Dictiornary-Farsi | throw forward | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
throw forward	بردن غیرمجاز توپ به جلو


Other Matches

to throw off	رد کردن ازسرخود دورکردن
to throw off	دست کشیدن از
to throw off	زدن
throw	تابیدن
throw	ناگه وازا پرتاب وزنه پرتاب چکش
throw	باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throw	پاس
throw	لنگ
throw	ویران کردن
throw	پرت کردن افکندن
throw	انداختن
throw out	سوزاندن توپزن با ضربه به میلههای کریکت
to throw off	دور انداختن
throw in <idiom>	اضافه دادن یا گذاشتن
to throw away	رد کردن
to throw away	دورانداختن
throw off <idiom>	رها شدن از
throw off <idiom>	گیج شدن ،گمراه
to throw in to d.	بی نظم کردن
throw out <idiom>	اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
throw up	قی کردن
throw up	کناره گیری کردن از
throw together <idiom>	عجله داشتن ومراقب نبودن
throw up	بلند کردن
throw up <idiom>	بالاآوردن
throw	پرتاب
throw in	مطلبی بر صحبت کسی افزودن
throw-in	پرتاب اوت
throw down	طرد کردن رد کردن
throw down	سبب افتادن شدن
throw over	ترک کردن
to throw up	بلند کردن
to throw up	بالابردن
throw away	چیز بی مصرف
throw away	چیزدورانداخته
throw away	اشغال
throw away	دور انداختن
to throw up	کناره گیری کردن از استعفادادن از
throw in	به طور معترضه گفتن
throw in	پرتاب اوت
to throw over	ترک کردن
throw off	بیرون دادن
throw out	بیرون انداختن
to throw out	بیرون انداختن
to throw out	دورانداختن ردکردن
to throw out	اشاره کردن
to throw over	دست کشیدن از
throw off	دورانداختن
throw off	فرارکردن
weight throw	پرتاب وزنه
two throw ladder	پلکان مضاعف
to throw up the sponge	سپر انداختن
to throw in a remark	سخن معترضه گفتن
to throw down the glove	بجنگ تن بتن دعوت کردن
to throw oneself on	تکیه کردن بر
to throw in the towel	لنگ انداختن
to throw light upon	تا
to throw light upon	روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to throw oneself on	متکی شدن بر
to throw off the mask	پرده از روی کار برداشتن
to throw down the glove	بمبارزه خواندن
to throw back	رجوع باصل کردن
grapevine throw	پس لنگ
hammer throw	پرتاب چکش
hip throw	گرفتن کمر مهاجم و از جلوانداختن او از روی کمر
javelin throw	پرتاب نیزه
throw in towel	پرتاب حوله بمنظور تسلیم شدن
throw back	باعث تاخیر شدن رجعت
throw back	ترقی وپیشرفت را عقب انداختن
stomach throw	افکندن حریف از پشت
softball throw	پرتاب توپ سافت بال
referee throw	پرتاب داور
goal throw	پرتاب ازاد دروازه بان واترپولو
free throw	پرتاب بدون مانع برای یار
free throw	پاس بدون مانع
to throw back	باصل خودبرگشتن
to throw back	به تبار خود برگشتن
to throw one's lot	با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
to throw the hatchet	اغراق گفتن
hip throw	فن اوگوشی
throw over switch	کلید لولایی
throw back	برگشت به خصال نیاکان
foul throw	پرتاب خطای دیسک یا چکش یاوزنه
free throw	پنالتی
free throw	پرتاب ازاد
single throw	یک لنگی
throw the book at <idiom>	شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون
throw to the wind	پشت پا زدن
throw to the wind	دور انداختن
do not throw stones	سنگ نیندازید
discus throw	پرتاب دیسک
crank throw	بازوها و پین میل لنگ
corner throw	پرتاب ازاد از گوشه
throw down the gauntlet <idiom>	به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
throw in one's lot with <idiom>	ملحق شدن ،شرکت درچیزی
throw in the towel <idiom>	تسلیم شدن
throw one's weight around <idiom>	ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
baseball throw	مسابقه پرتاب توپ از لحاظ مسافت
basket throw	مسابقه پرتاب از راه دور
throw to the wolves <idiom>	به دهان گرگ انداختن
cam throw	ارتفاع منحنی
throw a curve <idiom>	به بیراهه کشاندن
to throw something overboard	چیزی را ول کردن
throw-ins	پرتاب اوت
to throw a party	مهمانی دادن
cam throw	ارتفاع بادامک
throw up one's hands <idiom>	توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
throw rug	قالیچه رومبلی
to throw something overboard	چشم پوشیدن از چیزی
to throw something overboard	چیزی را ترک کردن
soccer ball throw	پرتاب توپ فوتبال
single throw switch	کلید یک طرفه
to throw open the door to	میسر کردن
back sacrifice throw	فن تومئوناگه
to cast [throw] somebody into the dungeon	به زندان انداختن کسی [تاریخ]
free throw circle	دایره پرتاب ازاد
free throw area	منطقه پرتاب ازاد
There is no room to throw a needle . <proverb>	جاى سوزن انداختن نیست .
