English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
the heart's letter is read in the eyes <proverb> رنگ رخساره نشان می دهد از سر ضمیر
Other Matches
Read out the letter. Read the letter aloud. نامه را بلند بخوان
I read through the letter. من این نامه را کاملا میخوانم.
Get the letter to him . Have the letter handed to him. نامه را بدستش برسان
i wrote letter a letter هی کاغذ نوشتم
i wrote letter a letter چندین کاغذ پشت سرهم نوشتم
before my very eyes جلوی چشمهایم
to be all eyes موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
have eyes only for <idiom> همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
to keep an eyes on پاییدن
to keep an eyes on موافبت کردن
eyes چشمی
eyes چشم
eyes نورگیر
eyes سوراخ میخ کوهنوردی
eyes دیدخوب با تشخیص مسافت
eyes روزنه دار
eyes گوشوارهای سوراخ سوزن
eyes چشمی طناب
eyes بینایی
eyes دیده
f.eyes چشمان فتان یاگیرنده
eyes right! نظر براست !
eyes right نظر به راست
eyes شکاف درجه دایرهای شکل
eyes شکاف
eyes حلقه
eyes دیدن پاییدن
eyes نگاه کردن
eyes مرکز هر چیزی کاراگاه
all eyes چهار چشمی
eyes دهانه سوراخ سوزن
d. eyes چشمان بادکرده
eyes دکمه یا گره سیب زمینی
well read اهل مطالعه و تحقیق
to read through something چیزی را از اول تا آخر خواندن
to read over something چیزی را از اول تا آخر خواندن
to read through something چیزی را کاملا خواندن
to read over something چیزی را کاملا خواندن
to read too much into تفسیر ناموجه کردن
to read out بلند خواندن
to read off از روی چیزی خواندن بلندخواندن
well-read با اطلاع
well-read اهل مطالعه و تحقیق
well read با اطلاع
Read me right ... من را درست درک بکن ...
read سیستم اطمینان از اینکه داده به درستی دریافت شده است و داده ارسالی برمی گردد و با حالت اولیه مقایسه میشود تا خطایی رخ نداده باشد
read عملیات خواندن که در آن داده ذخیره شده پس از بازیابی پک میشود
read رسانه ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن است
read استنباط کردن
read بازخواندن
read خواندن
read قرائت کردن
read in ارسالی داده از منبع خارجی به کامپیوتر اصلی
read only تنها خواندنی
read only فقط خواندنی
read out بازخوانی
read مدت زمان بین وقتی که داده آدرس به رسانه ذخیره سازی فرستاده میشود و داده برمی گردد و با حالت اولیه مقایسه میشود تا خطایی رخ نداده باشد
read وسیله یا مداری که داده ذخیره شده آن قابل تغییر نیست
read اسکن کردن متن چاپ شده
read 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
read بازیابی داده از رسانه ذخیره سازی
read گیرندهای که میتواند داده از سطح رسانه ذخیره سازی مغناطیسی مثل فالاپی دیسک بخواند یا بنویسد
read ترتیب رویدادها برای ذخیره و بازیابی داده
read کانال حمل داده که در دو جهت حرکت میکند
read تعبیر کردن
read تعداد بایتها که خواننده در زمان مشخص می خواند
read گیرندهای که سیگنالهای ذخیره شده روی رسانه ذخیره سازی مغناطیسی را می خواند و به حالت الکتریکی اصلی تبدیل میکند
read بیت مشخصات فایل که وقتی تنظیم شود. مانع نوشتن داده جدید روی فایل یا ویرایش محتوای آن میشود
read خطایی که در هنگام عمل خواندن رخ میدهد چون داده ذخیره شده آسیب دیده است
read وسیله حافظه که در هنگام تولید داده روی آن نوشته شده بود و محتوای آن فقط قابل خواندن است
blear eyes چشمان قی گرفته
bull's-eyes قلب هدف تیری که بهدف اصابت کند
beady eyes چشمان ریز براق
bull's-eyes مرکز هدف
eyes of the ship دریچههای دیدناو
in the eyes of law از دید قانون
hazel eyes چشم میشی
expressive eyes چشمان با حالت
hazel eyes چشمان میشی
eyes left نظر به چپ
eyes of the ship چشمی ناو
blear eyes تارچشم
Their eyes met. آنها به هم زل زدند. [همینطور به معنی گفتگوی بدون مکالمه یا عشق به هم]
set eyes on <idiom> دیدن
hit someone between the eyes <idiom> چشم زدن کسی
lay eyes on <idiom> دیدن
crabs eyes عین السرطان
eyes pop out <idiom> خیلی متعجب شدن
to roll one's eyes <idiom> نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
his eyes were inflammed چشمهایش اماس کرد
With her languid eyes . با چشمهای مستش ( خمار )
stars in one's eyes <idiom> برق زدن چشمها از خوشحالی
to water [of eyes] اشک آمدن
make eyes at <idiom>
To shade ones eyes. سایه زدن به چشم ( آرایش چشم )
languishing eyes چشمان خمار
languishing eyes یا بیحال
up to the eyes in debt تا گردن زیر بدهی
streaming eyes چشمان اشکبار
to strain one's eyes فشارزیادبرچشم خودوارداوردن
to strain one's eyes چشم خود رازیاد خسته کردن
to set eyes on دیدن
to set eyes on نگاه کردن
cat's-eyes چشم گربهای
to make eyes at عاشقانه نگاه کردن
cat's-eyes عین الهر سفیداب
cat's-eyes باباغوری
sheep's eyes نظر بازی
sunken eyes چشمان فرو رفته
