Dictiornary-Farsi | this country breeds poets | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 121 (6 milliseconds)

English	Persian
this country breeds poets	این کشورشاعر می پرورد


Other Matches

poets	چکامه سرا
poets	شاعر
productive of poets	شاعر پرور
modern poets	شعرای متاخر
early poets	شعرای پیشین
poets narcissus	گل نرگس
parnassian school of poets	شعرای سده نوزدهم فرانیه که بیشتراهمیت بوزن شعرمیداندتابمعانی لطیف ان
breeds	گونه
breeds	زاد
breeds	نسل
breeds	تولید کردن تربیت کردن
breeds	اولاد اعقاب
breeds	زاییدن بدنیااوردن
breeds	فرزند
breeds	جنس
breeds	نوع
breeds	باراوردن
breeds	پروردن
country	بیرون شهر دهات
in this country <adv.>	در اینجا
up country	نواحی داخل کشور
country	کشور
country	دیار
one country or another	این یا یک کشور دیگری
the country is ours	کشور مال ما است
US (country)	کشورآمریکاStates Unilted
in the country	درییلاق
in the country	در حومه شهر
country	ییلاق
up country	ییلاقی
country	مملکت
old country	وطن اصلی مهاجرین امریکایی
in this country <adv.>	در این کشور
traitor to one's country	خائن به کشور
traitor to one's country	وطن فروش
to bleed for one's country	برای میهن خود خون دادن
the youth of the country	جوانان کشور
the talnet of the country	مردم با استعداد کشور
self supporting country	کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
self supporting country	کشور خود کفا
rough country	سرزمین ناهموار
rough country	تپه ماهور
rolling country	زمین پوشیده
self supporting country	کشور متکی به خود
tropical country	گرمسیر
bordering country	کشور همسایه
bordering country	ملت همسایه
airspace [over a country]	فضای هوایی [در کشوری]
to export something [from / to a country]	صادر کردن [به یا از کشوری]
country town	شهرستان
To smuggle in to ( out of ) a country .	جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
country seat	خانهی بزرگ روستایی
country seat	خانهی اربابی
country seats	خانهی بزرگ روستایی
country seats	خانهی اربابی
country-and-western	رجوع شود به music country
country dancing	نوعیرقص
country house	خانهروستایی
Turkey (country)	ترکیه
country court	دادگاه بخش
country side	بیرون شهر حومه شهر
mother country	میهن
mother country	کشور اصلی
country teams	تیمهای اعزامی به کشورها
cross country	خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country	درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country	خارج از جاده
country clubs	باشگاه خارج از شهر
country party	حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country of origin	کشور مبداء
country file	فایلی در سیستم که پارامترها
broken country	زمین دوعارضه
broken country	زمین مضرس
country file	را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
best governed country	کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
cross-country	دو صحرانوردی
country life	زندگی روشنایی
country man	هم میهن
cross country	میان بر
country clubs	باشگاه ورزشی وتفریحی
country club	باشگاه خارج از شهر
natire country	میهن
native country	وطن
native country	میهن
north country	انگلستان شمالی
open country	زمین باز
p was restored in the country	کشورامن شد
p was restored in the country	ارامش درکشوربرقرارشد
host country	کشور میزبان
donner country	کشور کمک کننده
country club	باشگاه ورزشی وتفریحی
donner country	کشوربخشنده
forwarding country	کشور فرستنده
donee country	کشور کمک گیرنده
home country	کشور اصلی
home country	محل تولید
neighbouring country [British E]	ملت همسایه
to face a serious problem for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
The route runs across this country.	خط مسیر از این کشور می گذرد.
neighbouring country [British E]	کشور همسایه
to face a serious problem for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
To drag a country into war .	کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
cross-country ski	اسکیرویچمن
They have seized ( dominated) the country.	مملکت را قبضه کرده اند
small country town	شهرستان کوچک
to mandate a territory to a country	منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
cross country mill	نورد چلیپایی
cross country mobility	قابلیت حرکت چلیپایی
west country whipping	بست غربی
fenow country men	هم میهن
country cover diagram	دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
labor rich country	کشور با نیروی کار فراوان
cross-country skier	اسکیبازرویچمن
The country has recalled its ambassador from Indonesia.	این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
He laid down his life in the service of his country .	عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس سهام
to raise big problems for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس اوراق بهادار
to raise big problems for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.	ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .