Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 200 (9 milliseconds)
English
Persian
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
Other Matches
baby
بچه
baby
نوزاد
baby
طفل
baby
کودک
baby
مانندکودک رفتار کردن
baby
اسب دوساله
baby
نوازش کردن
baby
شیرخواره
baby carriages
کالسکهی بچه
baby split
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
baby siphon
سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود
baby linen
قنداق
baby house
عروسک خانه
baby farm
محل نگهداری کودکان
baby carriages
صندلی چرخدار بچه
baby doll
لباسزیر
eye baby
دیگری که به او نگاه میکند
eye baby
تصویر شخص در مردمک چشم
The baby spat out the pI'll.
نوزاد قرص را تف کرد بیرون
The baby is restless.
نوزاد بی تابی می کند
cry baby
نی نی کوچولو
To wean a baby.
بچه ای را از شیر گرفتن
baby-talk
زبان بچهگانه
The baby is there months old .
نوزاد سه ماهه است
baby-minder
شخصیکهدر منزلخود از بچههایی که والدین شاغل دارند پرستاری میکند
bonus baby
بازیگر با پیش پرداخت زیاد
blue baby
طفلی مبتلا به یرقان ازرق
baby buggy
کالسکه بچه
baby converter
مبدل کوچک
baby boom
پرزائی
baby-sits
از بچه نگاهداری کردن
baby-sit
از بچه نگاهداری کردن
baby-sit
بچه داری کردن
baby-sat
از بچه نگاهداری کردن
baby sit
از بچه نگاهداری کردن
baby sit
بچه داری کردن
baby-sitters
بچه نگهدار
baby-sitter
بچه نگهدار
baby sitter
بچه نگهدار
baby-sitting
بچه داری کردن
baby-sitting
از بچه نگاهداری کردن
to get rid of a baby
بچه اش را برایش انداختن
[اصطلاح روزمره]
baby-sat
بچه داری کردن
Do you charge for the baby?
آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
baby carriage
صندلی چرخدار بچه
baby carriage
کالسکهی بچه
baby-sits
بچه داری کردن
rag baby
عروسک کهنهای
to sleep like a baby
<idiom>
مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
the baby takes notice
بچه باهوش است
the baby takes notice
بچه ملتفت است
the baby takes notice
بچه می فهمد
The baby was kicking and scraming .
نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
test-tube baby
بچهایکهخارجازرحممادررشدکند
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger.
من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.
ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
to throw out
اشاره کردن
throw in
مطلبی بر صحبت کسی افزودن
to throw away
رد کردن
to throw in to d.
بی نظم کردن
to throw away
دورانداختن
throw up
قی کردن
throw up
کناره گیری کردن از
throw up
بلند کردن
throw over
ترک کردن
throw out
سوزاندن توپزن با ضربه به میلههای کریکت
throw out
بیرون انداختن
throw off
فرارکردن
throw off
بیرون دادن
throw off
دورانداختن
to throw off
دور انداختن
to throw off
رد کردن ازسرخود دورکردن
throw in
<idiom>
اضافه دادن یا گذاشتن
throw off
<idiom>
رها شدن از
throw off
<idiom>
گیج شدن ،گمراه
throw out
<idiom>
اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
throw together
<idiom>
عجله داشتن ومراقب نبودن
throw up
<idiom>
بالاآوردن
throw-in
پرتاب اوت
to throw up
کناره گیری کردن از استعفادادن از
to throw up
بالابردن
to throw up
بلند کردن
to throw over
ترک کردن
to throw over
دست کشیدن از
to throw out
دورانداختن ردکردن
to throw off
زدن
to throw off
دست کشیدن از
throw in
پرتاب اوت
throw in
به طور معترضه گفتن
throw
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throw
تابیدن
throw away
دور انداختن
to throw out
بیرون انداختن
throw
پرت کردن افکندن
throw
ویران کردن
throw
لنگ
throw
پاس
throw away
اشغال
throw away
چیزدورانداخته
throw away
چیز بی مصرف
throw
انداختن
throw
پرتاب
throw
ناگه وازا پرتاب وزنه پرتاب چکش
throw down
طرد کردن رد کردن
throw down
سبب افتادن شدن
cam throw
ارتفاع منحنی
throw down the gauntlet
<idiom>
به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
throw a curve
<idiom>
به بیراهه کشاندن
discus throw
پرتاب دیسک
