Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
thin plate weir
سرریز لبه تیز
Other Matches
thin plate battery
باتری صفحه نازک
weir
بند
weir
سدی که سطح اب را بلندکند
weir
خاکریز
weir
شادروان
weir
سرریز
weir
سد غرق شدنی
weir
رودزن
weir
رود بند
weir
سد
weir
بند ابگردان
weir
اب بند
masonry weir
بند بنایی وزنی
canal weir
بند جوی واریان
trapezoidal weir
سرریز ذوذنقهای
circular weir
سرریز مدور
canal weir
شادروان
step weir
سرریز پلکانی
slope weir
بندسرریز با رویه شیبدار
slope weir
شادروان با رویه شیبدار
skew weir
سرریز اریب
siphon weir
بند شترگلویی
siphon weir
بند سیفونی
portable weir
سرریز دستی
oblique weir
در تصویر افقی سرریزی استکه تاج ان نسبت به جریان اب مایل باشد
measuring weir
سرریز اندازه گیری جریان اب در کانال
masonry weir
شادروان بنایی
side weir
سرریز کناری
canal weir
رودبند
adjustable leaping weir
سر ریز آب باران با تیغه متحرک
side flow weir
سر ریز مایل
thin
بطور رقیق
thin
نازک
thin
کم جمعیت
thin
رقیق و ابکی
thin
کم پشت
thin
باریک
thin
لاغر
thin
نزار
thin
کم چربی
thin
سبک
thin
کم مایه
thin
رقیق
thin
نازک کردن
thin
کم کردن
thin
رقیق کردن لاغر کردن
thin
رقیق کردن
thin
وسیله RAM با سرعت دستیابی سریع با استفاده از ماتریس خانههای مغناطیسی و ماتریس بنوک خواندن و نوشتن برای دستیابی به آنها
thin
پنجره نمایش داده شده تک خط
thin
روی یک مادهای برای ایجاد قط عات متصل مورد نیاز
thin
با یک فاصله کم بین دو سطح
thin
تیم متوسط
thin
کم پشت کردن
thin
نازک شدن
thin
بسمت سیار ودور از میله شماره 1 بولینگ
through thick and thin
درهمه حالی
as thin as a rake
<idiom>
مثل نی قلیان
thin skinned
پوست نازک
as thin as lath
<idiom>
لاغر
wafer-thin
بینهایتنازکومسطح
out of thin air
<idiom>
ازهیچ یا ازهیچ جا
through thick and thin
<idiom>
دربین زمانهای خوب وبد،از بین مشکلات وسختیها
into thin air
<idiom>
بطور کامل
wear thin
<idiom>
بی ارزش شدن
wear thin
<idiom>
به مرور زمان لاغر شدن
thin bearded
تنک ریش
thin board
لا
thin Ethernet
شبکه پیاده سازی شده با استفاده از کابل loaxial و اتصالات BNC و محدود به چند متری میشود
thin bearded
کوسه
thin film
غشای نازک
thin film
لایه نازک
thick and thin
راسخ
thick and thin
در دشواری وسهولت
thin skinned
نازک نارنجی
thin skinned
دارای پوست نازک
thick and thin
در هر حال
thin skinned
حساس
magnetic thin film
فیلم نازک مغناطیسی
thin layer chromatography
کروماتوگرافی لایه نازک
It vanished into thin air.
دود شد ورفت هوا
magnetic thin film
غشاء نازک مغناطیسی
thin film circuit
مدار غشایی نازک
thin film memory
حافظه غشایی نازک
thin window display
نمایشی یک خطی که روی صفحات کلید و کامپیوترهای دستی بکار می رود
thin walled cylinder
استوانه جدار نازک
skate on thin ice
<idiom>
ریسک کردن
spread oneself too thin
<idiom>
با یک دست چند هندوانه برداشتن
to vanish into thin air
<idiom>
دود شد و به هوا رفت
to vanish into thin air
<idiom>
آب شد و به زمین رفت
to vanish into thin air
<idiom>
گم و گور شدن
The guy vanished into thin air .
