Dictiornary-Farsi | time division multiplexing | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (3 milliseconds)

English	Persian
time division multiplexing	انتقال چندتایی زمانی
time division multiplexing	تسهیم زمانی


Search result with all words

asynchronous time division multiplexing	تسهیم زمانی ناهمگام
synchronous time division multiplexing	تسهیم زمانی همگام یاهمزمان
Other Matches

wavelength division multiplexing	روش افزایش گنجایش داده روی فیبرنوری بوسیله ارسال چندین سیگنال نوری با طول موج مختلف در یک فیبر
time division multiplex	تسهیم زمانی
multiplexing	تسهیم
multiplexing	انتقال چندتایی پیغام ها تسهیم
division	لشگر
division	عمل تقسیم
division	تقسیم
division	لشکر
division	طبقه بندی
division	قسمت دسته بندی
division	گروه وزنی
division	رشته [دانشی]
division	دایره
division	قسمت
division	بخش رسته تقسیم کردن
division	تقسیمات
division	اتحادیه باشگاههای حرفهای
division	اختلاف تفرقه
division	دسته گروه اسبهای مسابقه معین
division	بخش
division by zero	بخش بر صفر [ریاضی]
division	شاخه [دانشی]
division	تقسیم [ریاضی]
procedure division	یکی از چهار قسمت اصلی برنامه کوبول
division of powers	تفکیک قوا
court division	دادگاه
division sign	نماد تقسیم
cassini division	شکاف کاسینی
division of labour	تقسیم کار
long division	بخش یا تقسیم بزرگ
division officer	افسر قسمت
division officer	فرمانده قسمت افسر رسته
grand division	تقسیمات بزرگ طبله
grand division	مقیاس درجه بندی بزرگ طبلک
frequency division	تقسیم فرکانس
railway division	قسمت عملیات راه اهن قسمت ترابری با راه اهن
division slice	یکان استاندارد لشگری یکان لشگری
division slice	استعداد لشگری
division engineer	مهندسی لشگر
engineer division	قسمت مهندسی
environment division	یکی از چهار قسمت اصلی یک برنامه COBOL
identification division	یکی از چهار قسمت اصلی یک برنامه COBOL
short division	تقسیم باختصار
Multiplication and division .	ضرب وتقسیم (ریاضیات )
court division	بخش دادگاه
division commander	فرمانده لشگر
airial division	لشگر محمول هوایی
voltage division	تقسیم یا پخش ولتاژ
division check	ازمایش تقسیم
division boards	قسمت مسیر گوی بولینگ که تختههای سفید و سیاه بهم وصل می شوند
benthic division	قسمت بندی لایههای دریا
air division	لشکر هوایی
airial division	لشگرهوارو
division artillery	توپخانه لشگر
data division	قسمت
versicular division	تقسیم به بیتهای کوچک
division line	خط تقسیم شده
division of labor	تقسیم کار
division line	خط نیمه
division line	خط چین
division engineer	یکان مهندسی لشگر
transport division	قسمت حمل و نقل
division artillery	توپخانه لشگری
harmonic division	طبقه بندی متناسب
international division of labor	تقسیم کار بین المللی
division or delimitation of property	افراز
division support area	منطقه پشتیبانی لشگر
civil court division	بخش دادگاه مدنی
criminal court division	بخش دادگاه جنایی
division support command	فرماندهی پشتیبانی لشگر
queens bench division	دادگاه ملکه
frequency division multilexing	مخابره چندتایی فرکانس استفاده از یک مسیرالکتریکی برای حمل دو یا چند سیگنال با فرکانسهای مختلف تسهیم براساس تقسیم فرکانس
division police petty officer	درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .	وقتش که شد خبر میکنم
in time <idiom>	قبل از ساعت مقرر
in no time <idiom>	سریعا ،بزودی
time out <idiom>	پایان وقت
out of time	بیموقع
from time to time	هرچندوقت یکبار
time after time <idiom>	مکررا
what time is it?	چه ساعتی است
at another time	در زمان دیگری
There is yet time.	هنوز وقت هست.
at this time <adv.>	درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time	عجله نکن
time will tell	در آینده معلوم می شود
It's time	وقتش رسیده که
while away the time <idiom>	زمان خوشی را گذراندن
take one's time <idiom>	انجام کاری بدون عجله
some other time	دفعه دیگر [وقت دیگر]
what is the time?	چه ساعتی است
to know the time of d	اگاه بودن
to know the time of d	هوشیاربودن
to keep time	موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
many a time	چندین بار
many a time	بارها
to d. a way one's time	وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
specified time	وقت معین
mean time	زمان متوسط
two time	دو حرکت ساده
just in time	روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time	درست بموقع
in no time	خیلی زود
in the mean time	ضمنا
in the time to come	در
in the time to come	اینده
in time	بموقع
in time	بجا
up time	زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
it is time i was going	وقت رفتن من رسیده است
mean time	ساعت متوسط
off time	وقت ازاد
time and again	بکرات
time and again	چندین بار
there is a time for everything	دارد
she is near her time	وقت زاییدنش نزدیک است
there is a time for everything	هرکاری وقتی
some time	یک وقتی
some time	مدتی
some time or other	یک وقتی
time in	ادامه بازی پس از توقف
time is up	وقت گذشت
out of time	بیجا
off time	مرخصی
old time	قدیمی
on time	مدت دار
once upon a time	روزی
once upon a time	روزگاری
once upon a time	یکی بودیکی نبود
one at a time	یکی یکی
out of time	بیگاه
some time or other	یک روزی
what is the time?	وقت چیست
take off (time) <idiom>	سرکار حاضر نشدن
have a time <idiom>	زمان خوبی داشتن
have a time <idiom>	به مشکل بر خوردن
from time to time <idiom>	گاهگاهی
for the time being <idiom>	برای مدتی
do time <idiom>	مدتی درزندان بودن
all the time <idiom>	به طور مکرر
about time <idiom>	زودتراز اینها
Once upon a time .	یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
keep time <idiom>	زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom>	نگهداری میزان و وزن
on time <idiom>	سرساعت
down time	مدت از کار افتادگی
down time	زمان تلفن شده
down time	وقفه
down time	زمان بیکاری
down time	زمان توقف
down time	زمان تلف
down time	مرگ
One by one . One at a time .	یک یک ( یکی یکی )
even time	دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
three-four time	نت
four-four time	چهارهچهارم
one-time	سابق
one-time	قبلی
one-time	پیشین
i time	time Instruction
all-time	بالا یا پایینترین حد
all-time	بیسابقه
two-two time	نتدودوم
from time to time	گاه گاهی
since that time. thereafter.	ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
Our time is up .	وقت تمام است
f. time	روزهای تعطیل دادگاه
At the same time .	درعین حال
What time is it?What time do you have?	ساعت چند است
for the time being	عجالت
from this time forth	ازاین پس
from this time forth	زین سپس
from this time forth	ازاین ببعد
all-time	همیشگی
time	زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
any time <adv.>	همیشه
at any time <adv.>	درهمه اوقات
time	عهد
What have you been up to this time?	حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time out	معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out	مهلت
time out	تایم
time out	ایست
time out	وقفه فاصله
time out	ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.>	همیشه
time	اندازه گیری زمان یک عملیات
time	TIفرمان E
time [s] <adv.>	بار
time	1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time	زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time	مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
against time	رکوردگیری
against time	تایم گیری
at any time <adv.>	هر بار
any time <adv.>	هر بار
time	مدت
time	وقت معین کردن
for the first [last] time	برای اولین [آخرین] بار
time	دفعه وقت چیزی رامعین کردن