Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
time frame
چارچوب زمانی
time frame
مدت لازم
Other Matches
frame
قاب
frame
ساختمان
frame
چهارچوب تنه
frame
بدن
frame
پاپوش درست کردن
frame
صحنه
frame
چهارچوب
frame
منطق اسکلت
frame
قاعده
K-frame
قاببصورتحرفk
frame-up
توط ئه
frame-up
پرونده سازی
frame
چارچوب
frame
قاب کردن قاب گرفتن
frame
چارچوب گرفتن طرح کردن
frame
تنظیم کردن
frame
بیان کردن
frame
فرمول
frame
قواره
frame
قاب زهوار دور دنده عرضی نرده
frame
هیکل حالت موقتی
frame
کنترل هایی
frame
و مرز اطراف فضای پنجره
frame
خطای ناشی از یک بیت مشکل دار در فریمی در نوار مغناطیسی
frame
بخشی از حافظه برای ذخیره سازی تصور پیش ز نمایش آن روی صفحه
frame
1-فضایی روی نوار مغناطیسی برای یک کد حرف . 2-بسته داده ارسالی حاوی اطلاعات کنترلی و مسیر
frame
استاتور استخوان بندی
frame
قاب چارچوب کمان
frame
فریم
frame
باربست
frame
قاب کادر
frame
دنده عرضی
frame
مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
frame
کالبد
frame
تنه
frame
قاب کردن
frame up
دسیسه
to frame someone
کسی بیگناه را متهم کردن
saw frame
کمان اره
to frame someone
پاپوش درست کردن برای کسی
frame up
توط ئه
frame up
دوز وکلک
frame
سازه
ox frame
قابی که گوشههای چلیپایی دارد
frame
شاسی
frame agreement
توافق اولیه
climbing frame
وسیلهایمخصوصبازیکودکان
frame of mind
حالتذهنیفرد
box-frame
قاب صندوقی
frame agreement
چهارچوب توافق
[حقوق]
warp frame
قاب چله
cold frame
سرما دورکن
door frame
چارچوب در
freeze-frame
قاب ایستایی
freeze-frame
قاب ایستا
open frame
هر بخش از بازی بولینگ باناتوانی در انداختن تمام میله ها
claim frame
فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه
to frame an answer
پاسخی را طرح کردن
chassis frame
چارچوب شاسی
casement frame
قاب بازشو
crane frame
چارچوب جرثقیل
c frame press
پرس با قالب "سی " شکل
belt frame
اسکلت محیطی بدنه هواپیما
beacon frame
فرم مخصوص در پروتکل FDDI که پس از توقف در شبکه ارسال میشود
base frame
چهارچوب زیر دستگاهها
distribution frame
مقسم
bar frame
تیرک قاب
window-frame
قاب پنجره
window frame
قاب پنجره
overhead frame
قالببالایسر
frame stile
قالبنردبانی
head of frame
سرقاب
metal frame
قالبفلزی
portal frame
قالبدرگاهی
roller frame
قالبدورانی
sash frame
حمایلقاب
sill of frame
آستانهقاب
timber frame
قالبچوبی
track frame
قالبشیار
vertical frame
قالبعمودی
walking frame
قالبچهارپا
full frame
قاب کامل
warping frame
قالبپیچنده
web frame
قالبشبکهای
wire frame
قالبفلزی
frame push
اهرم فشاردهنده
burner frame
سوخت
frame antenna
انتن چارگوش
frame frequency
بسامد صحنه
frame house
خانهای که کالبدان چوب وپوشش ان تخته باشد خانه چوبی
door-frame
چارچوب در
frame of an apparatus
شاسی
frame of hachsaw
کمان اره چکی
frame of hachsaw
کلاف اره چکی
frame partition
جداگر سازه دار
adjustable frame
چهارچوب قابل تنظیم
burner frame
قالب
frame of reference
چهارچوب داوری
frame partition
تیغه تیرپایهای
frame partition
تیغه قالبی
frame-ups
پرونده سازی
frame-ups
توط ئه
frame work
چهارچوب
main frame
کامپیوتر بزرگ
space frame
قاب سه بعدی
spinning frame
چهارچوب یا دستگاه نخ تابی
provisional frame
ان بخش از بازی بولینگ که گوی موقعی پرتاب شده که بخش قبلی مورد اعتراض است
reference frame
دستگاه مقایسهای
page frame
قاب صفحه
two light frame
پنجره دو قلو
mirror frame
جعبه اینه
two light frame
پنجره دوچشمه
pack frame
کوله پشتی زین دار
machine frame
چارچوب دستگاه
mast frame
قاب چهارگوش
plan frame
چارچوب برنامه
step frame
استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
piling frame
داربست
picture frame
قاب عکس
page frame
قالب صفحه
magnet frame
یوغ اهنربایی
to connect to frame
اتصال به بدنه
gap frame press
پرس "سی " شکل
micro to main frame
پیوند ریزکامپیوتر و کامپیوتربزرگ
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate.
فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
swing frame grinder
دستگاه سنگ زنی نوسان دار
wood frame construction
ساختمان با استخوانبندی چوبی
track roller frame
قالبگردندهشیاردار
wire frame model
نمایش داده شده با خط وط و منحنی به جای مکانهای توپر یا داشتن فاهر جامد
intermediate distribution frame
مقسم میانی
locomotive frame drilling machine
دستگاه مته چارچوب لوکوموتیو
frame of mind (good or bad)
<idiom>
middle rial of door frame
قیدچه
double frame hobbing machine
دستگاه فرز غلطکی با قاب دوبل
top and bottom rail of door frame
پاسار
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
time in
ادامه بازی پس از توقف
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
down time
مرگ
some time or other
یک روزی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
time is up
وقت گذشت
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
down time
زمان تلف
all the time
<idiom>
به طور مکرر
at another time
در زمان دیگری
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
for the time being
<idiom>
برای مدتی
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time
<idiom>
زودتراز اینها
specified time
وقت معین
There is yet time.
هنوز وقت هست.
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
there is a time for everything
دارد
on time
<idiom>
سرساعت
there is a time for everything
هرکاری وقتی
some time
یک وقتی
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
some time
مدتی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
time and again
چندین بار
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
some time or other
یک وقتی
time out
<idiom>
پایان وقت
time after time
<idiom>
مکررا
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time and again
بکرات
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
Our time is up .
وقت تمام است
in the mean time
ضمنا
four-four time
چهارهچهارم
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
two time
دو حرکت ساده
three-four time
نت
all-time
بالا یا پایینترین حد
many a time
چندین بار
two-two time
نتدودوم
many a time
بارها
to know the time of d
اگاه بودن
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
what time is it?
چه ساعتی است
what is the time?
چه ساعتی است
in no time
خیلی زود
in the time to come
در
in the time to come
اینده
one-time
پیشین
one-time
قبلی
one-time
سابق
in time
بموقع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com