Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 180 (9 milliseconds)
English
Persian
the seat thought
مرکز اندیشه یا فکر
Other Matches
he thought
خیال می کرد
well thought of
معتبر
well thought of
مشهور
well thought of
نیکنام
thought-out
سنجیده مطالعه شده
thought-out
فکر شده
thought out
سنجیده مطالعه شده
thought out
فکر شده
thought out
تفکر شده
thought-out
تفکر شده
well thought of
به نیکنامی یادشده
if i had thought of that
نبود
well-thought-of
مشهور
he thought
ناخوش است
i thought it necessary to
لازم دانستم که
i thought of you
جای شما را خالی کردم همواره فکر شما را میکردم
as thought
گویا
as thought
گویی
as thought
مثل اینکه
if i had thought of that
هیچ درفکرش نبودم
if i had thought of that
هیچ درنظرم
well-thought-of
به نیکنامی یادشده
well-thought-of
معتبر
well-thought-of
<adj.>
خوشنام
well-thought-out
بسیاربادقتبرنامهریزیشده
I thought so.
منم همینطور فکر کردم.
thought
فکر
thought
افکار خیال
thought
عقیده
thought
نظر
thought
قصد
thought
استدلال تفکر
thought
چیزفکری
thought
اندیشه
thought
گمان
well-thought-of
نیکنام
thought
سر مطلب
second thought
<idiom>
دوباره به چیزی فکر کردن
he thought out a plan
تدبیری اندیشید
he thought out a plan
فکری بنظرش رسید
thought-provoking
<adj.>
به تفکر بر انگیزنده
train of thought
رشته افکار
free thought
ازادی فکر لامذهب
thought-provoking
فیلمرمانیانمایشنامهجدیدیکهباعثشودشمادیدجدیدترینسبتبهچیزیپیداکنید
thought transference
انتقال فکر
thought reading
اندیشه خوانی
thought disorder
اختلال فکر
thought broadcasting
انتشار فکر
food for thought
<idiom>
درمورد چیز باارزش فکر کردن
merry thought
جناغ
merry thought
جناغ مرغ
infantilism of thought
کوته فکری
imageless thought
تفکر بی تصویر
Take no thought of the morrow.
نگران فردا
[آینده]
نباش.
on second thought
[American E]
پس ازفکربیشتری
syntaxic thought
اندیشه منطقی
on second thought
[American E]
پس ازتامل بیشتری
free thought
وارستگی از مذهب
economic thought
اندیشه اقتصادی
afore thought
سبق تصمیم
economic thought
تفکر اقتصادی
I have thought long and hard about it.
خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
To be absorbed ( immersed ) in thought .
غرق در فکر واندیشه بودن
thought stopping technique
فن بازداری اندیشه
schools of economic thought
مکاتب اندیشههای اقتصادی
She takes no thought for tomorrow .
بفکر فردایش نیست
formal thought disorder
اختلال صوری فکر
content thought disorder
اختلال محتوایی فکر
Forget it . dont give it a thought .
اصلا"فکرش راهم نکن
Attitude of mind . Mode of thought .
طرز فکر
seat
حرکت تعادلی
seat
جایگزین ساختن
seat
پایه
seat
کفل
please take a seat
خواهش میکنم بفرمایید
seat
سرین
seat
سکوی استقرار
take your seat
بنشینیدسرجای خودتان
seat
نیمکت
I think that's my seat.
فکر می کنم آن صندلی جای من است.
seat
مقر
seat
نشیمنگاه
seat
نشیمنگاه مسند
Is this seat taken?
آیا این صندلی گرفته شده است؟
seat
صندلی
Have a seat, please!
خواهش میکنم روی صندلی بشینید!
seat
قسمت میانی زین اسب
seat
جا
seat
جایگاه نشاندن
Have a seat, please!
خواهش میکنم بفرمایید !
seat
محل اقامت
seat
وضع بدن ژیمناست روی اسباب با تکیه روی نشیمنگاه
seat
مرکز مقر
He fell into deep thought. He began to ponder .
