English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
the common people عوام
the common people عامه
the common people عوام الناس
Other Matches
the people جمهور
the people مردم
people قوم
people تن [جمعیت شهری]
many people بسیاری از مردم
many people خیلی از مردم
Quite a few people ... تعداد زیادی [از مردم]
people مردم
people خلق
these people این اشخاص
these people این مردمان
people مردمان
people ملت
people اباد کردن پرجمعیت کردن
people ساکن شدن
he of all people مخصوصا او [از همه]
many people خیلی اشخاص
most people بیشتر مردم
Among the people . درمیان مردم
right of people حق الناس
people جمعیت قوم
people say مردم می گویند
other people سایر مردم
other people مردم دیگر
young people دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
It benefits the people . فایده اش به مردم می رسد
People of the Book پیروان کتاب مقدس [ دین]
the people pressed in مردم زور اورده داخل شدند
There are people injured. چند نفر مجروح شده اند.
We old – fashioned people . ما قدیمی ها
flower people مردم معتقدبهآئینیکهطرفدارصلحوعشقبودند
The will of the nation [people] اراده ملت [مردم]
Such people are wicked . اینگونه آدمها شر هستند
To muzzle the people. دهان مردم را بستن
The people have got wise to him. مردم دستش را خوانده اند
young people جوانان
People are looking for new ideas. مردم عقب فکرهای تازه هستند
people forces نیروی پایداری
work people کارگران طبقه کارگر
Several persons ( people ). چندین تن
How many people live here ? چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
boat people پناهندگانی که با قایق از کشور خود فرار کنند
The people were crying out against it. دیگر داد مردم در آمد ؟ بود
quite a number of people عده زیادی از مردم
people of all ranks مردم ازهر طبقه
people sniffer رادار مخصوص کشف افراد دشمن از روی بوی بدن انها
the chosen people بنی اسرائیل
none but low people go there جز مردم پست بدانجا نمیرود
people of quality بزرگان
none but low people go there هیچکس
people sniffer ادم یاب
people sniffer رادار کشف افراد دشمن
peculiar people قوم خاص
peculiar people قوم برگزیده
people of quality مردمان متشخص
the chosen people قوم برگزیده
people forces نیروی چریکی دفاع از خود در شهرو دهات
streams of people دسته دسته مردم
the dregs of the people مردم پست
of all [things or people] <adv.> مخصوصا [چیزی یا کسی]
to herd with other people با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
shoals of people دسته دسته مردم
scores of people دسته دسته مردم
Several people could be accommodated in this room. چندین نفر رامی توان دراین اتاق جاداد
To set people by the ears. مردم را بجان هم انداختن
I didnt expect it from you of all people . ازتویکی توقع نداشتم
people of every description [of all descriptions] همه جور آدم
people have full control and الناس مسلطون علی اموالهم
He is enthroned in the hearts of his people . درقلب ملت خود جای دارد
people have full control and property their dominionover
I don't know any German people other than you. من هیچ آلمانی به غیر از تو را نمی شناسم.
What percentage of the people are literate? چند درصد مردم با سواد هستند ؟
approachable [accessible to most people] هم مشرب [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
english speaking people مردم یا ملل انگلیسی زبان
He wanted to incite the people. قصد داشت مردم راتحریک کند
To try to effect a reconciliation . between two people . میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
to rescue people from the water مردم را [از غرق شدن ] در آب نجات دادن
cattage key people افرادی که در خانه کار می کنند و کار را از طریق سیستمهای مخابراتی فلاپی دیسک یاسایر وسایل به شرکت ارسال می دارند
smuggler [of people across a border] قاچاقچی آدم [در سر مرز]
approachable [accessible to most people] همخو [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
approachable [accessible to most people] کمک کننده [در آخر جمله می آید] [اصطلاح روزمره]
The people protested vocally. صدای مردم درآمد ( اعتراض )
to piss off the wrong people <idiom> آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
To arhue ( haggle ) with people . با مردم سروکله زدن
to read people's hands کف بینی کردن
People tend to judge by appearances . عقل مردم به چشمشان است
We are thirty people not counting the children . بدون شمرن بچه ها سی نفر هستیم
fee [payment to professional people] اجرت
Many people were hurt when the boiler exploded. وقتیکه دیگ بخار ترکید خیلیها مجروح شدند
He is not tactful (diplomatic)in dealing with people. دررفتارش با مردم سیاست بخرج نمی دهد
fee [payment to professional people] حق الزحمه
The people wondered how the contraption worked. مردم در شگفت بودند که این ابتکار چگونه کار می کرد.
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you ! خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
people who live in glass houses should not throw stones <idiom> هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
In the nature of things, young people often rebel against their parents. طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. میانه دونفررا بهم زدن
To rub shoulders with people of high society. Tobecome prominent. سری توی سرها درآوردن
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts. مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
in common مشاع
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
out of the common غیر معمول
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common مشترک
common عام
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common مین میکند
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common رایج
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common <idiom> مسئولیت داشتن
common :عمومی
common معمولی متعارفی
common عادی
common مشترک اشتراکی
common پیش پاافتاده
common پست عوامانه
common مشارکت کردن
common مشترکااستفاده کردن
common مشاع بودن
common d. مقسوم علیه مشترک
common عمومی
common : مردم عوام
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common onion پیاز
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common-law حقوق عرفی
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
to make common cause دست یکی شدن
to make common cause متحد شدن
common round ابزار فیتیله
common roof تیرچه افقی خرپا
common rafter تیر خرپا
common joist تیر کف اتاق
common-house نشیمنگاه صومعه
common room اتاق استادان
common room باشگاه دانشجویان
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms تالار دانشجویان
common periwinkle نوعیحلزون
common ground نقطهنظراتمشترک
common land مکانعمومی
common ashlar سنگ چکش خورده
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
tenancy in common استیجار مشترک
common storage حافظه مشترک
common nuisance اضرار عمومی
common multiple مضرب مشترک
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common link حلقه معمولی
common library کتابخانه اشتراکی
common language زبان مشترک
common language زبان عمومی
common labour کارگر عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common items قطعات عمومی
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common stocks سهام عادی
common stock سهام عادی
common stock سهام معمولی شرکت
common statement حکم اشتراک
common sensibility حس کلی بدنی
common purse وجوه عمومی
common progarm برنامه مشترک
common parts قطعات عمومی
common parts قطعات یدکی عمومی
common parlance عرف
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common sense حضور ذهن
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common fate سرنوشت مشترک
common carrier متصدی حمل ونقل
common factor عامل مشترک
common carrier مکاری
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com