Dictiornary-Farsi | time and motion study | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
time and motion study	بررسی زمان و حرکت


Other Matches

motion study	حرکت پژوهی
motion study	تحرک سنجی
motion study	مطالعه ی حرکت
time study	بررسی زمانی
time study man	وقت نگه دار
study	مطالعه کردن
s.for study	میل به تحصیل
to study up	خود را اماده امتحانات کردن
study	سنجیدن
study	ارزیابی کردن
study	تحقیق کردن
study	بررسی کردن
study	محک زدن
s.for study	ذوق تحصیل
study	تجزیه کردن
study	بررسی
I have to study	من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
study	طرح ازمایشی
study	تحقیق
to study out	با بر رسی یا مطالعه پیداکردن
study	بررسی کردن
study	درس خواندن خوانش
study	تحصیل کردن مطالعه کردن
study	موضوع تحصیلی اتاق مطالعه
study	عیار گرفتن
study	غور بررسی
self study	مطالعه پیش خود
study	تحصیل
study	درس
study	مطالعه
study for bar	دوره تعلیماتی و کاراموزی کانون وکلا را طی کردن درس حقوق خواندن
system study	مطالعه سیستم
feasability study	مطالعات اجرایی
threat study	بررسی توسعه تهدید دشمن
feasibility study	مطالعه امکانپذیری
threat study	بررسی امکانات رزمی دشمن
staff study	بررسی ستادی
to make a study of something	برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
empirical study	بررسی ازمودی
he applied him self to study	دست بتحصیل زد
empirical study	بررسی تجربی
case study	بررسی موردی
case study	مورد پژوهی
methodical study	بررسی روشمند
to study for the bar	تحصیل حقوق کردن
to study for the bar	درس حقوق خواندن
to make a study of something	چیزی را بررسی یا مطالعه کردن
feasability study	مطالعه امکان اجرای چیزی مطالعه اقتصادی بودن امری
area study	بررسی منطقهای
application study	بررسی امکان کاربرد اقلام جدید اماد
field study	بررسی میدانی
study habits	عادتهای مطالعه
capability study	مطالعه امکان انجام کار
What is your branch of study?	رشته تحصیلیتان چیست ؟
area study	بررسی منطقه
pilot study	بررسی مقدماتی
graduate study	تحصیلات دانشگاهی
my unwillingness to study	بی میلی من نسبت بتحصیل بیزازی من از تحصیل
feasibility study	مطالعه امکان سنجی
he applied him self to study	مشغول تحصیل شد
brown study	عالم رویا و هپروت
to study persian	زبان فارسی تحصیل کردن
feasibility study	مطالعه قابلیت اجرای کار بررسی امکان اجرای کار
child study	کودک پژوهی
application study	بررسی پذیرش اماد
feasibility study	امکان سنجی
methods of economic study	روشهای مطالعه علم اقتصاد
rozenzweig picture frustration study	ناکامی سنج مصورروزنزوایگ
After dinner he likes to retire to his study.	پس از شام او [مرد] دوست دارد به اتاق مطالعه خود کناره گیری بکند.
symonds' picture study test	ازمون تفسیر تصاویرسایموندز
motion	جنبش
motion	تکان
motion	حرکت
motion	جنب وجوش
motion	اشاره کردن
motion	پیشنهاد
motion	پیشنهادکردن
motion	طرح دادن
allport vernon lindzey study of values	ارزش سنج الپورت- ورنون- لیندزی
wave motion	حرکت موج
wave motion	انتشار موج
vortex motion	حرکت گردابی
oscillatory motion	جنبش تاب وار
circular motion	حرکت مستدیر
to make a motion	اشاره کردن
circular motion	حرکت گردشی
wave motion	حرکت موجی
transitional motion	حرکت انتقالی
to decide on a motion	در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
compound motion	حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی
circular motion	حرکت دایرهای
conrotatory motion	چرخش همسو
compound motion	حرکت مرکب
translational motion	حرکت انتقالی
upward motion	حرکت رو به بالا
relative motion	حرکت نسبی
ballistic motion	حرکت پرتابی
uniform motion	حرکت متشابه
sampling in motion	نمونه برداری در حال انتقال
disrotatory motion	چرخش ناهمسو
motion [politic]	پیشنهاد
set in motion	راه انداختن
rotational motion	حرکت چرخشی
motion analysis	تحلیل حرکات
motion analysis	تجزیه حرکت
oscillating motion	حرکت نوسانی
drift motion	حرکت سوقی
