک
common
کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common
:عمومی
common
معمولی متعارفی
common
رایج
common
مشترکااستفاده کردن
common
مشاع بودن
common
مشارکت کردن
common
عمومی
common
: مردم عوام
common
پست عوامانه
common
پیش پاافتاده
common
مشترک اشتراکی
common
عادی
common
مشترک
common
عام
common
استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common
مین میکند
held in common
مشاع
held in common
مشترک
common whipping
بست معمولی
common whipping
بست عادی
the common people
عوام الناس
common wealth
ملل مشترک المنافع
tenancy in common
استیجار مشترک
tenancy in common
استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common
حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
the common people
عوام
the common people
عامه
estate in common
مالکیت مشاع
estate in common
درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common
اشتراک در مالکیت زمین
common wall
دیوار مشترک
common user
خدمات عمومی
common user
مشترک
common user
عمومی
common storage
حافظه مشترک
common trait
ویژگی مشترک
common touch
استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common time
چهارضربی
common wall
دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common wealth
مشترک المنافع
common statement
حکم اشتراک
common stock
سهام معمولی شرکت
common stock
سهام عادی
common wealth
ممالک مشترک المنافع
common stocks
سهام عادی
common wealth
کشور
common wealth
رفاه عمومی جمهوری
common time
چهارگام
common bond
[دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common ashlar
سنگ چکش خورده
common-house
نشیمنگاه صومعه
common joist
تیر کف اتاق
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
common thyme
آویشن
[آویشن معمولی]
[گیاه شناسی]
common round
ابزار فیتیله
common roof
تیرچه افقی خرپا
common rafter
تیر خرپا
common onion
پیاز
It is common knowledge that ...
این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common ground
نقطهنظراتمشترک
common periwinkle
نوعیحلزون
common rooms
تالار دانشجویان
common rooms
باشگاه دانشجویان
common rooms
اتاق استادان
common room
تالار دانشجویان
common room
باشگاه دانشجویان
common room
اتاق استادان
to make common cause
متحد شدن
common land
مکانعمومی
By common consent.
به تصدیق همه ( عموم )
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ک.م.م]
[ریاضی]
common denominator
مخرج مشترک
[ریاضی]
common factor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common divisor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common touch
<idiom>
با همه رفتار مناسب داشتن
to make common cause
دست یکی شدن
common sensibility
حس کلی بدنی
common factor
عامل مشترک
common block
قرقره عادی
common block
قرقره چوبی
common area
ناحیه مشترک
common arbitrator
سرداور
by common consent
متفقا
common sense
حضور ذهن
common sense
عرف
common sense
قضاوت صحیح حس عام
common carrier
گاراژ دار
common carrier
متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common emitter
با ساتع کننده مشترک
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control
کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector
با جریان روب مشترک
common carrier
شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier
مکاری
common carrier
متصدی حمل ونقل
common sense
عقل سلیم
common colds
زکام
common colds
گریپ نزله
common law
حقوق عرفی
common fraction
مخرج مشترک
common denominators
مخرج مشترک
common denominator
مخرج مشترک
Common Market
فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market
بلژیک
Common Market
بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market
جامعه اقتصادی اروپا
common law
حقوق غیرمدون
common colds
سرماخوردگی
common cold
زکام
common cold
گریپ نزله
common cold
سرماخوردگی
common-law
عرف common
common-law
حقوق غیرمدون
common-law
حقوق عرفی
common law
عرف common
Common Market
بازار مشترک
common items
قطعات عمومی
common good
خیر عمومی یا صلاح همگانی
common of fishery
حق ماهی گیری درابهای دیگر
common nuisance
منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common nuisance
اضرار عمومی
common multiple
مضرب مشترک
common low
سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common logarithm
لگاریتم اعشاری
common grid
شبکه عمومی
common link
حلقه معمولی
common library
کتابخانه اشتراکی
common goods
کالای مورد نیاز عموم
common language
زبان مشترک
common language
زبان عمومی
common hardware
قطعات عمومی
common hardware
ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common labour
کارگر عمومی
common items
اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common gender
جنس مشترک
common parlance
عرف
common fishery
حق ماهی گیری درابهای عمومی
common parts
قطعات عمومی
common progarm
برنامه مشترک
common purse
وجوه عمومی
common parts
قطعات یدکی عمومی
common of piscary
حق ماهی گیری درابهای دیگری
common of pasturage
حق چرادرزمین دیگری
common fate
سرنوشت مشترک
common foul
خطای عادی
common fronties
مرز مشترک
lowest common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
smallest common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
common law marriage
ازدواج غیر رسمی
common user supplies
کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common tool set
دست ابزار جنرال مکانیک
common tool set
دست ابزار عمومی
common table of allowance
جداول سهمیه عمومی
common storage area
ناحیه اشتراکی انباره
common user items
اقلام عمومی
common user items
امادمشترک
common user items
کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common emitter circuit
مدار امیتر مشترک
common factor variance
پراکنش عامل مشترک
lowest common denominator
رجوع شود به denominator common least
lowest common denominator
مردم پذیر
lowest common denominator
عامه پسند
lowest common denominator
مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com