crank throw
بازوها و پین میل لنگ
corner throw
پرتاب ازاد از گوشه
cam throw
ارتفاع بادامک
do not throw stones
سنگ نیندازید
throw to the wind
دور انداختن
throw to the wind
پشت پا زدن
foul throw
پرتاب خطای دیسک یا چکش یاوزنه
free throw
پنالتی
free throw
پرتاب ازاد
free throw
پاس بدون مانع
free throw
پرتاب بدون مانع برای یار
throw in one's lot with
<idiom>
ملحق شدن ،شرکت درچیزی
throw in the towel
<idiom>
تسلیم شدن
throw rug
قالیچه رومبلی
to throw something overboard
چشم پوشیدن از چیزی
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to throw a party
مهمانی دادن
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
throw to the wolves
<idiom>
به دهان گرگ انداختن
throw the book at
<idiom>
شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون
throw one's weight around
<idiom>
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
baseball throw
مسابقه پرتاب توپ از لحاظ مسافت
basket throw
مسابقه پرتاب از راه دور
throw-ins
پرتاب اوت
hip throw
فن اوگوشی
softball throw
پرتاب توپ سافت بال
stomach throw
افکندن حریف از پشت
to throw the hatchet
اغراق گفتن
to throw one's lot
با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
to throw back
به تبار خود برگشتن
to throw in the towel
لنگ انداختن
to throw back
باصل خودبرگشتن
to throw oneself on
تکیه کردن بر
to throw oneself on
متکی شدن بر
to throw off the mask
پرده از روی کار برداشتن
to throw back
رجوع باصل کردن
single throw
یک لنگی
to throw down the glove
بمبارزه خواندن
to throw down the glove
بجنگ تن بتن دعوت کردن
to throw in a remark
سخن معترضه گفتن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to throw light upon
تا
referee throw
پرتاب داور
javelin throw
پرتاب نیزه
throw in towel
پرتاب حوله بمنظور تسلیم شدن
throw forward
بردن غیرمجاز توپ به جلو
throw back
برگشت به خصال نیاکان
throw back
باعث تاخیر شدن رجعت
weight throw
پرتاب وزنه
two throw ladder
پلکان مضاعف
to throw up the sponge
سپر انداختن
goal throw
پرتاب ازاد دروازه بان واترپولو
grapevine throw
پس لنگ
throw over switch
کلید لولایی
throw back
ترقی وپیشرفت را عقب انداختن
hip throw
گرفتن کمر مهاجم و از جلوانداختن او از روی کمر
hammer throw
پرتاب چکش
to throw open the door to
میسر کردن
to throw cold water on
نیکو ندانستن وناچیزشمردن
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به سیاه چال انداختن کسی
[تاریخ]
Throw away the rubbish (garbage).
خاکروبه را دور بیانداز
There is no room to throw a needle .
<proverb>
جاى سوزن انداختن نیست .
sweeping hip throw
باکمکباسنپرتکردن
double throw switch
کلید دو طرفه
free throw area
منطقه پرتاب ازاد
major inner reaping throw
عمدهترینپرتابدروایداخلی
discus and hammer throw
پرتابدیسک
free throw lane
مستطیل پرتاب ازاد
free throw circle
دایره پرتاب ازاد
throw a monkey wrench into
<idiom>
آرام آرام متوقف کردن چیزی
throw away a chance or opportunity
<idiom>
لگدزدن به بخت واقبال
throw cold water on
<idiom>
منع کردن
soccer ball throw
پرتاب توپ فوتبال
back grapevine throw
سگک سر پا
single throw switch
کلید یک طرفه
back sacrifice throw
افکندن حریف ازپشت
back sacrifice throw
فن تومئوناگه
shoulder throw and outside kick
لنگ ارنج
to throw open the door to
امکان پذیر کردن
one-arm shoulder throw
بایککتفپرتابکردن
major outer reaping throw
عمدهترینپرتابدروایخارجی
tirtyfive pound weight throw
مسابقه پرتاب چکش
To be transported with joy . To be over joyed . To throw up ones cap.
کلاه خود را بهوا ( به آسمان ) انداختن
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
به کسی کمتر توجه کردن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
به کسی حق تقدم ندادن
[اصطلاح مجازی]
people who live in glass houses should not throw stones
<idiom>
هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com