Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
the days of woman's state of
discharge menstrual fromthe "pureness" طهر
Other Matches
Those were the days . Good old days .
یاد آنروزها بخیر
national
[state, federal state]
<adj.>
حکومتی
national
[state, federal state]
<adj.>
دولتی
old woman
پیرزن
An old woman.
پیرزنی.
woman
زن صفت
woman
رفیقه
woman
جنس زن
the new woman
زن متجد د
woman
کلفت
woman
ماده مونث
She has everything a woman can wish for.
اوتمام چیزهایی را که یک زن ممکن است آرزوکند دارد
one-woman
اجرایتکنفره
woman
زن
woman
زنانگی
an a woman
زن تربیت شده
irish woman
زن ایرلندی
woman's rights
حقوق اجتماعی و سیاسی نسوان
career woman
زنی که حرفهی بخصوصی را دنبال میکند
career woman
زن دارای حرفه یا پیشه
fancy woman
معشوقه
fancy woman
فاحشه
She is a dignified woman.
زن سنگین وموقری است
wise woman
ساحره ماما فالگیر زن خردمند
fancy woman
روسپی
service woman
زنارتشی
woman's rights
حقوق نسوان
woman suffragey
حق زن درانتخابات
woman suffrage
حق رای نسوان
the scarlet woman
شهر رم
that woman was in keeping
ان زن رانشانده بودند
divorced woman
مطلقه
scarlet woman
فاحشه
sales woman
فروشنده زن
english woman
زن انگلیسی
married woman
معقوده
married woman
محصنه
madman woman
ادم دیوانه
madman woman
دیوانه
he adored that woman
ان زن رابسیاردوست می داشت
to be mashed on a woman
دلباخته یا شیفته زنی شدن
woman on the wane
زن یائسه
woman of the world
زن دنیادیده یاکاردان
woman of the book
کتابیه
woman doctor
پزشک زن حکیم خانم طبیبه
wise woman
زن جادو
ask for the hand of a woman
خواستگاری
Woman sitting on the man
کیر سواری
to play the woman
گریه کردن ترسیدن
barren woman
زن نازا
to play the woman
جرامدن
light woman
زن سبک و بی عفت
painted woman
فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
painted woman
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
painted woman
زن سبک سر
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
purity of woman
طهر
To have sexual intercourse with a woman .
با زنی نزدیکی کردن
She was a fine woman ( person ) .
وجود بسیار نازنینی بود
woman on the decline of life
زن یائسه
woman trebly divorced
زن سه طلاقه
he made an honest woman of her
پس ازانکه اورافریفته بود بااوازدواج کرد
on old woman past sixty
پیرزنی بیش از شصت سال داشت
She is a vociferous and an impetuous woman.
آدم شلوغی است
to fall in love with a woman
بزنی عاشق شدن
to fall in love with a woman
عاشق زنی شدن
Woman is a plague; yet may no house be without suc.
<proverb>
زن بلا ست (و) هیچ خانه اى بى بلا نباشد.
divorce granted at the a woman's request
طلاق خلع
I've been here for five days.
پنج روزه که من اینجا هستم.
every three days
سه روزیکبار
a few days
چند روزی
one or two days
یکی دو روز
these days
<adv.>
امروزه
these days
<adv.>
این روز ها
these days
<adv.>
در این روزگار
the days of old
روزگار پیشین
two days d
دو روز درنگ
the a of days
خدای سرمدی قدیم الایام
an a days
یک روز در میان
the a of days
خدای ازلی
Every three days .
سه روز درمیان
in the days of
در روزگار
days
یوم
days
روز
in the days of
درایام
one of these days
دراینده نزدیک
two days d
دو روز معطلی
Two more days to go before (until). . .
دوروز مانده تا ...
in the next few days
درهمین چند روزه
in these latter days
در این روزگاراخر
One of these days .
همین روزها
nine days wonder
چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود
his days
عمرش نزدیک است به پایان برسد
It took us four days to get there .
چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
to end one's days
مردن
gang days
روزهایی که بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
somebody's days are numbered
<idiom>
نومید بودن کسی در موقعیتی
somebody's days are numbered
<idiom>
از کار اخراج شدن کسی
days of grace
مهلت اضافی
days of grace
ایام مهلت
somebody's days are numbered
<idiom>
فوت کردن کسی
i stayed there for days
سه روز انجا ماندم
I will be staying a few days
من میخواهم چند روزی بمانم.
today of all days
مخصوصا امروز
appointed days
تاریخ ها
ember days
روزهای روزه ودعا
salad days
ایام جوانی وبی تجربگی
Does it have to be today (of all days)?
این حالا باید امروز باشد
[از تمام روزها]
؟
today of all days
از همه روزها امروز
[باید باشد]
settling days
روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
dog days
چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
dog days
ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است
running days
ایام هفته
man days
نفر در روز
appointed days
قرار های ملاقات
appointed days
وعده های ملاقات
The days are getting shorter now .
روزها دارند کوتاه می شوند
days on end
چند روز متوالی
young days
جوانی
flag days
روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
pay-days
روز پرداخت حقوق
within three days of demand
در طی سه روز پس از تقاضا
It was customary in the old days that. . .
درگذشته رسم بر این بود که ...
I will be staying a few days
من میخواهم یک هفته بمانم.
Midsummer's Days
جشن 42 ژوئن
Midsummer Days
جشن 42 ژوئن
She has known better days in her youth .
معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
To be counting the days .
روز شماری کردن
Their birthdays are four days apart.
روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
One of these fin days .
انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
I want to take a couple of days off .
یک ردوروز مرخصی می خواهم
Things are going well for me these days .
وضع من این روزها میزان است
His days are numbered.
<idiom>
زمان فوت کردنش نزدیک است.
During the past few days.
طی چند روز گذشته
ask for days grace
دو روز مهلت خواستن
One hardly ever sees him these days.
اینروزها کم پیداست
We suffered hunger for a few days .
چند روز گرسنگی کشیدیم
To give somebody a few days grace .
بکسی چند روز مهلت دادن
Every other day . On alternate days .
یکروز درمیان
His departure has been postponed for two days.
حرکت او
[مرد]
دو روز به تاخیر افتاد.
days sight draft
برات دیداری 06 روزه
to sighfor lost days
افسوس روزهای تلف شده راخوردن
I don't socialize much these days.
این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
He is expected to arrive in acople of days.
فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
In times past . In olden days .
درروزگاران قدیم
Cash is in short supply these days .
از حقوق ماهانه ام کم کنید
My shoes stretched after wearing them for a couple of days .
پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back.
بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days.
اینروزها سرم خیلی شلوغ است
to be in a state of f.
پیوسته درتغییربودن
to be in a state of a
هراسان بودن
to be in a state of a
بیم داشتن
to keep state
شان یا مقام خودراحفظ کردن
to keep state
خود را گرفتن
two state
دو حالتی
what state
در رهگیری هوایی یعنی میزان سوخت و مهمات واکسیژن باقیمانده خود راگزارش کنید
state
توضیح دادن
the state
effusion seminal causedby cleanness ofجنابت
corresponding state
حالت متنافر
state-
دولت
state-
دولتی حالت
state-
کشوری
state-
ایالت
state-
جمهوری کشور
state-
ملت
state-
دولت استان
state-
کیفیت
state-
چگونگی
state-
تعیین کردن حال
state-
افهار داشتن افهارکردن
state-
جزء به جزء شرح دادن
state-
توضیح دادن
state
وضعیت
state-
حالت
state-
وضعیت
state-
وضعیت چیزی
state-
مدار یا وسیله یا برنامهای که نشان میدهد هیچ عملی رخ نداده ولی ورودی می پذیرد
state-
وضعیتی که در آن عمل رخ میدهد یا میتواند رخ دهد
state-
حال
state-
تعیین کردن وقرار دادن
state-
افهار کردن وتصریح کردن
state-
ابهت
state-
مقام ورتبه
state-
سیاسی رسمی وضع
state-
دولتی
state-
ایالت کشوری
state-
کشور
state
جزء به جزء شرح دادن
state
حالت
state
دولت
state
دولتی حالت
state
کشوری
state
ایالت
state
جمهوری کشور
state
ملت
state
دولت استان
state
کیفیت
state
چگونگی
state
تعیین کردن حال
state
افهار داشتن افهارکردن
state
کشور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com