Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
time dependent
وابسته به زمان
Other Matches
dependent
دلگرم به
dependent
تابع نامستقل
dependent
موکول
dependent
مربوط محتاج
dependent
متعلق
dependent
وابسته
to be dependent on somebody
[something]
تابع بودن به کسی
[چیزی]
to be dependent on somebody
[something]
محتاج بودن به کسی
[چیزی]
to be dependent on somebody
[something]
وابسته بودن به کسی
[چیزی]
dependent
تابع
self dependent
متکی بخود
dependent
آنچه به دلیلی متغیر است
dependent
غیر استاندارد یا چیزی که روی سخت افزار یا نرم افزار تولید کننده دیگر بدون متغیر قابل استفاده نیست
dependent
معلق
dependent
عایله موکول به
dependent
تابع نان خور گماشته
surviving dependent
فرد بازمانده
dependent state
دولت غیر مستقل
memory dependent
وابسته حافظه
density dependent
انبوهی بسامان
dependent state
دولت تابع و وابسته به دولت یا قدرت دیگر
dependent variable
متغیر تابع
memory dependent
متکی به حافظه
device dependent
وابسته به دستگاه
dependent variable
متغیر وابسته
machine dependent
وابسته به ماشین
machine dependent
وابسته ماشین
hardware dependent
وابستگی سخت افزاری
dependent variable
متغیر وابسته
[ریاضی]
surviving dependent
فرد باقیمانده
he was dependent on me fop support
تحت تکفل من بود
command sponsored dependent
بستگان نظامیانی که با خرج ارتش بخارج مسافرت می کنند
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
once upon a time
روزگاری
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
once upon a time
یکی بودیکی نبود
one at a time
یکی یکی
against time
تایم گیری
against time
رکوردگیری
at any time
<adv.>
هر بار
off time
مرخصی
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
old time
قدیمی
on time
مدت دار
once upon a time
روزی
time out
<idiom>
پایان وقت
time will tell
در آینده معلوم می شود
off time
وقت ازاد
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
take your time
عجله نکن
at the same time
در عین حال
on time
<idiom>
سرساعت
time is up
وقت گذشت
It's time
وقتش رسیده که
time in
ادامه بازی پس از توقف
behind time
بی موقع
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
There is yet time.
هنوز وقت هست.
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
at the same time
ضمنا"
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at another time
در زمان دیگری
at the same time
در ان واحد
out of time
بیجا
behind time
دیر
just in time
درست بموقع
what is the time?
چه ساعتی است
what is the time?
وقت چیست
all-time
همیشگی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
one-time
پیشین
one-time
قبلی
one-time
سابق
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
what time is it?
چه ساعتی است
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
in time
بجا
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
two time
دو حرکت ساده
to know the time of d
اگاه بودن
to know the time of d
هوشیاربودن
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
i time
time Instruction
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
down time
زمان تلف
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
down time
وقفه
down time
زمان بیکاری
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
many a time
چندین بار
many a time
بارها
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
At the same time .
درعین حال
mean time
زمان متوسط
mean time
ساعت متوسط
Our time is up .
وقت تمام است
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
down time
مرگ
down time
زمان توقف
time after time
<idiom>
مکررا
time
مدت
time
تایم
time
فرصت
time
فرصت موقع
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
وقت قرار دادن برای
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
there is a time for everything
هرکاری وقتی
there is a time for everything
دارد
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
وقت معین کردن
time
متقارن ساختن
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
time
ساعتی
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
ثیر قرار میدهد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
some time
یک وقتی
some time
مدتی
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
specified time
وقت معین
any time
<adv.>
هر بار
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
some time or other
یک روزی
some time or other
یک وقتی
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
at any time
<adv.>
همیشه
time
ایام
time
زمانه
time
هنگام
time
فرصت مجال
any time
<adv.>
درهمه اوقات
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
time
TIفرمان E
time
[s]
<adv.>
بار
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
time out
ساعت غیبت کارگر
time out
وقفه فاصله
time
[s]
<adv.>
دفعه
time
روزگار
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
مدروز
time out
مهلت
time
زمان
time
عهد
time out
تایم
time
گاه
any time
<adv.>
همیشه
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
وقت
time out
ایست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com