nonliner motion	حرکت غیرخطی
retrograde motion	حرکت رجعی
vibrational motion	حرکت راتعاشی
rotary motion	حرکت دایرهای
apparent motion	حرکت فاهری
slow motion	کند
to make a motion	پیشنهاد کردن بر ان شدن
To set in motion.	بحرکت ؟ رآوردن
helicoidal motion	حرکت پیچی یا مارپیچی
to put in motion	بکار انداختن
forward motion	جنبش پیشرو
polar motion	وسیله نشان دادن حرکات قطعات یا مایعات سیال بااستفاده از انرژی مغناطیسی حرکت قطبی
to put in motion	بحرکت در اوردن
perpetual motion	حرکت دائم
oscillatory motion	نوسان
harmonic motion	الحان مرکب
range of motion	دامنه حرکت
to set in motion	بجریان انداختن به جنبش اوردن
constant of motion	ثابت حرکت
slow motion	کند جنبی
slow motion	حرکت کند
proper motion	حرکت خاص
to put in motion	راه انداختن
slow motion	کند نمایی
harmonic motion	حرکت هماهنگ
harmonic motion	اهنگ مرکبی که از ترکیب چند موج صوتی ساده تر ترکیب شده باشد
to set in motion	راه انداختن
to carry a motion	پیشنهادی را اجرا کردن
equation of motion	معادله حرکت [فیزیک]
to put in motion	در جنبش دراوردن
motion pictures	سینما
motion picture	سینما
simple motion	حرکت ساده در خط مستقیم یادایره یا مارپیچ
equations of motion	معادلات حرکت
slow-motion	برپیچسرخورنده
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions	این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
simple harmonic motion	حرکت نوسانی ساده
simple harmonic motion	حرکت هماهنگ ساده
perpetual motion machine	ماشین خودکار دائمی
slow motion picture	تصویر با حرکت اهسته
to carry a motion by acclamation	درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
damped harmonic motion	حرکت هماهنگ میرا
newton's laws of motion	قوانین حرکت نیوتن
laws of motion of capitalism	قوانین حرکت سرمایه داری
perpetual motion machine	ماشین با حرکت دائم
lagrange's equations of motion	معادلات حرکت لاگرانژ
newton's laws of motion	قوانین نیوتون
hamilton's equations of motion	معادلات هامیلتونی حرکت معادلات حرکت هامیلتونی معادلات بندادی حرکت
newton's laws of motion	قوانین حرکت نیوتون
horizontal motion lock	دستهتنظیمافقی
transmission of the rotary motion to the rotor	ناقلحرکتدواریبهقسمتگردندهماشین
steady state wave motion	حرکت موجی پایا
main motion [at a party conference etc.]	دادخواست اصلی [در همایش حزبی و غیره]
To get things moving. To set the wheels in motion.	کارها راراه انداختن
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .	وقتش که شد خبر میکنم
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.	اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.	کارها را بجریان انداختن
some other time	دفعه دیگر [وقت دیگر]
two-two time	نتدودوم
one-time	سابق
keep time <idiom>	زمان صحیح رانشان دادن
once upon a time	یکی بودیکی نبود
what time is it?	چه ساعتی است
down time	مرگ
since that time. thereafter.	ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
One by one . One at a time .	یک یک ( یکی یکی )
in no time	خیلی زود
all-time	بالا یا پایینترین حد
on time <idiom>	سرساعت
keep time <idiom>	نگهداری میزان و وزن
at another time	در زمان دیگری
just in time	درست بموقع
do time <idiom>	مدتی درزندان بودن
all the time <idiom>	به طور مکرر
one-time	پیشین
for the time being <idiom>	برای مدتی
about time <idiom>	زودتراز اینها
from time to time <idiom>	گاهگاهی
all-time	بیسابقه
four-four time	چهارهچهارم
have a time <idiom>	به مشکل بر خوردن
one-time	قبلی
There is yet time.	هنوز وقت هست.
have a time <idiom>	زمان خوبی داشتن
three-four time	نت
one at a time	یکی یکی
from time to time	هرچندوقت یکبار
what is the time?	چه ساعتی است
down time	زمان تلف
time out <idiom>	پایان وقت
Once upon a time .	یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
down time	مدت از کار افتادگی
all-time	همیشگی

time and motion study

بررسی زمان و حرکت