Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English
Persian
time on target
زمان روی هدف
time on target
اتش زمان روی هدف
time on target
زره
Search result with all words
time over target
زمان رسیدن روی هدف زمانی که هواپیما روی هدف می رسد
Other Matches
target
حالت پردازش محاورهای برای اجرای برنامه
target
برنامه هدف یا برنامه کامپیوتری به صورت کد هدف که توسط کامپایلر حفافت میشود
target
پنجرهای که متن یا گرافیک روی آن نمایش داده می شوند
target
زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
target
نشانگاه
target
هدف
target
دیسکی که روی آن فایل کپی میشود
target
کامپیوتری که نرم افزار روی آن اجرا میشود.
known target
هدف معلوم
known target
هدف شناخته شده یا مشخص
target
هدفی که می خواهید به آن برسید
target
مدت زمانی که برنامه هدف اجرا میشود
on target
روی هدف
on target
بالای اماج زمان روی هدف
target
نشان
target
هدف گیری کردن
target
سیبل
target
گل
target
حد و مرز
target
سینه حریف
target
هدف فرود هدف شمشیرباز
target
تخته هدف
target
نقطه برداشت یا قرائت
target
تیر نشانه
target
هدف مشخص
target
اماج
target
سپر
target system
سیستم هدفهای میدان تیر سری هدفهای مستقر در یک منطقه
scheduled target
اماج طبق برنامه
target system
سیستم هدفها
target selector
دوربین انتخاب هدف دوربینی که مخصوص انتخاب هدفها به وسیله توپ است
target routine
روال هدف
target round
یک دور تیراندازی با تیر وکمان
target rifle
تفنگ مخصوص تیراندازی به هدف
target rifle
تفنگ مشقی
target range
مسافت هدف میدان تیر مشقی
target range
برد هدف
fleeting target
هدف متحرک و زودگذر هدفی که با سرعت حرکت میکند
target programm
برنامه هدف
thermal target
هوای گرم بالارونده برای بالون
record as target
ثبت اماج
record as target
ثبت کردن بعنوان هدف
fresh target
هدف جدید
auxiliary target
نقطه کمکی
auxiliary target
هدف کمکی
area target
اماج منطقهای
area target
هدف منطقهای
off target hit
ضربه بی ارزش شمشیرباز
triplane target
هدف کش زیرابی
target-oriented
<adj.>
هدف گرا
target areas
ناحیههدف
soft target
هدفبدوندفاع
crossing target
هدفی که درسمت حرکت میکند هدف عبور کننده در مسیر رژه
crossing target
هدف متحرک
demolition target
هدف تخریب
demolition target
منطقه تخریب منطقه در نظر گرفته شده برای تخریب
disappearing target
هدف ناپدید شونده
disappearing target
هدف غایب شونده هدف ناپایدار
phantom target
جعبه بازاوا
To hit the target.
بهدف خوردن
target-oriented
<adj.>
مقصد گرا
target echo
علایم دریافتی از هدف یاپدیدار شده روی صفحه راداراز هدف
pinpoint target
هدف نقطهای
pinpoint target
هدف دقیق تعیین شده
planned target
هدف طرح ریزی شده
planned target
اماج طرح ریزی شده هدف پیش بینی شده
point target
هدف کوچک
point target
اماج نقطهای
record as target
اماج را ثبت کنید
opportunity target
هدفی که غیرمنتظره فاهر میشود
opportunity target
هدف ناگهانی
target-oriented
<adj.>
هدف دار
transient target
هدف موقت هدف درحال حرکتی که مدت کمی در میدان دید قرار می گیرد
transient target
هدف متحرک
linear target
هدفهای خطی
linear target
هدفهای درخط
lost target
تیر خطا
crossing target
هدفهای متحرک عرضی
target aquisition
سیستم هدف یابی
target cap
گشتی هوایی رزمی مخصوص تجسس منطقه هدف
target grid
مختصات هدف
target indications
عناصر هدف
target captain
عضو تیم چهارنفره تیراندازی با تیر و کمان که ضمنا"دستور اغاز و پایان را میدهد
target chart
نقشه هدفهای بمباران هوایی
target computer
کامپیوتر هدف
target audience
گروه اجتماعی که هدف تبلیغ هستند
target indications
اطلاعات مربوط به هدف
target discrimination
قدرت رادار برای درگیری باهدفهای مختلف یا تشخیص هدفهای مختلف
target indicator
شاخص نشان دهنده هدف شاخص هدف
target archery
