Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
synchronous time division multiplexing
تسهیم زمانی همگام یاهمزمان
Other Matches
time division multiplexing
انتقال چندتایی زمانی
time division multiplexing
تسهیم زمانی
asynchronous time division multiplexing
تسهیم زمانی ناهمگام
wavelength division multiplexing
روش افزایش گنجایش داده روی فیبرنوری بوسیله ارسال چندین سیگنال نوری با طول موج مختلف در یک فیبر
time division multiplex
تسهیم زمانی
multiplexing
انتقال چندتایی پیغام ها تسهیم
multiplexing
تسهیم
synchronous
ارسال داده از یک وسیله به دیگری که هر دو وسیله با یک ساعت کنترل می شوند و داده ارسالی هم سان با سیگنال ساعت است
synchronous
آنچه همان با دیگری اجرا شود.
synchronous
همگام
synchronous
شبکهای که تمام اتصالات آن با یک سیگنال زمان بندی همان شده است
synchronous
. شبکه ارتباطی که در آن تمام عملیات شبکه با یک سیگنال زمان بندی کنترل میشود
synchronous
سیستمی که در آن تمام وسایل با سیگنال ساعت اصلی همان هستند
synchronous
حالت سیستمم که عملیات و رویدادها با سیگنال ساعت همان شده است
synchronous
حرف ارسالی با DTE برای اطمینان از همانی صحیح وقتی هیچ حرف دیگر ارسال نشده است
synchronous
همگاه واقع شونده بطور هم زمان
synchronous
همزمان
synchronous
هماهنگ
synchronous
سنکرون
synchronous
سیستم پنهان ثانویه سریع در بسیاری از کامپیوترها که از نقط ه پردازنده pentium استفاده میکند
synchronous
کامپیوتری که در آن هر عمل در هنگام ورود پاس ساعت انجام میشود
synchronous
پروتکل ارسال داده که در lsnal معماری شبکه سیستم IBM استفاده میشود و نحوه ارسال داده سنکرون را بیان میکند
synchronous
فناوری حافظه سریع جدید که قط عات حافظه آن با همان سیگنال ساعتی کار می کنند که پردازنده اصلی , بنابراین همان هستند
synchronous
هم زمان
synchronous impedance
ناگذرایی همزمان
synchronous condenser
خازن همزمان
synchronous device
دستگاه همزمان
synchronous generator
مولد همزمان
synchronous motor
موتور همزمان
synchronous motor
موتور سنکرون
synchronous multiplexor
تسهیم کننده همگام
synchronous network
شبکه همزمان
synchronous operation
عمل همگام
synchronous computer
کامپیوترهمزمان
synchronous computer
کامپیوتر همگام
synchronous alternator
مولد جریان متناوب سنکرون
synchronous generator
ژنراتور سنکرون
synchronous material
ماده مصنوعی
synchronous admittance
گذرایی همزمان
synchronous machine
ماشین همگام
synchronous machine
ماشین همزمان
synchronous circuit
مدار همگام
synchronous communication
ارتباط همزمان
synchronous operation
عملیات همزمان
self synchronous devices
دستگاههای همگرد
synchronous reactance
راکتانس همزمان
synchronous converter
تبدیلگر دو جانبه
synchronous device
دستگاه همگام
synchronous vibrator
لرزه گر همزمان
synchronous telegraphy
تلگراف همزمان
synchronous system
سیستم همگام
synchronous transmission
مخابره همزمان
synchronous speed
سرعت همزمان
synchronous transmission
انتقال همزمان
synchronous transmission
مخابره همگام
synchronous sight
دوربین نافم سیستم پرتاب بمب
synchronous timer
تایمر سنکرون
binary synchronous communication
ارتباطات همزمان دودویی
three phase synchronous motor
موتور سنکرون سه فاز
synchronous phase advance
خازن همزمان
inductor type synchronous generator
ژنراتور مولدسنکرون نوع اندوکتور
synchronous data link control
کنترل پیوند دادهای همگام
inductor type synchronous generator
توربوژنراتور
division
عمل تقسیم
division
قسمت
division
اتحادیه باشگاههای حرفهای
division
گروه وزنی
division
دسته گروه اسبهای مسابقه معین
division
تقسیمات
division
بخش رسته تقسیم کردن
division
بخش
division
قسمت دسته بندی
division
تقسیم
division
طبقه بندی
division
اختلاف تفرقه
