English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
time deposits سپردههای مدت دار
time deposits مطالبه نقدی موجل از بانک
Other Matches
deposits ذخیره رسوب
deposits ذخیره معدنی
deposits رسوب کردن
deposits ایداع
deposits ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
deposits ته نشین
deposits لایه نازکی از ماده که روی سطح قرار دارد
deposits چاپ گرفتن ازکل یا بخشی از فضای حافظه
deposits پوشاندن سطح با لایه نازکی از ماده
deposits نوشتن داده روی یک ثبات یا محل ذخیره سازی
deposits نهشته
deposits ترسیب
deposits ذخیره کانسار
deposits ذخیره ودیعه
deposits سپرده
deposits ته نشست ته نشین
deposits گرو
deposits پول بیعانه
deposits : سپرده
deposits به حساب بانک گذاشتن
deposits سپردن ذخیره سپردن
deposits کنار گذاشتن
deposits : ته نشین کردن گذاشتن
deposits رسوب
deposits ته نشینی
deposits پس مانده
deposits ودیعه
deposits امانت
deposits نهشت
deposits پس انداز
deposits سپردن پس اندازکردن
deposits سرمایه گذاری کردن
deposits پیش پرداخت
special deposits سپردههای ویژه
chemical deposits نهشتهای شیمیایی
pelagic deposits نهشتهای دریامیانی
furnace deposits ته نشستهای کوره
organic deposits رسوبهای الی
deltaic deposits نهشتهای دلتایی
public deposits سپردههای عمومی
organic deposits نهشتهای الی
soldier's deposits حسابهای پس انداز سربازان
certificate of deposits گواهی نامه سپرده
tidal mud deposits گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
on time مدت دار
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
off time مرخصی
old time قدیمی
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
off time وقت ازاد
time out <idiom> پایان وقت
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
at another time در زمان دیگری
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
It's time وقتش رسیده که
at a specified time در وقت معین یا معلوم
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
time out تایم
at the same time در عین حال
time in ادامه بازی پس از توقف
out of time بیموقع
out of time بیگاه
out of time بیجا
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
time is up وقت گذشت
behind time بی موقع
behind time دیر
time out ایست
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
in time بجا
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
all-time همیشگی
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time time Instruction
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
to know the time of d اگاه بودن
just in time درست بموقع
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
two time دو حرکت ساده
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
mean time ساعت متوسط
Our time is up . وقت تمام است
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
down time زمان توقف
down time زمان تلف
down time مرگ
f. time روزهای تعطیل دادگاه
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
many a time چندین بار
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
many a time بارها
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
At the same time . درعین حال
mean time زمان متوسط
from time to time <idiom> گاهگاهی
time out وقفه فاصله
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time TIفرمان E
time and again بکرات
time and again چندین بار
time عهد
there is a time for everything هرکاری وقتی
time مدت
time وقت معین کردن
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time روزگار
time مدروز
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time متقارن ساختن
some time یک وقتی
time زمانی موقعی
some time or other یک وقتی
some time or other یک روزی
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
specified time وقت معین
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time ساعتی
some time مدتی
time تایم
time فرصت
time فرصت موقع
time out ساعت غیبت کارگر
time گاه
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
at any time <adv.> هر بار
any time <adv.> هر بار
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time [s] <adv.> دفعه
time [s] <adv.> بار
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time وقت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com