English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (11 milliseconds)
English Persian
task force گروه کار
task force تاسک فورس
task force گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task force نیروی اجرای عملیات
Search result with all words
amphibious task force گروه رزمی اب خاکی
carrier task force گروه رزمی هواپیمابر دریایی
joint task force گروه رزمی مشترک
joint task force نیروی ماموریت مشترک ازنیروهای مسلح
Other Matches
It is an elephantine task . it takes a lot of doing . It is a Herculean task. کار حضرت فیل است
Force is the answer to force. <proverb> جواب زور را زور مى دهد .
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
task کار
to f. a task از زیرکاری در رفتن
to p with a task درکاری پشت کارداشتن
to take somebody to task از کسی عیب جویی کردن
to take somebody to task کسی را سرزنش کردن
take to task مورد مواخذه قرار دادن
task تهمت زدن تحمیل کردن
task شغل
task امرمهم وفیفه
task کار تکلیف
task ماموریت
task تکلیف
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
task نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
task ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
task جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
task وفیفه
foreground task کار یا وفیفه پیش زمینه
task element عنصر اجرای عملیات
task element یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
task fleet ناوگان مامور اجرای عملیات یا ماموریت
task group ناو گروه مامور اجرای عملیات
task group گروه ماموریت زمینی
task management مدیریت کار
task management مدیریت وفیفه
task component بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
task organization سازمان دادان برای رزم برش رزمی
he is unequal to the task مرد اینکار نیست
fire task ماموریت اتش
it is a thankless task کاربیهوده ایست
it is a thankless task هیچکس نخواهدگفت مرحمت سرکارزیاد
unfinished task تکلیف ناتمام
implied task ماموریت استنتاجی
interrupted task تکلیف ناتمام
task analysis تحلیل تکلیف
implied task وفایف استنتاجی
task organization سازمان رزمی
mammoth task وظیفه خیلی بزرگ
to be up to the task [to be equal to something] <idiom> از پس کاری برآمدن
to saddle any one with a task کاری را بدوش کسی گذاشتن
task forces گروه کار
task forces تاسک فورس
task forces گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task work کار موفف
task unit یگان ماموریت
task unit نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
task forces نیروی اجرای عملیات
task element قسمت مامور اجرای عملیات
task oriented تکلیف گرا
task organization سازمان برای رزم
Can I entrust this task to you? می توانم این امررا به شما بسپارم ؟
abnormal end of task abend
It is a laborious task (job). کارپرزحمتی است
low level task تکلیف سطح پایین
to set one's hand to a task بکاری مبادرت کردن
amphibious task group گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
task control block بلاک کنترل کار
task control block بلاک کنترل وفیفه
to break the neck of a task کمر کاریرا سکشتن
task state descriptor توصیف کننده وضعیت وفیفه
task state descriptor توصیف گر حالت کار
to set one's hand to a task دست بکاری زدن
the essential [inherent] [intrinsic] task کار مهم و ضروری [یا اساسی]
To set the Thames on fire . to do a herculeam task . کمر غول راخم کردن ( شکستن )
p force نیروی جلوبرنده یاپرت کننده
to come into force مجرایامعمول شدن
by force بزور
by force جبرا
by force بجبر
by force عنفا
by force of بضرب
came into force مجری شدن
in force دارای اعتبار
in force مجری
force وادار کردن
force نیرو
force زور
force پاس بی هدف
force مسلح کردن
force مجبورکردن بزورگرفتن
force تحمیل کردن
force بزور بازکردن
force مجبورکردن
force جبر
force عنف
force عده
force خشونت نشان دادن
force بردار نیرو
force شدت عمل
force قدرت
force درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
force قوا
force نفوذ
force بی عصمت کردن
force راندن
force نیروی نظامی
force قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force فشار دادن
force یکان قسمت نظامی
force نافذ
force تکرار ضربه برای به دفاع کشاندن حریف
force ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
force کد توکار که شروع صفحه جدید را نشان میدهد
force بازور جلو رفتن تحمیل
force مجبور کردن
force شروع به عمل یا کار
force بیرون کردن
shearing force تلاش برشی
service force یکان خدماتی دریایی
service force یکان خدمات
security force نیروی تامینی
screening force نیروی پوشاننده
screening force نیروی پوششی
shearing force نیروی برشی
strike force نیروی ضربتی
strike force نیروی کمین یا ضربت
striking force نیروی ضربتی
striking force نیروی یورش
striking force نیروی تک کننده یا کمین کننده
magnetomotive force نیروی محرکه مغناطیسی
vital force نیروی حیاتی
sales force فروشندگان
london force نیروی لاندنی
moment of a force گشتاور یک نیرو
moment of force گشتاور نیرو
net force نیروی برایند
net force نیروی خالص
resutant force نیروی برایند
resutant force نیروی خالص
nonaxial force نیروی غیرمحوری
normal force تلاش عمودی
normal force نیروی عمودی
mechanized force نیروی مکانیزه
measure of one's force میزان نیروی شخص
lorentz force نیروی لورنتس
m day force نیروهای تشکیل شونده درهنگام بسیج
magnemotive force نیروی مغناطیسرانی
magnetic force نیروی مغناطیسی
sales force نیروی فروش کارکنان قسمت فروش
magnetizing force نیروی مغناطیسی کننده
magnetizing force شدت میدان مغناطیسی
magnetizing force شدت مغناطیس کنندگی
operating force نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
osmotic force نیروی اسمزی
reflex force فشارعکس العمل
reflex force نیروی ضربتی هوایی در حال اماده باش فوری
repulsion force نیروی دافعه
reserve force نیروی احتیاط
residual force نیروهای ته مانده یاباقیمانده در محل
resistance force جنبش مقاومت یا جنبش ازادی بخش انقلابی
resistive force نیروی مقاوم
restoring force نیروی بازگرداننده
resultant of force برایند نیرو
reflex force نیروی عکس العمل
redistribution of force تقسیم مجدد نیروها
osmotic force نیروی راند
peace force نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
pound force پوند نیرو
propelling force نیروی پیشران
psychic force نیروی روحی
psychic force قوه روحی
put in force به موقع اجرا گذاشتن
reaction force نیروی عکس العمل
reconnaissance in force شناسایی با رزم
rotor force نیروی روتور
tour de force نمایش استادی و زبردستی
active force نیروی فعال
to exert force [on] نیرو وارد کردن [بر]
the force of the explosion شدت انفجار
fictitious force نیروی خیالی [فیزیک]
fictitious force نیروی فرضی [فیزیک]
the electromagnetic force نیروی الکترومغناطیسی
security force خدمتکاران گروه امنیتی
security force اداره امنیت
Police are out in force. نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
force one's hand <idiom> مجبورکردن شخص که قبل از وقت مقررکاری را انجام دهد
generalized force نیروی کلی
centrifugal force نیروی گریز از مرکز
centrifugal force نیروی مرکزگریز
centrifugal force نیروی مرکز گریز
police force نیروی انتظامی
to cease to be in force نامعتبر شدن
to cease to be in force باطل شدن
to cease to be in force ازکارافتاده شدن
to enter into force as from قابل اجرا [قانونی] شدن از زمان
police force نیروی پلیس
police force دادگاه پلیس
conservative force نیروی پایستار [فیزیک]
generalized force نیروی تعمیم یافته
To force a confession from somebody. بزوراز کسی اعتراف گرفتن
To use force(violence) اعمال زور کردن
The regulations in force . مقررات جاری
viscous force نیرو در واحد جرم یا حجم ناشی ار برش مماسی درسیال
vertical force نیروی شاغولی
vertical force نیروی قائم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com