Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 199 (10 milliseconds)
English
Persian
there is no exception to that rule
ان قانون استثناء ندارد
Search result with all words
There's an exception to every rule.
برای هر قانونی استثنائی وجود دارد.
The exception proves the rule.
استثنا قاعده را ثابت میکند.
Other Matches
with the exception of
به استثنا به جزء
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
take exception to
اعتراض کردن به
exception
استثناء
by way of exception
بطور استثناء
An exception is ...
میان استثناء ... است.
exception
اعتراض
exception
رد
exception
روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
exception
ذخیره سازی لغات و نیازها و خصوصیات مخصوص آنها برای پردازش کلمه و ترکیب تصویر
exception
چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد
take exception to
<idiom>
مخاف صحبت کردن
exception
استثنا
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
as a special exception
<adv.>
بطور استثناء
divide exception
استثناء تقسیم
exception conoition
وضعیت استثنایی
exception handling
استثنا گردانی
exception of judgl
ردکردن داوریا دادرس
exception reporting
گزارش گیری مخصوص
divide exception
خطای تقسیم
as a special exception
<adv.>
استثنأ
bill of exception
اعتراض نامه
make an exception
استثناء قائل شدن
to make an exception
استثنا کردن یا قائل شدن
They gave me permission by way of an exception ...
آنها به من استثنأ اجازه دادند ...
I take exception to the tone of your remarks.
من به لحن سخنان شما اعتراض می کنم.
Can I go earlier today, just as a special exception?
اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
Excepting
[With the exception of]
two students, no one could answer the last question correctly.
به غیر از دو دانش آموز هیچ کس نتوانست آخرین پرسش را درست پاسخ بدهد.
five second rule
قانون 5 ثانیه
rule
گونیا
to rule out
خارج کردن
to rule out
رد کردن بی ربط دانستن
there is a rule that...
قانونی هست
there is a rule that...
که باید.....
to rule out
غیر قابل دانستن
three second rule
قانون 3 ثانیه در بسکتبال
to go by a rule
ازقانونی پیروی کردن
to rule off
موازنه کردن
rule over
حکمرانی کردن
rule out
خط زدن
to rule on something
حکم کردن در موضوعی
[قانون]
over rule
مسلط شدن
over rule
باطل کردن
rule out
غیر محتمل شمردن
rule out
<idiom>
حذف کردن
as a rule
<idiom>
معمولا ،طبق عادت
rule off
بستن حساب
rule off
ته دفتر را بستن
rule out
ممنوع ساختن
rule out
جلوگیری کردن
rule out
ردکردن
rule of three
قاعده اربعه متناسبه
else rule
قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
rule
قاعده
rule
نظامات حکمرانی یاحکومت کردن
rule
حکم کردن
rule
نرم افزاری که قوانین و دانش خبره را در یک موضوع مشخص برای داده کاربر برای حل مشکل اعمال میکند
rule
موقعیتهایی که یک تابع را شرح می دهند
rule
نشان راه
as a rule
معمولا
rule
دستور
rule
حکم
rule
بربست قانون
rule
فرمانروایی
rule
حکومت کردن
rule
اداره کردن
rule
خط کش
rule
قانون
rule
حکومت سلطه
by rule
رسما
to rule something out
چیزی را غیر محتمل شمردن
It's a rule that ...
قانون است که ...
to rule something out
چیزی را غیر قابل دانستن
rule
[on something]
دستور
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
rule
[on something]
حکم
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
by rule
طبق مقررات
to rule something out
چیزی را بی ربط دانستن
chain rule
قاعده زنجیری
[ریاضی]
L'Hôpital's rule
قاعده هوپیتال
[ریاضی]
commutative rule
خاصیت جابجایی
[ریاضی]
direct rule
حکومتایالتیومحلی
sine rule
قانون سینوس ها
[ریاضی]
twentyfour second rule
قانون 42 ثانیه در بسکتبال
to rule the roast
اختیار داری کردن
rule of inference,
قواعد استنتاج
[منطق]
[ریاضی]
tokick against a rule
ازقانون سرباززدن
trapezoidal rule
قاعده ذوزنقهای
two man rule
قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
we make it a rule to
قانون ما اینست که ...قانونی داریم که .....
