Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
time division multiplex
تسهیم زمانی
Other Matches
time division multiplexing
تسهیم زمانی
time division multiplexing
انتقال چندتایی زمانی
synchronous time division multiplexing
تسهیم زمانی همگام یاهمزمان
asynchronous time division multiplexing
تسهیم زمانی ناهمگام
multiplex
دستگاه پرژکتوری که چند عکس راروی هم مخلوط میکندوسیله چند چانلی
multiplex
باس ارسال آدرس
multiplex
ترکیب چندین پیام در یک رسانه ارسال
multiplex
داده و سیگنال کنترل در رزمانهای مختلف
multiplex
تسهیم کردن
multiplex
تسهیم مخابره ترکیبی
multiplex
تسهیم
multiplex
روش تقسیم که بخشهای زمان را طبق نیاز به سیگنالهای اختصاص میدهد
multiplex
مرکب
multiplex
سیستم تنظیم تقسیم که تمام کانال ها حاوی داده با استفاده از پروتکل یکسان و نرخ ارسال هستند
multiplex
دستگاه مولتی پلکس
multiplex
چند خبر راهمزمان بر روی یک سیم فرستادن
multiplex
چندتایی متعدد
multiplex telegraphy
دستگاه تلگرافی که در یک زمان با یک سیم چند مخابره میکند
multiplex telegraphy
تلگراف چند جهتی
multiplex mode
حالت تسهیم
multiplex system
سیستم چندگانه
multiplex mode
وضعیت تسهیم
unitas multiplex
واحد چند وجهی
multiplex system
سیستم چند سیمه
multiplex wave winding
سیم پیچ موجدار چند راهه
division
بخش
division
عمل تقسیم
division
تقسیمات
division
طبقه بندی
division
لشکر
division
اختلاف تفرقه
division
رشته
[دانشی]
division
لشگر
division
تقسیم
division
دایره
division
قسمت
division
بخش رسته تقسیم کردن
division
اتحادیه باشگاههای حرفهای
division
دسته گروه اسبهای مسابقه معین
division
گروه وزنی
division
قسمت دسته بندی
division
شاخه
[دانشی]
division by zero
بخش بر صفر
[ریاضی]
division
تقسیم
[ریاضی]
benthic division
قسمت بندی لایههای دریا
cassini division
شکاف کاسینی
identification division
یکی از چهار قسمت اصلی یک برنامه COBOL
court division
دادگاه
environment division
یکی از چهار قسمت اصلی یک برنامه COBOL
engineer division
قسمت مهندسی
Multiplication and division .
ضرب وتقسیم (ریاضیات )
court division
بخش دادگاه
data division
قسمت
procedure division
یکی از چهار قسمت اصلی برنامه کوبول
division artillery
توپخانه لشگری
division line
خط تقسیم شده
harmonic division
طبقه بندی متناسب
division line
خط چین
division of labor
تقسیم کار
division of powers
تفکیک قوا
railway division
قسمت عملیات راه اهن قسمت ترابری با راه اهن
division officer
فرمانده قسمت افسر رسته
division slice
یکان استاندارد لشگری یکان لشگری
division line
خط نیمه
division officer
افسر قسمت
division artillery
توپخانه لشگر
division boards
قسمت مسیر گوی بولینگ که تختههای سفید و سیاه بهم وصل می شوند
division check
ازمایش تقسیم
division commander
فرمانده لشگر
division engineer
یکان مهندسی لشگر
airial division
لشگرهوارو
airial division
لشگر محمول هوایی
air division
لشکر هوایی
division engineer
مهندسی لشگر
division slice
استعداد لشگری
division sign
نماد تقسیم
transport division
قسمت حمل و نقل
grand division
مقیاس درجه بندی بزرگ طبلک
voltage division
تقسیم یا پخش ولتاژ
division of labour
تقسیم کار
long division
بخش یا تقسیم بزرگ
grand division
تقسیمات بزرگ طبله
frequency division
تقسیم فرکانس
versicular division
تقسیم به بیتهای کوچک
short division
تقسیم باختصار
wavelength division multiplexing
روش افزایش گنجایش داده روی فیبرنوری بوسیله ارسال چندین سیگنال نوری با طول موج مختلف در یک فیبر
civil court division
بخش دادگاه مدنی
frequency division multilexing
مخابره چندتایی فرکانس استفاده از یک مسیرالکتریکی برای حمل دو یا چند سیگنال با فرکانسهای مختلف تسهیم براساس تقسیم فرکانس
international division of labor
تقسیم کار بین المللی
division support area
منطقه پشتیبانی لشگر
division or delimitation of property
افراز
division support command
فرماندهی پشتیبانی لشگر
queens bench division
دادگاه ملکه
criminal court division
بخش دادگاه جنایی
division police petty officer
درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
what is the time?
وقت چیست
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
mean time
زمان متوسط
in time
بجا
in time
بموقع
all-time
بالا یا پایینترین حد
all-time
بیسابقه
all-time
همیشگی
what is the time?
چه ساعتی است
what time is it?
چه ساعتی است
in no time
خیلی زود
in the mean time
ضمنا
in the time to come
در
in the time to come
اینده
specified time
وقت معین
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to know the time of d
هوشیاربودن
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at another time
در زمان دیگری
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
to know the time of d
اگاه بودن
time will tell
در آینده معلوم می شود
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
many a time
چندین بار
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
There is yet time.
هنوز وقت هست.
time after time
<idiom>
مکررا
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
two time
دو حرکت ساده
many a time
بارها
against time
رکوردگیری
out of time
بیگاه
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
Our time is up .
وقت تمام است
one at a time
یکی یکی
once upon a time
یکی بودیکی نبود
once upon a time
روزگاری
once upon a time
روزی
down time
زمان بیکاری
on time
<idiom>
سرساعت
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
out of time
بیموقع
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
all the time
<idiom>
به طور مکرر
out of time
بیجا
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
from time to time
گاه گاهی
from time to time
هرچندوقت یکبار
mean time
ساعت متوسط
two-two time
نتدودوم
three-four time
نت
four-four time
چهارهچهارم
one-time
سابق
one-time
قبلی
one-time
پیشین
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
about time
<idiom>
زودتراز اینها
on time
مدت دار
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
old time
قدیمی
off time
مرخصی
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
At the same time .
درعین حال
off time
وقت ازاد
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
for the time being
عجالت
i time
time Instruction
time out
تایم
time out
ایست
time out
وقفه فاصله
time out
ساعت غیبت کارگر
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
عهد
there is a time for everything
دارد
time
فرصت موقع
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
فرصت
time out
مهلت
against time
تایم گیری
time
تایم
any time
<adv.>
هر بار
at any time
<adv.>
همیشه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com