to poreone's eyes out چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to make eyes at به چشم خاطرخواهی یاخریداری نگاه کردن
to feed ones eyes چشم چرانی کردن
to drink in with ones eyes بچشم خریداری نگاه کردن
light of one's eyes نور دیده
light of one's eyes نور چشم
sore eyes چشم درد
up to the eyes in work سخت مشغول کار
with my proper eyes با چشم خودم
hook and eyes قفلی
To make eyes. چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
hooks and eyes قزن قفلی
To fix ones eyes on something. به چیزی چشم دوختن
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
hook and eyes قزن
To have roving eyes. چشم جرانی کردن ؟چشم چران بودن
sheep's eyes نگاه عاشقانه
black eyes سیاهی اطراف چشم
black eyes بدنامی
black eyes چشم سیاه
black eyes سیه چشم
private eyes کارآگاه خصوصی
read only storage انباره فقط خواندنی
to read wrong اشتباه [ی] خواندن
read pulse تپش خواندن
read strobe بارقه خواندن
he read other than distinctly شمرده نخواند
he could read the future خواندن ونوشتن نمیداند سوادندارد
he cannot read or write خواندن ونوشتن نمیداند سوادندارد
to sight-read something از روی ورقه [نت موسیقی] آلت موسیقی بازی کردن
scatter read پراکنده خوانی
he can read the sky ستاره شناس است
read/write خواندن- نوشتن
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
he read other than distinctly همه جورخوانده جز شمرده
read only memory حافظه فقط خواندنی
read mostly memory حافظه بیشتر خواندنی
read ink ink nonreflective
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
i read him to sleep برایش خواندم تا خوابش برد انقدر خواندم تا خوابش برد
write once read many یکبار نویس
write once read many چند بار بازیاب
write once read many چند باربخوان
scatter read دستیابی وخواندن داده ذخیره شده در محلهای مختلف
to read a book کتابی را دوباره وسه باره خواندن یامرورکردن
to read one a lesson بکسی نصیحت کردن
to read one a lesson کسیرا اندرزدادن
to read one a lecture کسیرا سرزنش کردن
read head هد خواندن راس خواندن
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
read head نوک خواننده
read head نوک خواندن
nondestructive read خواندن غیرمخرب
i had a quiet read که باارامش چیز بخوانم
to read between the lines معنی پوشیده نوشته یا سخنی را دریافتن
He can neither read nor write. نه می تواند بخواند نه بنویسد
backward read یک نوع مشخصه موجود دربعضی از سیستمهای نوارمغناطیسی که در ان واحدهای نوار مغناطیسی باحرکت در جهت معکوس می توانند داده ها را به حافظه کامپیوتر منتقل کنند
sight read فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
digital read out نمایش داده ها توسط الات دقیق بصورت دیجیتالی و نه توسط حرکت عقربه روی صفحه مدرج
lip-read لب خواندن
lip read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
destructive read out بازخوانی مخرب
lip read لب خواندن
Read the story فرم تریو
destructive read خواندن مخرب
deep read با اطلاع
reed or read شیر دادن
lip-read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
sight read بدون مطالعه قبلی خواندن
deep read بسیار خوانده
sight-read بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-read فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight read بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-read بدون مطالعه قبلی خواندن
pull the wool over someone's eyes <idiom> سربه سر گذاشتن
The moment I set eyes on you. , از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
Every thing swims before my eyes . چشمم سیاهی می رود
He doesnt do it for our black eyes. عاشق چشم وابروی ماکه نیست
tears suffused his eyes اشک در چشمانش پر شد
to screen one's eyes from the sun از چشمهای خود از خورشید محافظت کردن
eyes in the back of one's head <idiom> پشت سرش هم چشم داره
to grate on somebody's eyes [ears] چشم های [گوش های] کسی را آزار دادن [چونکه ناپسند است]
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
To be all eyes. To watch like a hawk. چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
beauty is in the eyes of the beholder <proverb> اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
bloods hot eyes چشمان قرمز و خون گرفته
She stared at him with wide eyes. با چشمهای گشاد ( گشاد شده ) با ؟ خیره شده بود
To open somebodys eyes to something. چشم وگوش کسی را باز کردن
Take this handkerchief and wipe your eyes. این دستمال را بگیر اشکهایت را پاک کن
eyes are bigger than one's stomach <idiom> بیش از فرفیت غذا خوردن
eyes in the back of one's head <idiom> هوشیار بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com