Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
this line lies north
این خط شمالی
this line lies north
جنوبی است
Other Matches
north north east
میان شمال و شمال خاور
lies
:دروغ گفتن
lies
موقتاماندن
lies
قرار گرفتن
lies
واقع شدن
lies
ماندن
lies
افتادن
lies
خوابیدن
lies
: دراز کشیدن استراحت کردن
as far as in me lies
انچه از من بر می اید
as far as in me lies
تا انجاکه در حدود توانایی من است
lies
دروغ
lies
سخن نادرست گفتن
lies
کذب
lies
وضع
lies
موقعیت چگونگی
lies
نگهداشتن ناو بدون استفاده ازلنگر یا طناب مهار
here lies
است
here lies
در اینجا دفن است
here lies
در اینجاخوابیده
it lies before us
پیش روی ما واقع شده است پیش روی ما است
one or other of you lies
یکی از شما دو تن دروغ می گوید
lies
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
white lies
دروغ سفید
only death does not tell lies
تنها مرگ است که دروغ نمی گوید
the fault lies with him
تقصیر با اوست
the remedy lies in this
چاره ان اینست
white lies
دروغ مصلحتآمیز
it lies on the east of
در خاور واقع
it lies on the east of
است
the rest lies with you
باقی ان با خودتان است
A pack of lies .
یک مشت دروغ
the valley lies below
ده در پایین است
The responsibility lies with you.
مسئولیت با شما است.
it lies beyond his competence
در صلاحیت او نیست
that city lies in ruins
است
love lies bleeding
گل تاج خروس
love lies bleeding
زلف نوعروسان
love lies bleeding
گل همیشه بهار
that city lies in ruins
ان شهر خراب
To the best of my ability. For all I am worth . As far as in my lies
تا آنجا که تیغم ببرد
I wonder what lies in store for me in the future.
من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
north
<adj.>
شمال
north
روبه شمال
north
باد شمال
north
شمال
north
شمالی
north
در شمال
The crime lies heavily on his conscience.
جنایت اش بار سنگینی بر وجدان اواست
north-easterly
وابسته بشمال خاور
north-eastern
از شمال خاوری
north-westerly
در شمال باختر
north-westerly
وابسته بشمال باختر
north-westerly
شمال غربی
north westerly
وابسته بشمال باختر
north easterly
شمال شرقی
north easterly
وابسته بشمال خاور
north easterly
درشمال خاور
north-easterly
شمال شرقی
north westerly
شمال غربی
north-easterly
درشمال خاور
north-east
شمال شرقی در شمال شرق
true north
شمال حقیقی
north-eastern
وابسته به شمال شرق ایالات متحده
the north pole
قطب شمال
North Sea
دریایشمالی
north-eastern
رو به شمال شرق
North Korea
کرهشمالی
north briton
اسکاتلندی
north-east
شمال شرق
north western
شمال غربی
north-western
شمال غربی
magnetic north
شمال مغناطیسی
true north
شمال واقعی
true north
شمال جغرافیایی
north-eastern
به سوی شمال شرق
north westerly
در شمال باختر
north star
ستاره شمالی
on the north side of
پهلوی من بنشینید
the north star
ستاره قطبی یا شمالی
north-west
شمال غربی در شمال غرب
grid north
شمال شبکه
net north
نت نورت
north britain
اسکاتلند
north by cast
میان شمال و شمال شرقی
north circle
دایره شمالگان
north country
انگلستان شمالی
north star
ستاره قطبی
north easter
باد شمال خاور
north east
شمال خاور
north east
شمال شرق شمال شرقی
north east
در شمال خاور
north wind
باد شمال
North Pole
قطب شمال
north west
شمال غرب شمال غربی
north west
در حال باختر
compass north
شمال مغناطیسی
compass north
شمال قطب نما
north-west
شمال غرب
north west
شمال باختر
north wester
باد شمال باختر
north wester
باد کج
north star
جدی
HE that lies down with dogs must expect to rise with fleas..
