Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
time sharing
اشتراک وقت
time sharing
اشتراک زمانی
Other Matches
sharing
اشتراک
sharing
تقسیم
sharing
تسهیم
resource sharing
اشتراک در منابع
resource sharing
اشتراک گذاشتن منبع
power-sharing
روشحکومتیکهمردم درامورکشورشاندخالتچندانیندارند
job sharing
تقسیمزمانییککار
data sharing
اشتراک داده
resource sharing
اشتراک منبع
load sharing
شراکت در بارگذاری
profit-sharing
مشارکت در سود
revenue sharing
سهیم در درامد
profit sharing
سهم کارگران از سود
profit sharing
تسهیم در سود
profit sharing
مشارکت در سود
profit-sharing
سهیم کردن کارگر در سودکارخانه
profit sharing
سهیم کردن کارگر در سودکارخانه
sharing the market
تقسیم بازار
profit-sharing
تسهیم در سود
profit-sharing
سهم کارگران از سود
cost sharing contract
قرارداد اشتراک در هزینه ها
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
behind time
بی موقع
time in
ادامه بازی پس از توقف
for the time being
عجالت
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
at the same time
ضمنا"
It's time
وقتش رسیده که
behind time
دیر
at the same time
در ان واحد
at the same time
در عین حال
out of time
بیگاه
from this time forth
ازاین ببعد
one-time
سابق
one-time
قبلی
at any time
<adv.>
هر بار
any time
<adv.>
هر بار
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
time out
تایم
time out
ایست
time out
وقفه فاصله
time out
ساعت غیبت کارگر
at any time
<adv.>
همیشه
any time
<adv.>
همیشه
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
what time is it?
چه ساعتی است
one-time
پیشین
from time to time
گاه گاهی
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
all-time
بیسابقه
against time
رکوردگیری
against time
تایم گیری
from time to time
هرچندوقت یکبار
all-time
بالا یا پایینترین حد
all-time
همیشگی
what is the time?
وقت چیست
what is the time?
چه ساعتی است
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
mean time
زمان متوسط
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
off time
وقت ازاد
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
on time
<idiom>
سرساعت
off time
مرخصی
old time
قدیمی
on time
مدت دار
about time
<idiom>
زودتراز اینها
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
mean time
ساعت متوسط
At the same time .
درعین حال
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
Our time is up .
وقت تمام است
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
at another time
در زمان دیگری
two-two time
نتدودوم
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
time will tell
در آینده معلوم می شود
time is up
وقت گذشت
three-four time
نت
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
many a time
چندین بار
time after time
<idiom>
مکررا
once upon a time
روزی
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
once upon a time
روزگاری
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
once upon a time
یکی بودیکی نبود
in the mean time
ضمنا
one at a time
یکی یکی
out of time
بیموقع
out of time
بیجا
many a time
بارها
four-four time
چهارهچهارم
any time
<adv.>
درهمه اوقات
in time
بموقع
time
ثیر قرار میدهد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
in time
بجا
some time or other
یک روزی
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
some time
یک وقتی
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time
TIفرمان E
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
متقارن ساختن
time
وقت معین کردن
time
مدت
time
عهد
time
مدروز
time
روزگار
time
ایام
time
زمانه
time
هنگام
time
فرصت مجال
time
گاه
time
زمان
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
time
ساعتی
time
وقت قرار دادن برای
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
فرصت موقع
time
فرصت
time
تایم
time
وقت
specified time
وقت معین
to know the time of d
هوشیاربودن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
time and again
بکرات
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
in no time
خیلی زود
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
[s]
<adv.>
بار
just in time
درست بموقع
time and again
چندین بار
to know the time of d
اگاه بودن
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
two time
دو حرکت ساده
in the time to come
اینده
time
[s]
<adv.>
دفعه
there is a time for everything
هرکاری وقتی
i time
time Instruction
there is a time for everything
دارد
time out
مهلت
in the time to come
در
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to bide ones time
منتظرفرصت شدن
time priority
تقدم زمانی
to fool away ones time
وقت خودراتلف کردن
time path
مسیر زمانی
time trouble
کمبود وقت
to gain time
به بهانه گذراندن
time priority
اولویت زمانی
time preference
ارجحیت زمانی
toa one the time
ساعت راازکسی پرسیدن
time over target
زمان رسیدن روی هدف زمانی که هواپیما روی هدف می رسد
to watch one's time
منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com