English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
time capsule محفظه محتوی اثار تاریخی وفرهنگی
Other Matches
capsule پوشش
capsule لوله حاوی مواد منفجره
capsule چاشنی
capsule سرپوش
capsule کیسه پوشینه
capsule کپسول
microphone capsule کپسول دهنی
space capsule بخشیازفضاپیماکهمردم درفضارابهزمینبازمیگرداند
gelatin capsule برجدوپیکر
section of a capsule: poppy قسمتهایمختلفکیسه
prime focus observing capsule کپسولجذبکنندهتمرکزنخست
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
at the same time در ان واحد
specified time وقت معین
time [s] <adv.> بار
against time تایم گیری
at the same time ضمنا"
at the same time در عین حال
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
one at a time یکی یکی
behind time بی موقع
behind time دیر
mean time ساعت متوسط
out of time بیموقع
at a specified time در وقت معین یا معلوم
time out مهلت
time out تایم
time out ایست
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
take your time عجله نکن
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
any time <adv.> درهمه اوقات
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
At the same time . درعین حال
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time [s] <adv.> دفعه
out of time بیجا
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
against time رکوردگیری
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
some time مدتی
It's time وقتش رسیده که
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
some time یک وقتی
out of time بیگاه
i time time Instruction
time in ادامه بازی پس از توقف
just in time درست بموقع
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
f. time روزهای تعطیل دادگاه
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
time is up وقت گذشت
in no time خیلی زود
in the mean time ضمنا
in the time to come در
in the time to come اینده
in time بموقع
in time بجا
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
on time مدت دار
what time is it? چه ساعتی است
mean time زمان متوسط
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
many a time چندین بار
many a time بارها
two time دو حرکت ساده
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
time and again بکرات
time and again چندین بار
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
once upon a time روزی
Our time is up . وقت تمام است
time after time <idiom> مکررا
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time تایم
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ثیر قرار میدهد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت معین کردن
time مدت
time عهد
time مدروز
time روزگار
time ایام
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time وقت قرار دادن برای
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
time فرصت
time ساعتی
time will tell در آینده معلوم می شود
all the time <idiom> به طور مکرر
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> هر بار
at another time در زمان دیگری
from time to time <idiom> گاهگاهی
at any time <adv.> هر بار
any time <adv.> همیشه
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
about time <idiom> زودتراز اینها
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
There is yet time. هنوز وقت هست.
at any time <adv.> همیشه
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
on time <idiom> سرساعت
time deposits سپردههای مدت دار
time distance مسافت زمانی حرکت ستون مسافت طی شده در زمان معین
time honored مورد احترام بعلت قدمت
time disorientation گم گشتگی زمانی
time dilation پارادوکس زمانی
infinite time برای همیشه
infinite time تا ابد
time dependent وابسته به زمان
time deposit سپردهء بانکی مدت دار
time fire مسابقه تیراندازی با محدودبودن زمان 02 ثانیه برای 5تیر
time horizon افق زمانی
time hit ضربه شمشیرباز در ضد حمله
time distance زمان عبور ستون
infinite time بی انتها
setting time زمان گیرش
time estimation براورد زمانی
time exposure مدت بازماندن دیافراگم دوربین عکاسی
time fire تیر زمانی
time fire تیراندازی با گلوله زمانی
time flutter اختلال زمانی
time jitter اختلال زمانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com