Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English
Persian
time clock
ساعتی که زمان ورودوخروج کارمندان را ثبت میکند
time clock
گاه ساعت
Search result with all words
real time clock
زمان سنج بلادرنگ
real time clock
ساعت بلادرنگ
Does this clock keep good time?
این ساعت دیواری درست کار می کند ؟
Other Matches
He arrives at 4 O'clock instead of 3 O'clock.
او
[مرد]
عوض ساعت ۳ ساعت ۴ می آید.
clock
زمان سنج
clock
ساعت
o'clock
ساعت از روی ساعت
clock
مداری که فرکانس آن توسط کاربر تنظیم میشود. برای یکسان کردن سیگنالها و مدار ها با یک باس ساعت
at eight o'clock
در ساعت هشت
clock
ساعت
four o'clock
گل لاله عباسی
four o'clock
لاله عباسی
four o'clock
ساعت چهار
clock
زمان
clock
مداری که برای همگام کردن اجزا باس تولید میکند
clock
تپش زمان سنجی ساعت
the two o'clock d.
توزیع ساعت دو
clock
ماشینی که زمان را نشان میدهد
clock
باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
clock
خط علامت روی دیسک یا نوار که حاوی داده درباره محل نوک خواندن است
clock
سیگنال ساعت که تمام اعضای سیستم را همگام میکند
three second clock
ساعت نشاندهنده قانون 3ثانیه در بسکتبال
clock
وسیلهای که سرعت ساعت اصل سیستم را دو برابر میکند
clock
دوره زمانی بین دو باس ساعت متناوب
clock
ساعت ورزشگاه
clock
سنجیدن باساعت
clock
تعداد باس هایی که ساعت هر ثانیه ایجاد میکند
clock
زمانگیری
clock
سیگنال هایی که هم سان با باس ساعت هستند
clock
ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
round-the-clock
بیست و چهار ساعته
delta clock
مین میکند و باعث میشود کامپیوتر یا مدار از نو آغاز به کارکنند
The clock has stopped.
ساعت دیواری خوابیده است
game clock
ساعت ورزشگاه
clock timer
زمانموردنظر
alarm clock
ساعت شماطهای
clock operator
تنظیمکنندهوقت
round-the-clock
لاینقطع
round-the-clock
روز و شب
round-the-clock
شبانه روزی
five-o'clock shadows
ته ریش
clock generator
مولد زمان سنجی
five-o'clock shadow
ته ریش
round-the-clock
پیوسته
This is a self - winding clock .
این ساعت دیواری کوک لازم ندارد ( اتو ماتیک است )
electric clock
ساعت الکتریکی
round the clock
۲۴ ساعته
clock work
چرخهای ساعت
clock track
شیار زمان سنجی
face of the clock
صفحه ساعت
set the clock
ساعت را تنظیم کردن
chess clock
ساعت شطرنج
clock stagger
رتبه زمان سنجی
clock speed
سرعت ساعت
clock skew
اریب زمان سنجی
clock frequency
بسامد زمان سنجی
clock generator
ساعت زا
clock interrupt
وقفه زمان سنجی
clock maker
ساعت ساز
clock method
روش شمارش هدفها به طریقه ساعتی روش شمارش در جهت عقربه ساعت
clock paradox
پارادکس زمانی
clock pulse
تپش زمان سنجی
work against the clock
بکوب کار کردن
biological clock
زیستآهنگ
effectiveness clock
دایره کارامدی پدافند هوایی دایرهای که نتایج تجزیه وتحلیل میزان کفایت پدافندهوایی را نشان میدهد
to clock out
[in the workplace]
مهر ساعت را در آخر کارروی کارت زدن
alarum clock
ساعت شماطهای
alarum clock
خیزانک
to clock in
[in the workplace]
مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
to watch the clock
[با بیحوصلگی]
دائما به ساعت نگاه کردن
wall clock
ساعت دیواری
digital clock
ساعت رقمی
digital clock
زمان سنج رقمی
delta clock
که خطا داشته یا در حلقه بی انتها قرار گرفته و یاوضعیت اشتباه داشته
atomic clock
ساعت اتمی
clock signal
علامت زمان سنجی
clock rate
نرخ زمان سنجی
shot clock
ساعت مسابقه
internal clock
ساعت داخلی
tower clock
برج ساعت
twentyfour second clock
ساعت نشاندهنده قانون 42ثانیه در بسکتبال
lady clock
پینه دوز
lady clock
کفشدوز
physiological clock
ساعت فیزیولوژیکی
roller clock
چشمی بسته قرقره دار
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
relocation clock
دایره تنظیم هدف
relocation clock
دایره تنظیم تیر
master clock
زمان سنج اصلی
biological clock
ساعت زیستی
biological clock
زیست گشت
military clock
ساعت یا وقت نظامی
grandfather clock
ساعت پاندولی بلندی که روی زمین قرار میگیرد
master clock
شاه زمان سنج
cuckoo clock
ساعت دیواری زنگی که در سرساعت صدایی شبیه صدای فاخته میکند
The clock is fast (gaining).
