Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 103 (6 milliseconds)
English
Persian
the outskirts of the town
حومه شهر
Other Matches
outskirts
حول و حوش
outskirts
حومه
new town
شهرتازهسازیکهبتدریجدرحالصنعتیشدنباشد
from out of town
از بیرون
[از]
Get out of town!
<idiom>
شوخی میکنی؟
[اصطلاح روزمره]
It's all over town.
<idiom>
این خبر درشهر پراست.
town
شهر کوچک
out of town
بیرون شهر
go to town
<idiom>
the town
گردش وسیاخت درشهر
town
شهر کوچک
town
شهر
Get out of town!
<idiom>
جدی می گی؟
[اصطلاح روزمره]
from out of town
از خارج
[از شهر]
town
شهرک
town
قصبه
town
شهرک
town
شهر کوچک قصبه حومه شهر
town
شهر
town
خرده شهر
small-town
وابسته به شهرهای کوچک
small-town
شهرستانی
boom town
شهرصنعتیشده
There are not many amusements in this town.
دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
Road Town
توانائیدرقضاوتعادلانه
shanty town
بیغوله
shanty town
گدامحله
shanty town
کوخگاه
shanty town
حصیرآباد
home town
زادشهر
home town
خاستگاه
home town
زادگاه
home town
شهر موطن
George Town
نام محلهای در شهر واشنگتن در آمریکا
To be the talk of the town.
سرزبانها افتادن
country town
شهرستان
Company town
شهرک کارگران
county town
حاکم نشین استان
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
provincial town
شهرستان
Is there a bus into town?
آیا اتوبوس برای شهر هست؟
to work out of town
در حومه
[بیرون]
شهر کار کردن
They searched the whole town .
تمام شهر را گشتند ( جستجو کردند )
The town has a European look.
این شهر قیافه اروپایی دارد
I am a strange in this town.
دراین شهر غریب هستم
She is the talk of the town .
همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
George Town
بندر جرج تاون
county town
شهر مقراستاندار
town planning
شهرسازی
town crier
جارچی
town criers
جارچی
assize town
شهر مقر دادگاه جنایی
corporate town
شهری که حقوق بلدی داردومیتواندشهرداری داشته باشد
dry town
شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
he has a fine p in the town
اوخانه خوبی در شهر دارد
in the navel of the town
در ناف شهر
town halls
کاخ شهرداری
man about town
مرد فعال اجتماعی وجهانی
town houses
گدا خانه دارالمساکین
town houses
خانه شهری
town hall
تالار شهرداری یا فرمانداری
town hall
کاخ شهرداری
town hall
عمارت شهرداری
town hall
تالار انجمن شهر
town halls
تالار شهرداری یا فرمانداری
town halls
عمارت شهرداری
town halls
تالار انجمن شهر
ghost town
شهر متروک
town house
خانه شهری
town house
گدا خانه دارالمساکین
post town
شهری که پستخانه مستقل دارد
principal town
شهر عمده
to patrol a town
برای پاسبانی دورشهر گشتن
town council
انجمن شهرداری
town clerk
کارمند شهرداری یافرمانداری
town fog
نوعی مه یخ مانند که دردرجه حرارت خیلی پایین تولید میشود و معمولا درشهرهای پر جمعیت دیده میشود
to patrol a town
شهری را گشت زدن
town manager
شهردار انتصابی
small-town
کم سروصدا
town meeting
انجمن شهری
town meeting
انجمن بلدی شورای شهری
test town
شهرمورد نمونه گیری
Cape Town
بندر کیپ تاون
satellite town
پیراشهر
we fixed in the town
در شهر ماندیم
w kilometres of the town
در2 کیلومتری شهر
town wall
باروی شهر
town planner
مهندس شهرساز
test town
شهر مورد ازمایش
town council
انجمن شهر
man a bout town
ادم بیکاری که همیشه به باشگاه و نمایشگاههای شهر میرود
to paint the town red
عربده کردن
paint the town red
<idiom>
اوقات خوشی داشتن
He cried the news all over the town .
با داد وفریاد خبررا ؟ رشهر پرکرد
Which bus goes to the town centre?
کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
Can I drive to the centre of town?
آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
A single town and two different rates!.
<proverb>
یک شهر و دو نرخ؟!.
small country town
شهرستان کوچک
to paint the town red
مستی کردن اشوب کردن
We painted the town red .
تمام شهر را گشتیم ( تماشا کردیم )
The town is famous for its hot springs .
این شهر بدلیل چشمه های آبگرمش شهرت دارد
He is a bih shot ( noise ) in this town .
جزو کله گنده های شهر است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com