English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (11 milliseconds)
English Persian
time preference ترجیح زمانی
time preference رجحان زمانی
time preference ارجحیت زمانی
Search result with all words
marginal rate of time preference نرخ نهائی ترجیح زمانی
rate of time preference نرخ برتری زمانی
social rate of time preference نرخ ترجیح زمانی اجتماعی
time preference theory of interest نظریه بهره بر مبنای رجحان زمانی
Other Matches
preference رجحان ترجیح
preference برتری
preference تقدم
preference مزیت اولویت
preference رجحان
preference ترفیع
what is your preference کدام را میل دارید
preference تبعیض متقلبانه بین غرماء
preference shares سهام ممتازه
preference shares سهام ممتاز
preference function تابع ترجیح
preference function تابع رجحان
preference bonds اوراق قرضه ممتاز
preference blank دستگاه کشف علایق وسرگرمیهای افراد
undue preference ترجیح بلامرجح
pre preference مقدم بر سهام مقدم
religious preference استحباب
consumer preference رجحان مصرف کننده
revealed preference رجحان اشکار
revealed preference ترجیح اشکار
food preference پسند غذایی
to give preference to تقدم دادن بر
juristic preference استحسان
kuder preference record رجحان سنج کودر
liquidity preference theory نظریه رجحان نقدینگی
liquidity preference theory براساس این نظریه که بوسیله جان مینارد کینز اقتصاددان انگلیسی ارائه شده است پائین امدن نرخ بهره موجب افزایش نقدینگی و کاهش اوراق قرضه بهادار میشود .
liquidity preference function تابع رجحان نقدینگی
edward's personal preference schedule مقیاس ادوارد برای رجحانهای شخصی
Why should I buy a foreign car in preference to an Iranian car? چرا اتوموبیل ایرانی رابگذارم ویک اتوموبیل خارجی ( فرنگی ) بخرم ؟
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
out of time بیگاه
out of time بیموقع
out of time بیجا
in the mean time ضمنا
at another time در زمان دیگری
in the time to come در
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
once upon a time روزگاری
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
once upon a time روزی
time is up وقت گذشت
just in time درست بموقع
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
It's time وقتش رسیده که
at a specified time در وقت معین یا معلوم
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
behind time دیر
take your time عجله نکن
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
time will tell در آینده معلوم می شود
time in ادامه بازی پس از توقف
in the time to come اینده
in time بموقع
in time بجا
behind time بی موقع
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
from time to time هرچندوقت یکبار
all-time همیشگی
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
what is the time? وقت چیست
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
what is the time? چه ساعتی است
what time is it? چه ساعتی است
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
mean time زمان متوسط
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
many a time بارها
f. time روزهای تعطیل دادگاه
from time to time گاه گاهی
all-time بالا یا پایینترین حد
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
one-time پیشین
one-time قبلی
all-time بیسابقه
one-time سابق
many a time چندین بار
mean time ساعت متوسط
At the same time . درعین حال
two time دو حرکت ساده
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
in no time خیلی زود
off time وقت ازاد
off time مرخصی
about time <idiom> زودتراز اینها
old time قدیمی
all the time <idiom> به طور مکرر
on time مدت دار
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
from time to time <idiom> گاهگاهی
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
i time time Instruction
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
Our time is up . وقت تمام است
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
for the time being <idiom> برای مدتی
time فرصت
time فرصت موقع
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time مدت
there is a time for everything هرکاری وقتی
there is a time for everything دارد
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time ساعتی
time تایم
time and again بکرات
time and again چندین بار
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
some time یک وقتی
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ثیر قرار میدهد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
some time مدتی
some time or other یک وقتی
time [s] <adv.> دفعه
specified time وقت معین
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
some time or other یک روزی
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
at any time <adv.> هر بار
time گاه
time زمان
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> همیشه
time هنگام
time out تایم
at any time <adv.> همیشه
time out ایست
any time <adv.> هر بار
time وقت
time out ساعت غیبت کارگر
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time وقت معین کردن
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time out مهلت
time متقارن ساختن
time out وقفه فاصله
time روزگار
time ایام
time مدروز
time عهد
time فرصت مجال
time زمانه
time [s] <adv.> بار
time score نمره زمانی
time saver گاه اندوز
time saver صرفه جویی کننده در وقت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com