Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
the policy of the government
رویه دولت
the policy of the government
سیاست دولت
Other Matches
self government
حکومت به دست مردم
self-government
حکومت بدست مردم
government
دولت
government
سرپرستی
government
صلاحدید
government
عقل اختیار
government
فرمانداری طرز حکومت هیئت دولت
government
حکومت
presidential government
حکومت جمهوری
government broadcasting
پخش برنامههای دولتی
government budget
بودجه دولت
government circles
دوایر حکومتی
government control
نظارت دولتی
government control
کنترل دولتی
government departments
دوایر دولتی
puppet government
دولت پوشالی
puppet government
حکومت پوشالی
colonial government
دولت یا حکومت مستعمراتی
constitutional government
حکومت مشروطه
democratic government
حکومت ملی
government bonds
اوراق قرضه دولتی
state government
دولت مرکزی
seat of government
مقر حکومت
representative government
حکومتی که وضع قوانین ان بانمایندگان ملت باشد
federal government
حکومت متحده
federal government
دولتهای متشکله یک دولت اتحادی که از نظر دول خارجی فقط واحدهای اداری مستقل تلقی می شوند
government enterprise
موسسات تولیدی دولتی
government expenditures
هزینههای دولت
local government
استانداری
military government
دولت نظامی
military government
حکومت نظامی فرمانداری نظامی
military government
حکومت نظامی
mixed government
حکومت مختلط
mixed government
حکومتی که در ان جنبههای پادشاهی واشرافی و دمکراسی با هم به کار گرفته شود
local government
حاکم محلی
local government
حکومت محلی
government treasury
خزانه دولت
government house
اداره حکومتی
government house
اقامتگاه رسمی فرماندار
government officials
مامورین دولتی
government property
مال دولتی
government regulation
مقررات دولتی
government sector
بخش دولتی
government securities
اوراق بهادار دولتی
government stock
سهام دولت
government stock
اوراق بهاداردولتی
parliamentary government
حکومت پارلمانی
coalition government
حکومت ائتلافی
central government
حکومت مرکزی
national government
ائتلافدولت
A new government wI'll take office .
حکومت جدیدی سر کار خواهد آمد
government office
اداره دولتی
government department
وزارتخانه دولت
cabinet government
حکومت حزب حائز اکثریت
counsel briefedby the government
وکیل تسخیری
To accord recognition to a new government.
دولت جدیدی را برسمیت شناختن
The corruption in government offices .
فساد دردستگاههای دولتی
government owned industries
صنایع متعلق بدولت
government dificit surplus
کسر بودجه
government transfer payments
پرداختهای انتقالی دولت
government owned industries
صنایع دولتی
counsel briefed by the government
وکیل تسخیری
government-run
[television, newspaper etc.]
<adj.>
حکومتی
government-run
[television, newspaper etc.]
<adj.>
دولتی
The US government agencies dropped the ball in preventing the attack.
سازمان های دولتی ایالات متحده در جلوگیری از حمله ناکام شدند .
policy
بیمه نامه ورقه بیمه
policy
خط مشی سیاستمداری
policy
سیاست
policy
رویه
policy
خط مشی
policy
بیمه نامه
policy
خط مشی روش
policy of d.
سیاست واگذاری اوضاع
policy
سند معلق به انجام شرطی
policy
اداره یاحکومت کردن
policy
کاردانی
policy
مصلحت اندیشی
policy
تدبیر
policy
مسلک سیاست
policy instrument
ابزار اجرای سیاست
policy makers
سیاست گذاران
policy objectives
اهداف سیاستی
policy objectives
اهداف موردنظر
policy maker
سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
ostrich policy
سیاست خود فریبی
outward looking policy
سیاست برون نگر
policy book
پرونده خط مشیها
policy dilemma
معمای سیاستی
policy dilemma
تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
policy file
پرونده خط مشیها و دستورات
policy holder
دارنده بیمه
policy holder
دارنده بیمه نامه
policy implication
کابرد سیاستی
policy book
کتاب روشها
policy implication
کاربردسیاست اتخاذ شده در عمل
ostrich policy
رویه کبک
policy of contianment
سیاست تحدیدی
voyage policy
بیمه کشتی در تمام مدت یک سفر
voyage policy
قرارداد اجاره کشتی
stop go policy
توسعه
take out an insurance policy
قرارداد بیمه را منعقد کردن
tax policy
سیاست مالیاتی
valued policy
بیمه نامه با ارزش معین
unvalued policy
بیمه نامه ارزش گذاری نشده
time policy
بیمه نامه دریایی با مدت محدود
time policy
بیمه نامه مدت دار
to a dapt a policy