بفکر فرو رفت
first officer's seat
صندلیخلباناول
rear seat
صندلیعقب
seat back
پشتیصندلی
seat cover
پوششصندلی
seat stay
نگهدارندهصندلی
reel seat
جایگاهقرقره
Where is my seat(place)
جای من کجاست ؟
single seat
صندلییکنفره
country seat
خانهی بزرگ روستایی
dual seat
زینموتور
on the edge of one's seat
<idiom>
ناآرام بودن
ejector seat
صندلی پران
[هواپیمایی]
hot seat
صندلی الکتریکی
hot seat
صندلی برقی
bucket seat
صندلی یکنفری
seat-belts
کمربند صندلی هواپیما
seat-belt
کمربند صندلی هواپیما
keay seat
جا خار
ejection seat
صندلی پران
[هواپیمایی]
book a seat
جا رزرو کردن
take a back seat
<idiom>
پذیرش پستترین مقام
a seat by the window
یک صندلی کنار پنجره
to resign one's seat
از جای مجلسی خود کناره گرفتن
parliamentary seat
صندلی مجلسی
parliamentary seat
جای مجلسی
seat tube
تیوپصندلی
double seat
صندلیدونفره
folding seat
صندلی تاشو
judgement seat
دادگاه
jump seat
صندلی تا شو
key seat
جاخار
key seat
شیار خار
love seat
صندلی یانیمکت دسته دار دونفری
mercy seat
تخت خدا
ejection seat
صندلی هواپیما که در مواقع اضطراری شخص را ازهواپیما بخارج پرتاب میکند
pillion seat
جای اضافی در موتور سیکلت
primer seat
مقر چاشنی
seat angle
نبشی نشیمن
seat bars
میلههای تکیه گاه
seat of government
مقر حکومت
seat belt
کمربند صندلی هواپیما
window seat
صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره
forward seat
حالت نشستن سوارکار روی زین در پرش حالت نشستن سوارکار بر روی زین
drive's seat
صندلی راننده
county seat
مرکز بخشداری
governor's seat
حکومت نشین
governor's seat
حاکم نشین
he lost the seat
مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
he lost the seat
دوباره بوکالت برگزیده نشد
classical seat
وضع بدنی سوارکار روی زین
bridge seat
پاشنه پل
bridge seat
تکیه گاه
box seat
صندلی لژ
back seat
صندلی عقب اتومبیل
seat of settlement
محل نشست ساختمان
seat of the pants
استفاده از تجربه
hiking seat
تهته اتکای خم شونده در قایق
country seat
خانهی اربابی
adjustable seat
صندلی متحرک
bench seat
صندلیاتومبیل
valve seat
نشیمنگاه سوپاپ
garden seat
صندلی یانیمکت باغبانی
captain's seat
محلنشستنکاپیتان
to induct into a seat
در جایی برقرار کردن
the seat of pain
موضع درد
mercy seat
سرپوش رحمت
commander's seat
صندلیفرمانده
the seat of pain
جای درد
straddle seat
تعادل روی پارالل روی دستها با پاهای باز
sliding seat
نشیمنگاه متحرک در قایق مسابقه
back-seat drivers
آدم فضول
seat adjuster lever
سطح تنظیم صندلی
back-seat drivers
مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
flat racing seat
خم شدن روی اسب و دستها وسر در امتداد گردن اسب
fly by the seat of one's pants
<idiom>
دست تنها
valve seat grinder
دستگاه پرداخت نشیمنگاه سوپاپ
Keep a free(an empty)seat for me.
یک صندلی خالی برایم نگاهدار
valve seat insert
مدخل نشست سوپاپ نشیمنگاه سوپاپ
valve seat reamer
جدار تراش نشیمنگاه سوپاپ برقوی نشیمنگاه سوپاپ
back-seat driver
مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
valve seat wrench
دریچهآچارپایه
back-seat driver
آدم فضول
seat back adjustment knob
دکمه تنظیم پشتی صندلی
You are a back seat drive.You are on the sidelines.
کنا رگود نشسته یی ومی گی لنگش کن
seat-belt warning light
چراغهشدارکمربندایمنی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com