English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
text hand دستخط درشت
Other Matches
text موضوع
text نص
text متن
text نرم افزاری که برای کاربر امکانات ویرایش متن را فراهم میکند
text انتخابی دربرنامه که امکان ویرایش متن را فراهم میکند
text فایل ذخیره شده روی کامپیوتر حاوی متن و نه ارقام یا داده
text برنامهای که فایل متن را طبق قوانین از پیش تعیین شده مرتب میکند مثل پهنای خط و اندازه صفحه
text امکاناتی برای نوشتی متن , ذخیره سازی , بازیابی , ویرایش و چاپ
text امکاناتی برای ویرایش متن , تغییر , درج و حذف
text حالت فعال کامپیوتر یا صفحه نمایش که فقط حروف از پیش تعیین شده را نمایش میدهد و امکان نمایش تصاویر گرافیکی را فراهم نمیکند
text پردازش کلمات یا استفاده از صفحه کلید کامپیوتر , ویدایش و خارج کردن متن به صورت حروف , برچسب ها و..
text وسیله الکترونیکی که از همان کننده صوت برای تولید صدایی معادل متن وارد شده استفاده میکند
text کتاب درسی
text مفاد
text نوشته
text کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
text کد ارسالی برای بیان خاتمه کنترل و اطلاعات آدرسی و شروع پیام
text متن ای که مرتب نشده است . متنی که درحاشیه راست دندانه دار باشد
text فضایی در صفحه نمایش کامپیوتر که برای نمایش متن تنظیم شده باشد
text سیستم پردازش گر کلمه که به کاربر امکان افزودن , حذف کردن ,جابجایی , درج و تصحیح بخشهایی از متن میدهد
text اصلی
text ثبات ذخیره سازی کامپیوتر موقت فقط برای حروف متن
text حروف الفبا عددی برای ارسال اطلاعات
text سیستم بازیابی اطلاعات که به کاربر امکان بررسی متنهای کامل و نه فقط یک مرجع میدهد
text کتاب
text move حرکت اصلی
plain text پیام کشف
church text یکجورحروف سیاه قلم که بیشتربرای نوشتن لوحههای گورستان بکارمی رود
text window پنجره متن
cipher text متن پیام رمز
cipher text علایم رمز
clear text متن کشف
clear text پیام کشف
clear text به صورت کشف
flowchart text اطلاعات توضیحی که مربوط است به علائم نمودار گردش کار
greek text متن یونانی
plain text متن کشف
plain text متن واضح و اشکار
program text متن برنامه
text move حرکت متن
text processing پردازش متن
text file فایل متن
text file فایل نوشتاری
text editor ویرایشگر متن
text editing ویرایش متن
text chart جدول نوشتاری
text book رساله
text book کتاب اصلی دریک موضوع
text system سیستم متن
text book کتاب درسی
text display نمایشگرمتن
to space out letters [text] فاصله گذاری [بین حروف را بیشتر کردن] [رایانه شناسی ] [چاپ]
to margin the text of a book در حاشیه گذاشتن کتاب
column text chart جدول متن ستونی
rich text format روش ذخیره سازی متن که حاوی توضیحات اضافی است و شرحی بر صفحات , نوع و نوشتار و فرمت آنها دارد
full text searching جستجوی تمام متن
simple list text chart جدول نوشتاری با لیست ساده
free form text chart جدول نوشتاری بفرم ازاد
clear and direct meaning of a text منطوق
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
pass from hand to hand ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
on the other hand <adv.> درمقابل
on the other hand <adv.> طور دیگر
on hand <idiom> حاضر
hand over <idiom>
hand saw اره قد کن
hand saw اره دستی
near at hand در دسترس
on hand <idiom> دردسترس
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
second hand <idiom> دست دوم
on hand <idiom> قابل دسترس
in hand در دست اقدام
Do you need a hand? کمک میخوای؟
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand در جریان
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> یکی انکه
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on تسلیم کردن
hand off رد کردن توپ به یار
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off رد کردن توپ
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand in hand دست بدست
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
hand in سمت زمین سرویس
hand down به ارث گذاشتن
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand out خطای سرویس
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
on the other hand <idiom> درمقابل
hand over فرستادن
hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand down بتواتر رساندن
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
to hand down بارث گذاشتن
to hand دردسترس
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to get ones hand in دست یافتن به
to come to hand رسیدن
to come to hand بدست امدن
off hand سر ضرب
off hand فی البداهه
off hand بدون آمادگی
an old hand at something <idiom> کارکشته
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
to take in hand دردست گرفتن
to take in hand بعهده گرفتن
under hand درنهان به پنهانی
under the hand of به امضای
under the hand of hand به امضای .....
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
second-hand <adj.> کارکرده
to hand over واگذارکردن
to hand over تحویل دادن
in hand <idiom> زیرنظر
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
one hand گرفتن توپ با یک دست
on the other hand ازطرف دیگر
on the other hand از سوی دیگر
on one hand ازیک طرف
on one hand ازطرفی
on one hand ازیکسو
on hand در دست
on hand وسایل موجود درانبار
on hand موجود
off hand بی تهیه
off hand بی مطالعه
near at hand دم دست
out of hand غیر قابل جلوگیری
out of hand فورا
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand down <idiom> وصیت کردن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
take a hand at شرکت کردن در
right hand دست راست
hand-me-down <idiom> بدش به من
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand-out <idiom>
near at hand نزدیک
hand to hand نزدیک
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
first-hand اصلی
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand-me-down ارزان
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
second hand نیم دار
better hand تقدم
better hand پیشی
second hand کار کردن
hand امضا
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand-to-hand دردسترس
first hand نخستین بازی کن
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
old hand ادم با سابقه و مجرب
first hand دست اول
off-hand پاس کوتاه روی سر
for ones own hand به خاطر خود شخص
for ones own hand بابت خود شخص
second-hand ثانیه شمار
second-hand مستعمل
second-hand نیمدار
hand to hand دردسترس
right-hand واقع در دست راست
hand to hand دست به یقه
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
little hand عقربه کوچک [ساعت]
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand نزدیک
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand دادن
hand کمک
at the hand of بدست
at the hand of بوسیله
hand خط
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com