English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
tide table نمودار جزر ومد یاکشند
tide table جدول کشند
tide table جگول جزر و مد
Other Matches
He banged the table with his fist . He thumped the table . با مشت کوبیدن روی میز
tide کشند اب
to go with the tide همرنگ جماعت شدن
against the tide <adv.> مخالف نظام عمومی [اصطلاح مجازی]
tide جذر و مد
tide جزر و مد
tide way روگاه جزرومد
tide (someone) over <idiom> کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
to go with the tide نان را بنرخ روز خوردن
tide جریان
tide عید
tide کشند داشتن
tide جزرومد ایجاد کردن
to go with the tide طبق مقتضیات رفتار کردن
tide کشند
tide اتفاق افتادن
neap tide کشندک
stem the tide <idiom> جلو موج چیزی را گرفتن
winter tide فصل زمستان
neap tide کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
flood tide مد
tide drain زهکشی کردن با لوله
mean range of the tide میانگین ارتفاع کشند
fair tide جریان اب موافق
the tide has turned ورق برگشته است
neap tide پائین ترین جزر و مد
christmas tide هفتهای که اغاز ان 42دسامبراست
neap tide دراین حالت نیروی جاذبه ماه وخورشید در خلاف یکدیگر تاثیرمیکند
neap tide جذر و مد حداقل اب
spring tide جذر و مد با دامنه زیاد حداکثر جذر و مد نهایی دریایی
spring tide جزر ومد کامل
spring tide فصل بهار
christmas tide عیسویه
diurnal tide کشند روزانه
night tide جزرو مدشبانه
night tide هنگام شب
neap tide کمترین جذر و مد
neap tide کهکشند
semidiurnal tide کشند نیمروزه
ebb tide جزر
semidiurnal tide کشند نیم روزانه
ebb tide جذر
ebb tide جریان جذر عمیق
ebb tide اب جزر
turn the tide <idiom> چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
flood tide اب مد
tide gauge جزرو مد نما
high tide مد یا برکشند
high tide مد
high tide مد دریا
high tide حداکثر مد دریا
high tide روز جشن
high tide روز سروروشادی
tide waiter مامورگمرک درلب دریا
high tide حد اعلی
high tide حد اعلای مد دریا اوج
low tide حداکثر جذر دریا
low tide کمترین حد
low tide جزر فروکشنده
low tide جزر ومد خفیف
half tide حالت وسط جزر ومد
tide station ایستگاه جزر و مد
food tide سیل
to swim against the tide <idiom> بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
tide mark داغ مد
tide race جذر و مد سریع اب دریا
tide rips گرداب جذر و مدی دریا
to tide over a difficulty کردن
to tide over a difficulty اشکال را بر طرف
to tail to the tide باجزرومد حرکت کردن
tide mark علامتی که مد به هنگام پائین رفتن از خود بر دیواره یاساحل میگذارد
food tide طغیان اب
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
low tide or water گاه فروکش اب
low tide or water جزر کامل
tide rising force نیروی کشنداور
half tide level ارتفاع متوسط کشند اب دریا
time and tide wait for no man <proverb> کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
Time and tide wait for no man . <proverb> زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
red tide [algal bloom] سرخ خیزاب [سرخ شدن آب دریا در اثرانبوه شدن خزه ها]
table طرح کردن
get table دست یافتنی
table کوهمیز
table look up مراجعه به جدول
table در فهرست نوشتن
table به صورت جدول دراوردن
table روی میز گذاشتن
look up table جدول مراجعهای
table مطرح کردن
table لیست داده ها در ستون و سط ر صفحه چاپ شده یا صفحه نمایش
table میزبازی
table به جدولی انتقال دادن
table لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
table مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت قابل دستیابی هستند
table استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
table لیست تمام رویدادها و وضعیتهای ممکن که می توانند رخ دهند.