rule book
کتابقانون
work-to-rule
کارفقطدرحدقانوننهبیشتربهنشانهاعتراض
folding rule
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
carpenter's rule
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
folding rule
خط کش تاشو
[ابزار]
carpenter's rule
خط کش تاشو
[ابزار]
cosine rule
قانون کاشانی
[ریاضی]
pocket rule
خط کش جیبی
[ابزار]
carpenter's rule
خط کش
[ابزار]
cosine rule
قانون کسینوس
[ریاضی]
transformation rule
قواعد استنتاج
[منطق]
[ریاضی]
L'Hôpital's rule
قاعده لوپیتال
[ریاضی]
rule the roost
<idiom>
عزیز خانواده بودن ،سوگلی خانواده
pocket rule
خط کش تاشو
[ابزار]
divisibility rule
قانون بخش پذیری
[ریاضی]
associative rule
شرکت پذیری
[ریاضی]
distributive rule
خاصیت توزیع پذیری
[ریاضی]
distributive rule
قانون پخش پذیری
[ریاضی]
inference rule
قواعد استنتاج
[منطق]
folding rule
خط کش
[ابزار]
martial rule
حکومت نظامی
gunner's rule
روش تخمین مسافت صحیح در تیراندازی با تیربار یاتفنگ بدون عقب نشینی
ground rule
وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
ground rule
دستورالعمل
glass rule
خط کش شیشهای
gag rule
قانون منع مباحثه و منافره
foot rule
خطکش یک فوتی درودگران
expedite rule
مقررات سرعت بخشیدن به بازی پینگ پنگ
expansion rule
قاعده بسط
hofmann's rule
قاعده هوفمان
home rule
حکومت ملی
home rule
حکومت داخلی
markovnikoff's rule
قاعده مارکونیکوف
hairline rule
خط بسیار نازک
leader's rule
تعیین مسافت امن
leader's rule
روش تعیین مسافت امن هنگام اجرای تیر بالای سربوسیله تیربار
last chance rule
مقررات مربوط به اجتناب ازتصادم با قایقهای دیگر
jointing rule
شمشه کرم بندی
huckel's rule
قاعده هوکل
home rule
حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
despotic rule
حکومت استبدادی
despotic rule
حکومت مطلقه
slide rule
خط کش محاسبه
slide rule
خط کش مهندسی
slide rule
خط کش ریاضی
golden rule
قاعده زرین
majority rule
شیوه رای گیری بر مبنای اکثریت ازاد
rule of law
قانون تساوی افراد در برابرقانون و قابل رسیدگی بودن اعمال مامورین دولت درمحاکم عمومی
cramer's rule
دستور کرامر
cram's rule
قاعده کرام
corkscrew rule
قاعده پیچ بطری بازکن قاعده چوب پنبه کش
column rule
خط برنج
chain rule
قانون زنجیری
by rule and line
با دقت خط کشیدن
bredt's rule
قاعده برت
breach of rule
نقض قانون
majority rule
قانون اکثریت
kundt's rule
قاعده کونت
rule of reason
تفسیر قانونی توام با سوء نیت
rule of reason
تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
rule of thumb
حساب انگشت
rule of thumb
حساب تخمینی و فرضی
rule of thumb
حساب سر انگشتی
rule of thumb
قانون کلی
rule of thumb
قانون عمومی
rule of thumb
قاعده سر انگشتی
rule the roost
اختیارداری کردن
to lay down a rule
قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
saytzeff's rule
قاعده زایتسف
sequence rule
قاعده توالی
sliding rule
خطکش ریاضی
sliding rule
خط کش مهندسی
ten second rule
قانون 01 ثانیه در بسکتبال
the rule of law
تامین قانونی
the rule of law
تامین قضایی
rule governed
قاعده مند
right hand rule
قاعده راست گرد
octet rule
قاعده هشتایی
midpoint rule
قاعده نقطه میانی
petticoats rule
تسلط زنان
phase rule
قاعده فاز
plumb rule
ریسمان کار یا شاقولی که روی تختهای اویزان باشد تخته کار
mil rule
قانون مربوط به رابطه میلیمی
mil rule
قانون میلیم
nitrogen rule
قاعده نیتروژن
plumb rule
خط کش معماری
meter rule
مقررات مربوط به ساختن قایقهای بادی
production rule
قاعده
production rule
تولید
metal rule
خط کش فلزی
martial rule
تحت حکومت نظامی
subject to the british rule
تحت تسلط دولت انگلیس
slide rule dial
صفحه مدرج خط کش محاسبهای
subject to the british rule
تابع حکومت انگلیس
nautical slide rule
خط کش محاسبه دریایی
rip fence rule
حلقهشکافنردهای
fifty move rule
قانون 05 حرکت شطرنج
prices rule high
مظنه ها بالا است
left hand rule
قانون دست چپ
hard and fast rule
قانون خشک و سخت
hard and fast rule
<idiom>
نتیجه ماندگار
contra preferentum rule
درصورت گنگ بودن متن قرارداد بنحوی تعبیر میگرددکه حداقل منافع نویسنده قرارداد را دربر داشته باشد
foot rule correlation
همبستگی سر انگشتی
right hand rule for electron flow
قاعده راست گرد برای جریان الکترون
azimuth adjustment slide rule
خط کش محاسبات تنظیم گرا
left hand rule for electron flow
قاعده چپگرد برای جریان الکترون
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com