Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
this word means a dog
این واژه یعنی سگ
this word means a dog
معنی این کلمه سگ است
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word.
حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word .
قولش قول است
by all means
با تمام وسائل
means
استطاعت
means
درامد
means
وسایل
means
دارائی
means
توانائی درامد
means
وسائل
means
توانایی
means
استطاعت وسایل
by all means
هر طورباشد
by all means
بهمه حال
by all means
بهر قیمت که باشد
by f. means
بامدادا
by f. means
ملایمت
by means of
به وسیله
by no means
به هیچ وجه
he means well
نیتش خوب است
he means well
قصد بدی ندارد
Certainly not!
[By no means!]
مطمینا نه !
[به هیچ وجه !]
he says what he means
مقصودخودراصریحابیان میکند
i do not know what he means
نمیدانم مقصودش چیست
means
وسیله
means are not a
وسایل فراهم نیست
How . In what way. By what means.
چطور؟
by some means or other
<adv.>
هیچ چیز
[اصلا]
not even by
[not even through]
[not even by means of ]
نه حتی به وسیله
[به طریق]
by all means
<adv.>
قطعا
by all means
<adv.>
کاملا
by all means
<adv.>
حتما
means
دارایی
means test
سنجش استطاعت مالی
ends and means
هدف و وسیله
square means second p
مجذوریعنی توان دوم
to live beyond one's means
بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
means of transport
وسائط نقلیه
the means and the extremes
دو میان و دو کرانه
means of production
وسایل تولید
means of production
ابزار تولید
means objects
اشیاء وسیله
he means mischief
مقصودش شیطنت
he means mischief
است
means tests
سنجش استطاعت مالی
means-tested
متغیرغیروابسته
means against rust
ابزارهای گرد زدا
lack of means
عدم تمکن
ways and means
طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
transport means
وسیله بارکشی یاحمل ونقل
By no means . By no account .
به هیچ وجه
By no manner of means .
بهیچ وجه من الوجوه
Other means of transport
سایر وسایل نقلیه
blocking the means
سد ذرایع
fraudulent means
وسائل متقلبانه
aman of means
ادم دارایا با استطاعت
means of attaining one'd end
وسیله رسیدن بمقصود
means end relations
روابط وسیله- هدف
means ends analysis
نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
committee of ways and means
کمیسیون مالی
Never! Not at all !! By no means !There is no such thing at all . Nothing of the sort. Nothing doing.
ابدا"چنین چیزی نیست
means end capacity
استعداد درک وسیله- هدف
The means of payment will appear unchanged.
شیوه های پرداخت تغییر نخواهند کرد.
means end learning
یادگیری وسیله- هدف
means end expectation
انتظار وسیله- هدف
the end sanctifies the means
خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
This new frontier incident probably means war.
این رویداد مرزی جدید معنیش احتمالآ جنگ است
word
تعداد کلمات در فایل یا متن
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
word
لغات رابکار بردن
Could I have a word with you ?
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
word
بالغات بیان کردن
May I have a word with you?
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
not a word of it was right
یک کلمه انهم درست بود
word
واژه
to say a word
حرف زدن
last word
حرف اخر
last word
اتمام حجت
last word
بیان یا رفتار قاطع
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
word
فرمان
word
عهد
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
Take somebody at his word.
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
word
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word
نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
to keep to one's word
سرقول خودایستادن
to keep to one's word
درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word
درست پیمان بودن
word
روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word for word
طابق النعل بالنعل
word for word
تحت اللفظی
word for word
کلمه به کلمه
to word up
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
word
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word
بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
the last word
حرف اخر
the last word
سخن قطعی
say a word
سخن گفتن
say a word
حرف زدن
to say a word
سخن گفتن
word
کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word
طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word
مشابه 10721
take my word for it
قول مراسندبدانید
that is not the word for it
لغتش این نیست
the last word
سخن اخر
the last word
ک لام اخر
upon my word
به شرافتم قسم
keep one's word
<idiom>
سرقول خود بودن
to word up
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
word
کلمه
word
پیغام خبر
word
لفظ
word
عبارت
word
حرف
word
واژه سخن
word
گفتار
word for word
<adv.>
نکته به نکته
word for word
<adv.>
کلمه به کلمه
word for word
<adv.>
مو به مو
a word or two
چند تا کلمه
[برای گفتن]
word
اطلاع
word
قول
in a word
خلاصه
in a word
<idiom>
به طور خلاصه
say the word
<idiom>
علامت دادن
at his word
بحرف او
at his word
بفرمان او
keep to one's word
سر قول خود بودن
in one word
خلاصه اینکه مختصرا
word
لغت
in one word
خلاصه
in a word
خلاصه اینکه مختصرا
i came across a word
بکلمه ای برخوردم
last word
<idiom>
نظر نهایی
word square
جدول کلمات متقاطع
word square
acrostic
word of command
فرمان انتصاب
word salad
اشفته گویی
word star
یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
He feels he must have the last word.
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
word salad
سالاد کلمات
word wrap
حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word time
زمان کلمه
word warp
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word process
ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word picture
بیان یا شرح روشن
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word fluency
سیالی واژگانی
word book
کتاب لغت
word deafness
واژه کری
word and deed
گفتاروکردار قول وفعل
word frequency
بسامد واژگانی
word hoard
لغت نامه
word length
درازای کلمه
word mark
نشان کلمه
word mark
علامت کلمه
Word of honor .
قول شرف
word of honour
قول شرف
word length
طول کلمه
word order
ترتیب واژه ها
word of command
فرمان نظامی
word addressable
نشانی پذیری کلمه
word count
واژه شماری
word of mouth
<idiom>
از منبع موثق
word choice
جمله بندی
word choice
کلمه بندی
word choice
بیان
He didnt say a word.
یک کلام هم حرف نزد
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
word book
واژه نامه
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
We just received word that . . .
هم اکنون اطلاع رسید که …
How do you pronounce
[say]
that
[this]
word?
این واژه چه جور تلفظ می شود؟
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
mum's the word
<idiom>
دهان قرص
In what sense are you using this word ?
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ?
معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ?
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
A word is enough to the wise .
<proverb>
براى عاقل یک یرف بس است .
Do not say a word until you know it is exactly rig.
<proverb>
تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A mans word is one .
<proverb>
یرف مرد یکى است .
written word
کلماتنوشتاری
word-blind
کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word book
دیکشنری
four-letter word
واژهی قبیح
four-letter word
واژهیچهار حرفی
buzz word
لغت بابروز
buzz word
رمز واژه
word wrap
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
to have the final
[last]
word
<idiom>
حرف خود را به کرسی نشاندن
word book
لغت نامه
swear-word
فحش
swear-word
ناسزا
word book
کتاب لغت
word book
قاموس
give someone one's word
<idiom>
قول دادن یا بیمه کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com