Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
the room is nice and warm
اطاق خوب گرم است
Other Matches
Please warm up this milk . warm and sincere greetings .
لطفا" این شیر را قدری گرم کنید
She looks nice.
او
[زن]
خوشگل است.
We all think he is very nice.
ما همه فکر می کنیم که او
[مرد]
آدم خوبی است.
She looks nice.
او
[زن]
زیبا است.
nice looking
دلکش
nice looking
خوش نظر
nice looking
قشنگ
nice
نازنین
nice
دلپسند
nice
خوب
nice
دلپذیر مطلوب
nice
مودب
nice
نجیب
Nice and smooth.
صاف وصوف
what a nice man he is!
چه ادم خوبی است !
No more Mr. Nice Guy!
<idiom>
دیگر به هیچ کس ملاحظه نمیکنم!
[اصطلاح روزمره]
a nice guy
مرد خوبی
you are a nice person
عجب ادمی هستید
a nice guy
آدم خوبی
How wonderful(nice,beautiful).
چه خوب ( چه عالی )
to be in a nice
[pretty]
pickle
<idiom>
بدجور در وضعیت دشواری بودن
[اصطلاح روزمره]
the car goes nice and fast
اتوموبیل بد نمیرود
It doesnt look nice . It is useemly.
صورت خوشی ندارد
She has a lovely (nice) voice.
صدای قشنگه دارد
She has a lovely ( nice ) voice.
صدای قشنگه دارد
He is a priceless nice fellow .
آدم نازنین و قیمتی یی است
A nice cosy place .
جای گرم ونرم
He is a good ( nice ) fellow(guy)
اوآدم خوبی است
We had a nice long walk today.
امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
We had a lovely ( nice ,enjoyable ) time .
به ما خیلی خوش گذشت
To have a nice chit - chat. To exchange banters and repartees.
گل گفتن وگه شنیدن
warm-up
گرم شدن
warm-up
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm down
تمرین سبک
warm up
<idiom>
گرم کردن (برای بازی)
warm up
<idiom>
دوستانه برخورد کردن
warm
صمیمی
warm up
گرم کردن
warm up
اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
warm up
دست گرمی بازی کردن
warm
با حرارت
warm
غیور خونگرم
warm
گرم
warm-up
گرم کردن
warm
گرم کردن گرم شدن
warm up
قبل از بازی حرکت کردن وخود را گرم نمودن
warm up
راه انداختن
warm up
شروع کردن به کار
warm up
تشجیع کردن
warm bloodedness
مهربانی
warm to one's work
در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
he is warm with wine
کله اش گرم است
warm bloodedness
خونگرمی
I feel warm .
گرمم شده
warm bloodedness
خونگرم با روح
warm blooded
خونگرمی مهربانی
warm blooded
با روح
Come and get warm by the fire .
بیا جلوی آتش که گرم بشوی
warm hearted
با محبت
warm blooded
خونگرم
warm up suit
گرمکن
warm standby
وسیله پشتیبان جانبی که قابل تنظیم برای روشن شدن است در یک لحظه کوتاه پس از خرابی سیستم
warm boot
فرایند فریب دادن کامپیوتر بااین تفکر که برق ان با وجودروشن بودن خاموش شده است راه اندازی گرم
warm corner
جای خطرناک
warm corner
نبرد سخت
warm start
شروع گرم
warm hearted
دلسوز
warm boot
شروع مجدد سیستم که معمولاگ سیستم عامل را هرباره بارمیکند ولی دیگر سخت افزار را بررسی نمیکند
warm infusion
چیز دم کرده
to give a warm welcome
سخت مقاومت کردن با
to give a warm welcome
روی خوش نشان دادن به
warm link
پیوند گرم
warm up time
زمان اماده شدن
warm spot
اندامها و مراکزاحساس گرما در پوست
warm spot
نقطه گرماگیر
warm start
شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
She has a warm heart.
قلب گرم ومهربانی دارد
warm front
جبهه هوای گرم
warm-blooded
خون گرم
warm-ups
گرم کردن
warm climate
گرمسیر
warm-ups
گرم شدن
warm-ups
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm fronts
جبهه هوای گرم
It was warm , but not hot .
هوا گرم بود ولی داغ نبود
warm-hearted
دلسوز
warm-blooded
<adj.>
خونگرم
warm-hearted
بامحبت
upper warm front
جبهههوایبسیارگرم
warm gas thruster
جت پیش راننده متشکل از گازذخیره شده با فشار زیاد که قبل از بیرون رانده شدن ازنازل گرم شود
warm substeppic zone
نوار نیمه جلگهای گرم
warm air outlet
خروجهوایگرم
warm-air baffle
خروجهوایگرم
warm-air outlet
مجرایخروجهوایگرم
warm-air outflow
خروجیهوایگرم
warm one's blood/heart
<idiom>
احساس راحتی کردن
A warm and soft bed .
