Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
time jitter
اختلال زمانی
Other Matches
jitter
خطا در خط ارسال که باعث میشود برق بیتهای داده ارسال آسیب ببیند
jitter
حرکت نامنظم اتفاقی
jitter
خطایی که در آن حرکت سرعت بالا پایین نشانگر روی صفحه وجدو دارد و در یک ارسال فیش
jitter
ناپایداری سیگنال یا مسیراپعه کاتدیک
jitter
با عصبانیت سخن گفتن
jitter
با عصبانیت رفتار کردن
jitter
عصبانی شدن عصبانی بودن
phase jitter
اعوجاجهای ناخواسته در یک سیگنال مخابراتی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
There is yet time.
هنوز وقت هست.
old time
قدیمی
on time
مدت دار
out of time
بیموقع
one at a time
یکی یکی
once upon a time
روزگاری
at another time
در زمان دیگری
once upon a time
یکی بودیکی نبود
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
off time
مرخصی
off time
وقت ازاد
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
time out
<idiom>
پایان وقت
once upon a time
روزی
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
against time
رکوردگیری
against time
تایم گیری
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
at any time
<adv.>
هر بار
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out
مهلت
time out
تایم
time out
ایست
time out
وقفه فاصله
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
It's time
وقتش رسیده که
take your time
عجله نکن
out of time
بیگاه
time will tell
در آینده معلوم می شود
out of time
بیجا
time is up
وقت گذشت
behind time
بی موقع
behind time
دیر
time in
ادامه بازی پس از توقف
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
time out
ساعت غیبت کارگر
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
in time
بموقع
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
what time is it?
چه ساعتی است
what is the time?
چه ساعتی است
what is the time?
وقت چیست
all-time
همیشگی
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d
هوشیاربودن
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
to know the time of d
اگاه بودن
two time
دو حرکت ساده
i time
time Instruction
in time
بجا
just in time
درست بموقع
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
for the time being
عجالت
one-time
پیشین
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
Our time is up .
وقت تمام است
mean time
زمان متوسط
mean time
ساعت متوسط
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
down time
زمان توقف
down time
زمان تلف
one-time
قبلی
one-time
سابق
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
many a time
چندین بار
many a time
بارها
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
At the same time .
درعین حال
down time
مرگ
for the time being
<idiom>
برای مدتی
time and again
بکرات
time
فرصت موقع
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
وقت قرار دادن برای
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
specified time
وقت معین
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
فرصت
time and again
چندین بار
time
ساعتی
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
time
تایم
four-four time
چهارهچهارم
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
ثیر قرار میدهد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
TIفرمان E
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
some time or other
یک روزی
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
some time
یک وقتی
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
time
ایام
time
زمانه
time
گاه
time
زمان
time
وقت
time
مدت
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
[s]
<adv.>
دفعه
time
[s]
<adv.>
بار
time
فرصت مجال
any time
<adv.>
درهمه اوقات
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
هنگام
any time
<adv.>
هر بار
time
زمانی موقعی
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
متقارن ساختن
at any time
<adv.>
همیشه
time
وقت معین کردن
time
عهد
any time
<adv.>
همیشه
time
روزگار
time
مدروز
sidereal time
زمان ستارههای
time schedule
برنامه زمانی
time score
نمره زمانی
time sampling
نمونه گیری زمانی
time priority
اولویت زمانی
time sense
حس زمانی
to serve time
در زندان بسربردن
time series
سریهای زمانی
sidereal time
زمان نجومی
to serve time
زندانی بودن
time saver
گاه اندوز
time policy
بیمه نامه مدت دار
to watch one's time
منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
to take time by the forelock
را ازدست ندادن
time preference
ارجحیت زمانی
time priority
تقدم زمانی
to take time by the forelock
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
time server
ابن الوقت
to time a race
وقت مسابقهای را نگاه داشتن
time preference
رجحان زمانی
time preference
ترجیح زمانی
time quantum
ذره زمانی
time resolution
جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
time server
بوجارلنجان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com