ساعت دیواری تند کار می کند
One cannot put back the clock.
<proverb>
هیچکس نمى تواند زمان را به عقب بر گرداند .
Please don't wake me until 9 o'clock!
لطفا من را ساعت ۹ بیدار کنید!
to clock on
[British E]
[in the workplace]
مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
to clock off
[British E]
[in the workplace]
مهر ساعت را در آخر کارروی کارت زدن
turn the clock back
<idiom>
زمان را به عقب برگرداندن
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
The plane to ... departs at ... o'clock.
هواپیمای ... ساعت ... پرواز می کند.
clock calendar board
تخته ساعت / تقویم
clock code position
سمت روبروی دماغه هواپیمایا کشتی هدف رو به دماغه هواپیما
to advance the hand of a clock
عقربه ساعت را جلو کشیدن
selective clock stetching
تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
the clock was put back
عقربههای ساعت را عقب بردند
horizontal clock system
طریقه هواسنجی برای به دست اوردن جهت باد
weight-driven clock mechanism
مکانیزم ساعتپانولدار
He works day and night (round the clock).
روز وشب کارمی کند
I want to depart tomorrow morning
[noon, afternoon]
at ... o'clock.
من می خواهم فردا صبح
[ظهر شب]
ساعت ... حرکت کنم.
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
some time
مدتی
some time or other
یک وقتی
off time
مرخصی
time and again
چندین بار
some time or other
یک روزی
time out
<idiom>
پایان وقت
off time
وقت ازاد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
There is yet time.
هنوز وقت هست.
to know the time of d
هوشیاربودن
specified time
وقت معین
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
mean time
زمان متوسط
mean time
ساعت متوسط
down time
مدت از کار افتادگی
at another time
در زمان دیگری
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
time after time
<idiom>
مکررا
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
old time
قدیمی
there is a time for everything
دارد
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
time in
ادامه بازی پس از توقف
time is up
وقت گذشت
take your time
عجله نکن
time and again
بکرات
on time
مدت دار
once upon a time
روزی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
once upon a time
روزگاری
once upon a time
یکی بودیکی نبود
one at a time
یکی یکی
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
some time
یک وقتی
time will tell
در آینده معلوم می شود
down time
زمان تلفن شده
all-time
بالا یا پایینترین حد
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
just in time
درست بموقع
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
what time is it?
چه ساعتی است
i time
time Instruction
in time
بجا
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
one-time
پیشین
one-time
قبلی
one-time
سابق
all-time
بیسابقه
all-time
همیشگی
what is the time?
وقت چیست
what is the time?
چه ساعتی است
out of time
بیجا
for the time being
عجالت
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
to know the time of d
اگاه بودن
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
for the time being
<idiom>
برای مدتی
two time
دو حرکت ساده
many a time
چندین بار
At the same time .
درعین حال
many a time
بارها
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com