رختخواب گرم ونرم
forced warm-air system
سیستمداخلیگرم کننده
machine wash in warm water at a gentle setting
شستشوباماشیندرآبگرم وملایم
machine wash in warm water at a normal setting
شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
room
اطاق
room
خانه
these room let well
نمیتوانیم برای اطاقهایم اجاره نشین پیدا کنم
take your w to another room
اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
room
انبار
room
جا
room
فضا
room
محل موقع
room
وسیع تر کردن
room
مسکن گزیدن منزل دادن به
room
مجال
in the room of
بجای
room
اتاق
still room
شربتخانه
in my room
در اتاقم
the f. of a room
اثاثیه اطاق
To do up the room.
اتاق را درست کردن ( مرتب کردن )
Get out of the room.
از اتاق بروبیرون
room no
اطاق شماره 3
in the room of
درعوض
May I see the room?
آیا میتوانم اتاق را ببینم؟
Do you have a room with a better view?
آیا اتاقی با چشم انداز بهتر دارید؟
spare room
اتاقمخصوصمیهمانان
room service
سرویسداخلاتاق
keeping-room
اتاق نشیمن
morning room
اتاقنورگیر
a double room
یک اتاق دو نفره
I'd like a room with bath.
من یک اتاق با حمام میخواهم.
incident room
اتاقبازجوئی
double room
اتاقدونفره
Mary is in the next room.
ماری در اتاق پهلویی است.
assmbly-room
اتاق همایش
reading room
قرائت خانه
There is no room for doubt.
جای تردید نیست
I could have sworn that there was somebody in the next room .
می توانم قسم بخورم که یکنفر دراتاق مجاور بود
Operation room.
اتاق عمل ( بیمارستان )
We entered the room together .
باهم وارد اطاق شدیم
The room is stuffy .
هوای اطاق خیل خفه ( سنگین ) است
I slipped into the room .
یواشکی وارد اطاق شد
elbow room
<idiom>
The room is stuffy.
هوای اتاق سنگین است (کمبود اکسیژن)
We are cramed for room.
جایمان تنگ است
make room for someone or something
<idiom>
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
Room 123
اتاق 123
What is my room number?
شماره اتاق من چند است؟
tea-room
کافه
Make some room here.
یک قدری اینجا جا باز کن
consulting room
اتاقمعاینه
waiting-room
اتاق انتظار
Could you reserve a room for me?
آیا میتوانید اتاقی برای من رزرو کنید؟
reception room
اتاق انتظار
second focal room
دومیناتاقمرکزی
reception room
پذیرشگاه
a sinlge room
یک اتاق یک نفره
tea-room
رستوران
tea-room
چایخانه
control room
اتاقکنترل
crew's room
اتاقخدمه
dimmer room
تاریکخانه
engine room
اتاقموتور
first focal room
اولیناتاقمرکزی
room thermostat
اتاقکترموستاد
laundry room
اتاقکلبایشویی
rehearsal room
اتاقتمریننمایش
reception room
اتاق پذیرایی
I'd like a double room
من یک اتاق دو نفره میخواهم.
a single room
یک اتاق یک نفره
common room
اتاق استادان
common room
باشگاه دانشجویان
common room
تالار دانشجویان
ladies' room
مستراح زنانه
torpedo room
اتاقکاژدر
leg room
جا برای پاها
leg room
پا جا
men's room
مستراح مردانه
reading room
اتاق قرائت
service room
اتاقسرویسدهی
I'd like a sinlge room.
من یک اتاق یک نفره میخواهم.
reading room
خوانشگاه
pump room
اتاقپمپ
lumber room
انبار خرت وپرت
fire room
اطاق دیگ بخار ناو
elbow room
ازادی عمل
dwelling room
اطاق نشیمن
distorted room
اتاق خطاانگیز
dark room
اتلیه
dark room
تاریکخانه عکاسی
damp room
اطاق نمناک
cycle of the room
دورقمر
cycle of the room
گردش ماه
crush room
گردش گاه بازیگرخانه
counting room
دفترخانه
coffee room
اطاق ناهارخوری درمهمانخانه
coffee room
خوارک خانه
furnace room
فضای داخل کوره
green room
انتظارگاه یاخلوتگاه بازیگران
guard room
پاسدارخانه
keeping room
اطاق نشیمن
jockey room
رختکن سوارکاران
it takes much room
فضای زیادی را اشغال میکند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com