رویهای اتخاذ کردن
to u. a policy of insurance
سند بیمه
to u. a policy of insurance
رابکسی دادن
stabilization policy
سیاست تثبیت اقتصادی
social policy
سیاست اجتماعی
wage policy
سیاست دستمزد
policy of contianment
سیاست بازدارندگی اعمال سیاستی که باعث تحدید و توقف اقدامات سیاسی کشور دیگری بشود
policy of pandering
سیاست خودشیرین بودن
valued policy
بیمه نامه دریایی که در ان مبلغ بیمه دقیقا" تعیین و ذکر میشود
stop go policy
سیاست تثبیت
policy options
انتخابهای سیاستی
policy options
انتخابهای مورد نظر
pricing policy
سیاست قیمت گذاری
public policy
سیاست عمومی
re assurance policy
قرارداد بیمه اتکایی
endowment policy
بیمهی عمر
wagering policy
بیمه قماری
underwrite policy
بیمه نامه را فهر نویسی کردن
blanket policy
بیمه نامه کلی
development policy
سیاست توسعه
expansionary policy
سیاست انبساطی
insurance policy
سند بیمه
financial policy
سیاست مالی
fiscal policy
سیاست مالی
fiscal policy
سیاست مالیاتی
floating policy
بیمه نامه متغیر
evacuation policy
خط مشی اخراجات پزشکی
evacuation policy
روش تخلیه پزشکی
blanket policy
بیمه نامه ایکه همه اقلام را در برمیگیرد
blanket policy
بیمه نامه جامع
budgetary policy
سیاست بودجهای
commercial policy
سیاست بازرگانی
bearer policy
بیمه نامه بدون نام
policy making
سیاست گذاری
agreed value policy
بیمه نامه با ارزش توافق شده
economic policy
سیاست اقتصادی
employment policy
سیاست اشتغال
foreign policy
سیاست خارجی
foreign policy
خط مشی عمل خارجی
mixed policy
بیمه نامه مختلط
monetary policy
سیاست پولی
national policy
خط مشی ملی
open policy
بیمه نامه قابل تغییر
open policy
بیمه نامهای که در ان قیمت کالای بیمه شده معین نشده ودر وقت تلف شدن تعیین میشود
national policy
سیاست ملی
open policy
بیمه نامهای که جهت حمل مجموعههای متعدد تهیه میشود
health policy
سیاست بهداشتی
land policy
سیاست اقتصادی مربوط به زمین
insurance policy
بیمه نامه
honesty is the best policy
عین مصلحت در راستی ودرستی است
honesty is the best policy
راستی ودرستی بهترین رویه
insurance policy
قرارداد بیمه
income policy
سیاست درامدی
income policy
سیاست مربوط به درامدها
policy-making
سیاست گذاری
labour policy
سیاست استخدام کارکنان
open policy
بیمه نامه باز
anti inflationary policy
سیاست انقباضی
austere fiscal policy
سیاست مالی مضیق
anti inflationary policy
ضد تورمی
scorched-earth policy
نابودکردنوازبینبردن
The policy of balance of power.
سیاست موازنه قدرت
active fiscal policy
سیاست مالی فعال
What does Main Street think of this policy?
بازاریها و خانواده های متوسط چه نظری در باره این سیاستمداری دارند؟
active fiscal policy
منظوردخالت فعالانه دولت درارتباط با تغییر مالیاتها ومخارج
agricultural price policy
سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
agricultural support policy
سیاست حمایت از کشاورزی
all risk insurance policy
بیمه نامه تمام خطر
anti development policy
سیاست ضد توسعه
begger my neighbour policy
سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
begger my neighbour policy
سیاستی است که هدفش انتقال مشکل بیکاری به کشور دیگر است مانندافزایش تعرفه گمرکی
discount rate policy
سیاست نرخ تنزیل
discretionary fiscal policy
سیاست مالی اختیاری
easy money policy
سیاست گشایش پول
expansionary fiscal policy
سیاست مالی انبساطی
scrap heap policy
رویه دورانداختن هر چیزی که نوی ان تمام شده باشد
pure monetary policy
سیاست پولی خالص
pure fiscal policy
سیاست مالی خالص
open door policy
سیاست درهای باز
import substitution policy
سیاست جانشینی واردات
insured, policy holder
بیمه شده
expansionary monetary policy
سیاست پولی انبساطی
the open door policy
سیاست دروازههای باز
tools of monetary policy
ابزار سیاست پولی
tools of fiscal policy
ابزار سیاست مالی
compensatory fiscal policy
سیاستهای مالی ترمیمی
comprehensive insurance policy
بیمه نامه جامع
contractionary fiscal policy
سیاست مالی انقباضی
restrictive fiscal policy
سیاست مالی انقباضی
contractionary monetary policy
سیاست پولی انقباضی
restrictive monetary policy
سیاست پولی انقباضی
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
passive fiscal policy
سیاست مالی غیر فعال
He sought, if without much success, a social policy.
او به دنبال، اگر بدون کامیابی، سیاستی اجتماعی بود.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com