shoulder throw and outside kick	لنگ ارنج
back grapevine throw	سگک سر پا
to cast [throw] somebody into the dungeon	به سیاه چال انداختن کسی [تاریخ]
back sacrifice throw	افکندن حریف ازپشت
free throw lane	مستطیل پرتاب ازاد
throw the baby out with the bathwater <idiom>	(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
to throw cold water on	نیکو ندانستن وناچیزشمردن
to throw open the door to	امکان پذیر کردن
one-arm shoulder throw	بایککتفپرتابکردن
sweeping hip throw	باکمکباسنپرتکردن
Throw away the rubbish (garbage).	خاکروبه را دور بیانداز
major inner reaping throw	عمدهترینپرتابدروایداخلی
throw a monkey wrench into <idiom>	آرام آرام متوقف کردن چیزی
throw away a chance or opportunity <idiom>	لگدزدن به بخت واقبال
discus and hammer throw	پرتابدیسک
throw cold water on <idiom>	منع کردن
double throw switch	کلید دو طرفه
tirtyfive pound weight throw	مسابقه پرتاب چکش
major outer reaping throw	عمدهترینپرتابدروایخارجی
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap	به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap	کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
To be transported with joy . To be over joyed . To throw up ones cap.	کلاه خود را بهوا ( به آسمان ) انداختن
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap	به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
to look forward to something	منتظر چیزی شدن
forward-looking	آیندهنگرانه
to look forward to something	انتظار چیزی را داشتن
forward-looking	پیشاندیش
forward-looking	پیشرو
forward-looking	نوگرا
forward-looking	مترقی
forward-looking	نوگرایانه
I'm looking forward to seeing you again.	منتظر دیدار دوباره شما هستم.
to help forward	پیش بردن
to help forward	جلو انداختن
to look forward	جلو
to look forward	نگاه کردن انتظارداشتن
to look forward to	انتظار داشتن
to look forward to	استقبال کردن
to go forward	پیش رفتن
forward-looking	آیندهنگر
look forward to something <idiom>	را لذت پیش بینی کردن
no. 8 forward	محاجمشماره8
I look forward to seeing you.	خوشحالم میشم که ببینمت.
Looking forward to it	پیشبینی اش میکنم [میشود]
to look forward to something	با خوشحالی منتظر چیزی شدن
to go forward	جلورفتن
forward	ارسال پیام پست الکترونیکی که از کاربر دیگری دریافت کرده اید
forward	فرمان پیش پیش
look forward	انتظار چیزی را داشتن
forward	به پیش
forward	به سمت سینه
forward	مهاجم
forward	فوروارد
forward	جلو قایق
forward	سلف
forward tell	انتقال دادن اطلاعات به ردههای بالاتر گزارش به مقام بالاتر
forward	بیع سلف
forward	نشانه گری که حاوی آدرس عنصر بعدی لیست است
forward	روش تشخیص خطا و تصحیح که به داده دریافتی اعمال میشود که داده را صحیح میکند و نیاز به ارسال مجدد نیست
forward	عمل پل
forward	که یک بسته داده را از یک بخش در بخش دیگر کپی میکند
forward	به جلو
forward	پیش
outside forward	بازیگر گوش
forward	جلو
forward	ببعد
forward	جلوی گستاخ
forward	جسور
right forward	پیشروراست
forward	فرستادن رساندن
forward	حرکت به جلو یا مقابل
forward	جلوانداختن
forward	بازی کن ردیف جلو به جلو
forward	ارسال کردن
people who live in glass houses should not throw stones <idiom>	هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
fast forward	جلوبر
charges forward	هزینه هایی که بوسیله مشتری پرداخت خواهد شد مخارج حمل که بعد از تحویل کالا به مشتری از او دریافت میشود
forward swing	تاباولیه
forward/reverse	جلو/عقببرنده
He took a few steps forward .	چند قدم جلو آمد
forward area	منطقه جلوی رزم
forward association	تداعی رو به جلو