مسابقه تیراندازی از فاصله معین با تیر و کمان
target date
زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
target language
زبان هدف
target language
زبان مقصود
target grid
شبکه هدف
target aquisition
سیستم تجسس هدف
target angle
زاویه هدف
target allocation
سهمیه بندی هدف
target allocation
واگذاری هدف
target designation
سیستن انتخاب هدف
target designation
روش انتخاب هدف
strategic target
هدف مهم نظامی
target bow
کمان مخصوص تیراندازی باتیر و کمان
target disk
دیسک مقصود
target diving
شیرجه از ارتفاعات مختلف به روی اب بمنظور سنجش دقت
target audience
افراد مورد نظر
target behavior
رفتار اماج
target dossiers
پرونده هدفها
target dossiers
پرونده اطلاعات جمع اوری شده درمورد هدفهای منطقه
target folders
پوشههای پرونده هدف پوشه اطلاعات هدف
target list
لیست هدفها
target list
لیست اماجها
target description
خصوصیات هدف
target of opportunity
هدف ناگهانی
target of opportunity
هدف انی
target price
قیمت موردنظر
target pattern
شکل قرار گرفتن هدف
target price
قیمت مورد نظر
sleeve target
هدف کش هوایی استوانهای برای تیراندازی ضد هوایی
target overlay
کالک اماج
target point
تیر نوک تیز
target pattern
شکل هدف مسیر تک هواپیما به هدف
target overlay
کالک هدفها
silhouette target
سایه هدف
silhouette target
هدف مصنوعی هیولای هدف
target array
نیمرخ هدف
silhouette target
ادمک
target audience
جماعت هدف تبلیغات
target area
منطقه هدف
target arrow
تیر مخصوص تیراندازی
target description
شرح مشخصات هدف
target program
برنامه هدف
target market
بازاری که سخت افزار یا نرم افزار مخصوصا برای ان طراحی شود
target program
برنامه مقصود
target profit
سود مطلوب
target materials
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
target profit
سود مورد نظر
target array
نمودار گرافیک نیروها و تاسیسات و وضعیت دشمن در منطقه هدف
target description
شرح هدف
target approach point
اخرین نقطه بازرسی درمنطقه فرود یا بارریزی
aerial target aquisition
هدف یابی هوایی
air target chart
نمودارهدفهای هوایی
The aim
[target]
is 5 Euros.
هدف
[کسب]
۵ ایرو است.
gun target line
خط توپ هدف
target information center
مرکز جمع اوری اطلاعات هدفها
target information center
مرکز اطلاعات هدف
target detection radar
رادارحمایتکنندههدف
target offset methode
روش نشان دادن هدفها روی نقشه ها یا طرحهای عملیاتی
air target mosaic
مجموعه عکسهای تهیه شده از هدف عکس موزاییک هدفهای هوایی
air target chart
نقشه هدفهای هوایی
air target material program
برنامه تهیه اماد برای تک به هدفهای هوایی
His plan miscarried . He missed the target
تیرش بخطا رفت
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
three-four time
نت
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
four-four time
چهارهچهارم
for the time being
عجالت
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
two-two time
نتدودوم
from this time forth
ازاین پس
At the same time .
درعین حال
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
time out
<idiom>
پایان وقت
about time
<idiom>
زودتراز اینها
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
Our time is up .
وقت تمام است
for the time being
<idiom>
برای مدتی
all-time
بالا یا پایینترین حد
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
from this time forth
زین سپس
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
one at a time
یکی یکی
once upon a time
یکی بودیکی نبود
once upon a time
روزگاری
once upon a time
روزی
on time
مدت دار
old time
قدیمی
off time
مرخصی
off time
وقت ازاد
mean time
ساعت متوسط
mean time
زمان متوسط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com