طرف یکدفعه غیبش زد
Thick ( sparse , thin ) hair .
موی پرپشت ( کم پشت )
magnetic thin film memory
حافظه فیلم نازک مغناطیسی
thin boards for inlaid work
لای بغل شیش
thin boards for inlaid work
لای مثلث
plate
کلیشه
plate
شیشه
plate
تسمه
plate
روکش کردن
plate
: روکش فلزی کردن ابکاری فلزی کردن
plate
ورقه تنکه
plate
بقدر یک بشقاب
plate
لوحه روکش
plate
نعل اسب
plate
پلیت
plate
صفحه اند
plate
اندودن
plate
ورقه
plate
زره
plate
اب دادن
plate
روپوش دادن
plate
پلاکهای توضیحات دستگاهها
plate
متورق کردن
plate
لوحه
plate
ورقه اهن
plate
:بشقاب
x plate
صفحات قائم موازی در لوله اشعه کاتدی
plate
قاب
a plate
یک بشقاب
plate
زره پوش کردن
plate
صفحه فلزی ورقه
L-plate
تحتتعلیم
plate
صفحه
plate
لوح
Could we have a plate please?
ممکن است لطفا یک بشقاب برایمان بیاورید؟
plate
پلاک
plate rectifier
یکسوسازاندی
plate rectifier
یکسوساز صفحه
plate press
پرس صفحه باتری
plate rack
جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
plate pulsing
ضربه گری صفحه اند
spring plate
صفحه فنری
sole plate
بالشتک
plate puller
انبر صفحه باتری
plate proof
نمونه اول صفحات و مطلب چاپ شده
screw=plate
حدیده
sole plate
کف پنجره
plate point
نقطه پلیت
plate rheostat
رئوستای صفحهای
plate roll
غستگاه نورد صفحه
plate shears
قیچی ورق بر
side plate
پیشدستی
silver plate
نقره اندود
silver plate
اب نقره
silver plate
فرف نقره
silver plate
بانقره اندودن
screw plate
مفتول کش
rating plate
پلاک قدرت
rating plate
پلاک مشخصات
rating plate
صفحه مشخصات
positive plate
صفحه مثبت
shielded plate
صفحه محافظ
pole plate
حمال تیر شیروانی که سرلاپه هارا نگاه میدارد
plate valve
سوپاپ بشقابکی
plate strap
تسمه صفحه
plate spring
فنر بشقابکی
screw plate
حدیده
stencil plate
الگوی نقشه برداری
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
reel plate
صفحهقرقرهای
pressure plate
صفحهنگهدار
plate grid
صفحهمشبک
pitcher's plate
صفحهاتصال
pad plate
صفحهلایی
needle plate
صفحهسوزنی
mounting plate
صفحهپایه
home plate
صفحهبازی
salad plate
بشقابسالادخوری
There is a plate missing.
یک بشقاب کم است.
The plate is chipped.
لبه بشقاب پریده است
warning plate
صفحههشدار
warming plate
صفحهگرم کننده
top plate
صفحهبالایی
strike plate
صفحهتوپی
splash plate
صفحهآبپاش
specification plate
صفحهاختصاصی
slide plate
صفحهلغزان
sill plate
صفحهپایه
foot plate
صفحه پایه
escutcheon plate
صفحهروقفلی
double plate
صفحهیدوبله
crown-plate
بالشتک
tie plate
بالشتک ریل
finger-plate
ورق دست خور
paper plate
بشقاب کاغذی
tin plate
حلبی
theoretical plate
بشقابک نظری
tally plate
برچسب تست
tally plate
برچسب ازمایش
surface plate
تراز فلزی یا اهنی
union plate
صفحه چند چشمی
wall plate
زیرسری
dinner plate
بشقابپلوخوری
armoured plate
ورقهزرهی
absorbing plate
صفحه جاذب
license plate
پلاک
license plate
نمرهی اتومبیل
book plate
برچسب کتاب
wobble plate
دیسکی که بصورت لولایی یاصلب به عنوان مکانیزم حرکت دهنده روی شفت نصب شده است
wobble plate
صفحه جنبان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com