Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
taking hold
سرشاخ
Other Matches
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
to a an under taking
باجرات بکاری مبادرت کردن
taking
پریشانی
taking
واگیردار
stock taking
رسیدگی به موجودی
taking of evidence
پذیرش سند و گواهی
[حقوق]
taking delivery
تسلم
leave taking
کسب اجازه مرخصی
leave taking
وداع
What's taking so long?
چرا اینقدر طول میکشد؟
risk taking
خطرجویی
taking of evidence
شنوایی گواهی
[حقوق]
leave taking
خداحافظی
taking refuge
پنهانی
taking precedence
جلو افتادن
taking precedence
سبق
right of taking water
حق الشرب
taking possission
particular no to propertiesbelonging of person حیازت مباحات
taking possession
قبض
taking possession
حیازت
profit-taking
فروشسهام
taking an oath
اتیان سوگند
leave taking
بدرودگویی
abstention from taking an oath
نکول سوگند
continuous stock taking
موجودی گیری مستمر انبارگردانی مستمر
continuous stock taking
رسیدگی مستمر موجودی
He commited suicide by taking poison.
با خوردن زهر خود کشی کرد
taking the public interest into account
استصلاح
to stop taking
[pills]
,
[to go off a drug]
متوقف شدن
[از خوردن قرص]
in the hold
در انبار کشتی
to hold an a
باردادن
to hold an a
دیوان منعقد کردن
hold over
باقی ماندن
hold up
<idiom>
حمل کردن
get hold of (something)
<idiom>
به مالکیت رسیدن
get hold of (someone)
<idiom>
(برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold one's own
ایستادگی کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
پایداری
hold with
خوش داشتن در
hold with
پسندیدن
hold over
تمدید
hold over
برای اینده نگاه داشتن
hold over
به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
hold out
بسط یافتن
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
hold down
<idiom>
تحت کنترل قرار داشتن
hold-up
<idiom>
to hold
[to have]
نگه
[داشتن]
to hold
داشتن
to hold
دارا بودن
to hold
مالک بودن
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
to get
[hold of]
something
گیر آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
بدست آوردن چیزی
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
hold forth
<idiom>
تقدیم کردن
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hold off
<idiom>
تاخیر کردن
hold off
<idiom>
بازور دورنگه داشتن
hold on
<idiom>
متوقف شدن
hold on to
<idiom>
محکم نگه داشتن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold-out
<idiom>
باموقعیت وفق ندادن
hold out for something
<idiom>
رد کردن ،تسیم شدن
hold out on
<idiom>
رد چیزی از کسی
hold over
<idiom>
طولانی نگهداشتن
hold still
<idiom>
بی حرکت
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
hold up
<idiom>
برافراشتن
hold up
<idiom>
تاخیرکردن
hold up
<idiom>
مورد هدف
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
get hold of yourself
گیرتون آوردم
hold-up
توقیف
hold
منعقد کردن
hold
تسلط
hold
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold
گرفتن غیرمجاز توپ
hold
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold
انبار کالا
hold up
مانع شدن
hold
جلوگیری کردن
hold
پایه مقر
hold by
به چیزی چسبیدن
hold by
پسندیدن
hold
گیره اتصالی نگهدارنده
hold
ایست
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
hold-up
قفه
hold-up
مانع شدن
hold-up
با اسلحه سرقت کردن
hold up
توقیف
get hold of
گیر اوردن
hold up
قفه
hold up
با اسلحه سرقت کردن
hold
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold
ایست نگهداری
hold
دژ
hold
گیر
hold
جا گرفتن تصرف کردن
hold
دردست داشتن
hold in
جلوگیری کردن
hold
نگاه داشتن
hold on
صبرکردن
hold on
نگهداشتن
hold on
ادامه دادن
hold in
خودداری کردن
hold
نگهداشتن
hold
گرفتن
hold forth
مطرح کردن سخنرانی کردن
hold
انبار کشتی
hold down
مطیع نگاه داشتن
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold
تصرف کردن
hold down
نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold forth
ارائه دادن
hold
چسبیدن نگاهداری
They cannot hold a candle to him .
سگش می ارزد بهمه آنها
hold one's peace
<idiom>
سکوت کردن
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
to hold the scales even
عادلانه داوری کردن
hold one's breath
<idiom>
نفس خود را حبس کردن
To hold someone dear .
کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
hold one's horses
<idiom>
باصبوری منتظر ماندن
hold one's tongue
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
hold one's fire
<idiom>
جلوی زبان خود را گرفتن
four quarter hold
ضربه فنی
battery hold down
میانگیردار باتری
clear and hold
منطقه را پاک و حفظ کنید
hold court
<idiom>
همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
hold down a job
<idiom>
شغل خود را نگه داشتن
choke hold
فن شیمه
hold a grudge
<idiom>
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
choke hold
خفه کردن
hold a candle to
<idiom>
درهمان درجه
hold good
<idiom>
ادامه دادن
catch hold of
محکم نگاهداشتن
hold down for batteryseparator
میانگیردار باتری
face hold
گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
finger hold
خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
I must get hold of her at all costs.
بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
hold back
<idiom>
عقب وکنار ماندن
hold-ups
توقیف
hold-ups
قفه
impossible to get hold of
نمیشود گیر آورد
hold the line
<idiom>
تسلیم نشدن
to hold water
ضد آب بودن
to hold water
معتبر بودن
to hold water
قابل قبول بودن
hold breath
منتظر یک اتفاق بودن
hold breath
نفس خود را حبس کردن
hold-ups
مانع شدن
hold something back
<idiom>
نگهداری اطلاعات از کسی
hold the fort
<idiom>
از عهده کاری شاق برآمدن
hold the reins
<idiom>
ادم دارای قدرت ونفوذ
hold water
<idiom>
lay hold of
<idiom>
به دارای وثروت رسیدن
to hold somebody in esteem
برای کسی احترام قائل شدن
Hold the line, please!
لطفا گوشی را نگه دارید!
to hold water
صحت دار بودن
to hold in contempt
سبک داشتن
hold hard
صبر کنید
to hold a session
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
جلسه منعقد کردن
to hold a meeting
داشتن
to hold a meeting
مجلس
to hold a meeting
انجمن کردن
to hold a levee
بار عام دادن
to catch hold of
محکم گرفتن
hold aloof
کناره گیری کردن
heading hold
روش ثابت نگهداشتن سمت پرواز
hold hard
عجله نکنید
to hold fast
نگاهداشتن
to hold fast
محکم
to hold cheap
حقیرشمردن
to hold cheap
ناچیزشمردن
to hold by lease
در اجاره
to hold by lease
با اجاره گرفتن
to hold by lease
اجاره کردن
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
heading hold
روش کنترل سمت مسیرهواپیما
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
hold back
مانع
hold fire
اتش قطع
leave hold
رها کردن
hold-ups
با اسلحه سرقت کردن
hold your gab
سخن مگو
hold your gab
دم مزن
hold your gab
گپ نزن
hold water
از امتحان درست درامدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com