division
لشگر
division
دایره
division
لشکر
division
رشته
[دانشی]
division
تقسیم
[ریاضی]
division by zero
بخش بر صفر
[ریاضی]
division
شاخه
[دانشی]
engineer division
قسمت مهندسی
airial division
لشگر محمول هوایی
frequency division
تقسیم فرکانس
division slice
یکان استاندارد لشگری یکان لشگری
division slice
استعداد لشگری
harmonic division
طبقه بندی متناسب
division officer
فرمانده قسمت افسر رسته
division officer
افسر قسمت
air division
لشکر هوایی
environment division
یکی از چهار قسمت اصلی یک برنامه COBOL
identification division
یکی از چهار قسمت اصلی یک برنامه COBOL
Multiplication and division .
ضرب وتقسیم (ریاضیات )
transport division
قسمت حمل و نقل
versicular division
تقسیم به بیتهای کوچک
voltage division
تقسیم یا پخش ولتاژ
grand division
مقیاس درجه بندی بزرگ طبلک
grand division
تقسیمات بزرگ طبله
division sign
نماد تقسیم
procedure division
یکی از چهار قسمت اصلی برنامه کوبول
railway division
قسمت عملیات راه اهن قسمت ترابری با راه اهن
airial division
لشگرهوارو
division of powers
تفکیک قوا
division line
خط نیمه
division engineer
مهندسی لشگر
cassini division
شکاف کاسینی
division engineer
یکان مهندسی لشگر
division commander
فرمانده لشگر
division check
ازمایش تقسیم
division boards
قسمت مسیر گوی بولینگ که تختههای سفید و سیاه بهم وصل می شوند
division artillery
توپخانه لشگر
division artillery
توپخانه لشگری
data division
قسمت
division of labour
تقسیم کار
benthic division
قسمت بندی لایههای دریا
short division
تقسیم باختصار
division of labor
تقسیم کار
division line
خط چین
court division
دادگاه
court division
بخش دادگاه
long division
بخش یا تقسیم بزرگ
division line
خط تقسیم شده
frequency division multilexing
مخابره چندتایی فرکانس استفاده از یک مسیرالکتریکی برای حمل دو یا چند سیگنال با فرکانسهای مختلف تسهیم براساس تقسیم فرکانس
division support command
فرماندهی پشتیبانی لشگر
international division of labor
تقسیم کار بین المللی
queens bench division
دادگاه ملکه
division support area
منطقه پشتیبانی لشگر
division or delimitation of property
افراز
civil court division
بخش دادگاه مدنی
criminal court division
بخش دادگاه جنایی
division police petty officer
درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
time in
ادامه بازی پس از توقف
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
time
وقت معین کردن
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
time is up
وقت گذشت
time
متقارن ساختن
for the time being
عجالت
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
from this time forth
ازاین پس
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین ببعد
time
ساعتی
At the same time .
درعین حال
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
from time to time
گاه گاهی
Our time is up .
وقت تمام است
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
فرصت موقع
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
وقت قرار دادن برای
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
فرصت
time
تایم
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
off time
وقت ازاد
off time
مرخصی
time
زمان
old time
قدیمی
on time
مدت دار
time
گاه
once upon a time
روزی
time
فرصت مجال
time
هنگام
once upon a time
روزگاری
once upon a time
یکی بودیکی نبود
one at a time
یکی یکی
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
time
وقت
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
to know the time of d
هوشیاربودن
to know the time of d
اگاه بودن
many a time
چندین بار
many a time
بارها
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com