English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 103 (6 milliseconds)
English Persian
task fleet ناوگان مامور اجرای عملیات یا ماموریت
Other Matches
It is an elephantine task . it takes a lot of doing . It is a Herculean task. کار حضرت فیل است
fleet in being ناوگان موجود
fleet هدف متحرک با سرعت حرکت کردن
fleet تندرفتن
fleet بسرعت گذشتن
fleet گروه قایقهای شرکت کننده درمسابقه
fleet دسته کشتیهای جنگی
fleet in being ناوگان قابل استفاده
fleet زود گذر بادپا
the fleet گنداب روسرپوشیده که برودخانه تامزمیریزد
fleet عبور سریع
fleet ناوگان
fleet footed بادپا
numbered fleet ناوگان زیرامر نیروی دریایی
major fleet ناوگان عمده دریایی
admiral of the fleet امیرالبحر فرماندهء ناوگان
admiral of the fleet دریابد
auxiliary fleet ناوگان تدارکاتی
Fleet Street مطبوعات
fleet admiral دریاسالار
fleet commander فرمانده ناوگان
Fleet Street خیابان فلیت
fleet footed تندرو
Fleet Street جراید لندن
numbered fleet ناوگان وابسته
advanced fleet anchorage لنگرگاه مقدم ناوگان
fleet operating base پایگاه عملیاتی ناوگان
administrative wheeled vehicle fleet کاروان خودروهای اداری خودروی اداری
civil reserve air fleet گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
to p with a task درکاری پشت کارداشتن
to f. a task از زیرکاری در رفتن
take to task مورد مواخذه قرار دادن
task کار
task شغل
task کار تکلیف
task ماموریت
task تهمت زدن تحمیل کردن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task امرمهم وفیفه
task تکلیف
task وفیفه
to take somebody to task کسی را سرزنش کردن
to take somebody to task از کسی عیب جویی کردن
task جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
task کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
task نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
task ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
task organization سازمان برای رزم
task group ناو گروه مامور اجرای عملیات
task organization سازمان دادان برای رزم برش رزمی
task organization سازمان رزمی
task management مدیریت وفیفه
task group گروه ماموریت زمینی
task management مدیریت کار
mammoth task وظیفه خیلی بزرگ
task oriented تکلیف گرا
task unit نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
task unit یگان ماموریت
task work کار موفف
to be up to the task [to be equal to something] <idiom> از پس کاری برآمدن
Can I entrust this task to you? می توانم این امررا به شما بسپارم ؟
to saddle any one with a task کاری را بدوش کسی گذاشتن
task element یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
implied task وفایف استنتاجی
implied task ماموریت استنتاجی
he is unequal to the task مرد اینکار نیست
foreground task کار یا وفیفه پیش زمینه
fire task ماموریت اتش
task forces نیروی اجرای عملیات
task forces گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task forces تاسک فورس
task forces گروه کار
task force نیروی اجرای عملیات
task force گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task force تاسک فورس
task force گروه کار
interrupted task تکلیف ناتمام
task analysis تحلیل تکلیف
task component بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
it is a thankless task هیچکس نخواهدگفت مرحمت سرکارزیاد
it is a thankless task کاربیهوده ایست
task element عنصر اجرای عملیات
task element قسمت مامور اجرای عملیات
unfinished task تکلیف ناتمام
task state descriptor توصیف گر حالت کار
low level task تکلیف سطح پایین
to break the neck of a task کمر کاریرا سکشتن
task control block بلاک کنترل کار
task control block بلاک کنترل وفیفه
abnormal end of task abend
amphibious task force گروه رزمی اب خاکی
to set one's hand to a task دست بکاری زدن
to set one's hand to a task بکاری مبادرت کردن
joint task force گروه رزمی مشترک
joint task force نیروی ماموریت مشترک ازنیروهای مسلح
It is a laborious task (job). کارپرزحمتی است
carrier task force گروه رزمی هواپیمابر دریایی
amphibious task group گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
task state descriptor توصیف کننده وضعیت وفیفه
the essential [inherent] [intrinsic] task کار مهم و ضروری [یا اساسی]
To set the Thames on fire . to do a herculeam task . کمر غول راخم کردن ( شکستن )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com