table لیست تولید شده توسط کامپایلر یا سیستم محل اندازه و نوع متغییرها , توابع و ماکروها در یک برنامه
table جدول
table ساختاری که نحوه اتصال رکوردها و داده ها را به صورت رابط ه بین سط رها و ستونهای جدول نشان میدهد
table تو گذاردن
table معوق گذاردن
table سفره
table میز
table خوان
get table بدست اوردنی
Could we have a table outside? آیا ممکن است میز ما بیرون باشد؟
under the table <idiom> زیرمیزی
the f. of a table باید
table saw تابلونمایشگر
table از دستور خارج کردن
inner table میزداخلی
table فهرست
table لیست
table لوح جدول
two way table جدول دو سویی
the f. of a table بطوریکه
table look up جستجوی جدول
table telephone تلفن رومیزی
table tomb گورصندوقی وتخت
table utility برنامه کمکی جدولی
table of distribution جدول توزیع
table flap قسمتی از میزکه خوابانیده یابلند میشود
table linen رومیزی
table set دستگاه میزی
table set وسیله رومیزی
table point جدول امتیازها
table of precedence صورتی که ترتیب الویت قوانین و مقررات مختلفه راتعیین میکند
table of organization جدول سازمان
table of equipment جدول ساز و برگ
table of distribution جدول تقسیم اماد
table of authorities جدول اولیا امور
table of allowance جدول سهمیه مجاز
table linen دستمال سفره
table spoon قاشق سوپ خوری
table land زمین هموار
tier table میز کوچک
table talk صحبتهای خصوصی و غیررسمی در سر میز غذا مفاوضه
table spoonful قاشق سوپخوری
table ware لوازم میز یا سفره
table water سفره اب زیر زمینی
table waters ابهای معدنی سر سفره
table comparator مقایسه کننده نوارها
table d'hote خوراک رسمی و روزانه مهمانخانه
table instrument وسیله رومیزی
table lamp لامپ استاندارد
table money فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
trivet table میز سه پایه
truth table جدول ارزش [منطق] [ریاضی]
I'd like to reserve a table for 5. میخواهم برای 5 نفر یک میز رزرو کنم.
Could we have a table in the corner? آیا ممکن است میز ما در گوشه باشد؟
Could we have a table by the window? آیا ممکن است میز ما کنار پنجره باشد؟
wait table <idiom> سرو کردن غذا
Lift up the table. سرمیز رابلند کن
trestle table میز سهپایه
table manners روشغذاخوردنفردی
pin-table صفحهمخصوصبازیpillowcasePinball
negotiating table جلسهایکهمخالفانتلاشدارندبهتوافقیدستیابند
league table جدوللیگ
dinner table میزغذاخوری
dining table میزغذاخوری
lay the table چیدن میز
multiplication table جدول ضرب [ریاضی]
table beet چغندر
earth-table رج بنا
corbel-table [ردیف هایی از قوس های پیشکرده]
communion-table [میز چوبی در کلیساهای پروتستان]
basement-table [پی را روی زمین ساختن]
altar-table میز مقدس در کلیسا
table carpet فرش رومیزی [اینگونه فرش ها بصورت دایره یا بیضی بافته شده. نقوش قدیمی آن بیشتر از طرح مملوک و فرش های جدیدتر از طرح های قفقازی و ترکی بهره گرفته است.]
the leg of the table پایه میز
bargaining table جلسهمشترکبرایرفعاختلافاتکهها در بریتانیا استفادهمیشد
table mixer توپتنیسرویمیز
table extension صفحهانقراض
truth table روش بیان تابع منط ق به عنوان خروجی یک مجموعه ورودیهای ممکن
truth table در جبر بولی
truth table دو مقدار
truth table جدول صحت
truth table جدول درستی
Could we have a table on the terrace? آیا ممکن است میز ما روی تراس باشد؟
transfer table میز انتقال
training table میز ناهارخوری در اردو
to rap on the table دست یا چیز دیگری روی زمین
to lay on the table بوقت دیگر موکول کردن
time table جدول زمانی ورود و عزیمت
time table جدول زمان بندی
truth table جدول درستی جذول صحت
turn table میز چرخش
table cut تراشتختهای
printer table میزچاپگر
outer table تختهخارجی
feed table صفحهعلوفه
extending table میزبازشو
computer table میزکامپیوتر
where is my place at the table جای من در سر میز کجاست
virtual table جدول مجازی
vigenere table جدول رمز وی گنر
type table نوع جدول تیر
type table نوع جدول سازمان
turn table سینی گردش درسمت
turn table میز سمت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com