<proverb>
کسى که با سگها بخوابد بایستى انتظار آن را هم داشته باشد که با یشرات برخیزد.(پسر نوی با بدان بنشست ,خاندان نبوتش گم شد).
celestial north pole
قطب شمال عالم
Pineapple does not grow in the North.
درشمال آناناس عمل نمی آید
north light roof
بام شمال نور
magnetic north pole
قطب شمال مغناطیسی
Guilt for poorly behaved children usually lies with the parents.
بد رفتاری کودکان معمولا اشتباه از پدر و مادر است.
North Atlantic Treaty Organization
ناتو
major North American road signs
عمدهترینعلائمجادهایدرآمریکایشمالی
north atlantic treaty organization (nato
پیمانی که در 9491 باشرکت 51 کشور به وجود امدو هدف ان در واقع مقابله نظامی با پیمان ورشو وبلوک شرق است
north atlantic treaty organization (nato
سازمان پیمان اتلانتیک شمالی
line by line milling
فرز کردن سطر به سطر
line to line fault
تماس خطوط
line to line spacing
فاصله سطور
line to line fault
اتصال کوتاه خط به خط
line by line analysis
تجزیه سطر به سطر
line to line fault
اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault
اتصال کوتاه بین دو فاز
line by line milling
فرز کردن سطری
line to line voltage
ولتاژ بین دو خط
line to line voltage
ولتاژ زنجیر شده
Dont spin such yarns . Dont tell lies.
دیگر صفحه نگذار ( دروغ نساز )
It's her fault.
[She is to blame for it.]
[The blame lies with her.]
تقصیر
[سر]
او
[زن]
است.
in line
همراستا
on line help
کمک مستقیم
old line
محافظه کار
Which line goes to ... ?
کدام خط به ... میرود؟
in line
شمشیر در وضع حمله
on the line
هواپیمای اماده پرواز
line up
<idiom>
سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
out of line
<idiom>
ناصحیح
in line
<idiom>
با محدودیت متداول
out of line
جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
out of line
خارج از خط جبهه
old line
دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
o o line
خط دیدبانی سپاه
o o line
خط تقسیم دیدبانی
to come in to line
موافقت کردن
to come in to line
در صف امدن
mean line
خط میان
the line
صف
necessary line
خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
below the line
درامد یا هزینه غیر مترقبه
down line
بار کردن پایین خطی
down the line
ضربه از کنار زمین
along line
در خط
along line
در امتداد خطوط
all along the line
در همه جا
all along the line
درامتدادهمه خط
down the line
<idiom>
درآینده
line out
قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
line out
با خط علامت گذاشتن
line up
<idiom>
به صف کردن
line up
<idiom>
به درستی میزان کردن
line by line
سطر به سطر
off line
منفصل
line
اتصال فیزیکی به ارسال داده
line
شعبه
line
محصول
line
لاین
line
رشته
line
طرز
line
حدود رویه
by line
خط دوم یافرعی
by line
خط فرعی راه اهن
by line
کار یاشغل اضافی وزائد
off line
قطع
off line
غیر متصل
off line
برون خطی
off line
وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
Are you still on the line?
هنوز پشت تلفن هستی؟
Are you still on the line?
خط را قطع نکردی؟
line
سطر
by-line
کار یاشغل اضافی وزائد
by-line
خط فرعی راه اهن
by-line
خط دوم یافرعی
line
خط زدن
line
نسب
line
خط دار کردن
line
خط انداختن در
line
: خط کشیدن
line
لجام
line
دهنه
line
جاده
line
طناب سیم
line
رسن
line
ریسمان
line
رشته بند
line
ردیف
line
: خط
line of d.
حد فاصل
line
بخط کردن
line
اراستن
line
ترازکردن
line
رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line
لوله منفردی در سیستم سیالات
line
جبهه جنگ
line
سیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com