English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
time priority اولویت زمانی
time priority تقدم زمانی
Other Matches
right of priority حق تقدم
priority حق تقدم
priority سبق تصرف
priority دارای ارجحیت ارجحیت پیام
priority تقدم
priority برتری
priority اولویت
right of priority الویت
priority شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
priority اهمیت یک شغل در مقایسه با سایرین
priority اهمت وسیله یا تابع نرم افزاری در سیستم کامپیوتری
priority سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
priority لیست وسایل جانبی و اولویت آنها هنگام ارسال سیگنال وقفه .
priority ترتبی که وسایل جانبی مختلف که سیگنال وقفه فرستاده اند ,سرویس می گیرند , طبق اهمیت ضروریت آنها.
absolute priority اولویت مطلق
issue priority تقدم توزیع اماد
dispatching priority شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
urgent priority تقدم حیاتی
program priority اولویت برنامه
emergency priority تقدم فوری
priority intersection تقدم باراهفرعی
emergency priority تقدم اضطراری
issue priority ترتیب تقدم توزیع
priority indicator نماینده اولویت
priority of check تقدم کیش
priority of fires تقدم اتشها
priority interrupt وقفه اولویت
to give priority to پیشی دادن به مقدم دانستن بر
priority processing اولویت پردازی
to give priority to تقدم دادن به
priority processing پردازش اولیه
priority targets هدفهای دارای تقدم
urgent priority تقدم فوری
priority indicator اولویت نما
low priority work کاری که مهم نباشد
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
one at a time یکی یکی
once upon a time یکی بودیکی نبود
for the time being <idiom> برای مدتی
on time <idiom> سرساعت
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
once upon a time روزی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
once upon a time روزگاری
from time to time <idiom> گاهگاهی
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
time in ادامه بازی پس از توقف
what time is it? چه ساعتی است
behind time بی موقع
behind time دیر
i time time Instruction
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
It's time وقتش رسیده که
at a specified time در وقت معین یا معلوم
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
time will tell در آینده معلوم می شود
take your time عجله نکن
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
in the time to come در
out of time بیموقع
out of time بیجا
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
time is up وقت گذشت
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
out of time بیگاه
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
all-time بالا یا پایینترین حد
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
just in time درست بموقع
in time بجا
in time بموقع
in the time to come اینده
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
two time دو حرکت ساده
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
many a time چندین بار
f. time روزهای تعطیل دادگاه
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
Our time is up . وقت تمام است
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
off time وقت ازاد
off time مرخصی
about time <idiom> زودتراز اینها
old time قدیمی
all the time <idiom> به طور مکرر
on time مدت دار
down time زمان بیکاری
down time زمان توقف
down time زمان تلف
many a time بارها
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
mean time زمان متوسط
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
mean time ساعت متوسط
At the same time . درعین حال
down time مرگ
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
time وقت معین کردن
time تایم
time فرصت
time فرصت موقع
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time TIفرمان E
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time and again بکرات
time and again چندین بار
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time ساعتی
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time [s] <adv.> دفعه
specified time وقت معین
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ثیر قرار میدهد
time اندازه گیری زمان یک عملیات
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
some time یک وقتی
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
some time مدتی
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time مدروز
time روزگار
time ایام
any time <adv.> درهمه اوقات
time وقت
time out تایم
at any time <adv.> درهمه اوقات
time out ایست
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> هر بار
time out ساعت غیبت کارگر
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
time زمان
time گاه
time مدت
time فرصت مجال
time out وقفه فاصله
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
at any time <adv.> هر بار
time out مهلت
time هنگام
time [s] <adv.> بار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com