English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
time signature نشان دیرند
Other Matches
signature کد مجوز مخصوص مثل کلمه رمز که به کاربر حق تقدم برای دستیابی به سیستم یا اجرای کار میدهد.
signature صحه
signature امضا
signature صحه توشیح
signature دستینه
signature اثر
signature امضاء
signature امضاء کردن
porotocol of signature مقاوله نامه امضا
specimen signature نمونه امضاء
put one's signature to امضا کردن
protocol of signature protocol
key signature گامهای کوتاه و بلندی که پس ازکلیدموسیقی برای نشان دادن نوع ک لیدنوشته میشود
signature tune سرودآغازینوپایانیبرنامههایرادیوییوتلویزیونی
to legalize a signature اعتبار قانونی دادن
toa one's signature to امضا کردن
To authenticate a signature. تصدیق امضاکردن ( گواهی امضاء )
deed under private signature سند عادی
Does the bank acknowledge your signature ? آیا بانک امضای شما را قبول دارد ؟
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
one-time سابق
one-time قبلی
for the time being عجالت
behind time دیر
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
from this time forth ازاین پس
from this time forth زین سپس
take your time عجله نکن
It's time وقتش رسیده که
behind time بی موقع
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
time in ادامه بازی پس از توقف
time is up وقت گذشت
time will tell در آینده معلوم می شود
at the same time ضمنا"
f. time روزهای تعطیل دادگاه
at a specified time در وقت معین یا معلوم
against time رکوردگیری
time out مهلت
time out تایم
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.> هر بار
any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
against time تایم گیری
from this time forth ازاین ببعد
one-time پیشین
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
from time to time گاه گاهی
from time to time هرچندوقت یکبار
all-time بالا یا پایینترین حد
all-time بیسابقه
all-time همیشگی
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
at any time <adv.> درهمه اوقات
mean time زمان متوسط
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
off time وقت ازاد
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Our time is up . وقت تمام است
mean time ساعت متوسط
down time مرگ
At the same time . درعین حال
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
off time مرخصی
old time قدیمی
out of time بیموقع
out of time بیگاه
out of time بیجا
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
two-two time نتدودوم
three-four time نت
four-four time چهارهچهارم
There is yet time. هنوز وقت هست.
many a time چندین بار
many a time بارها
one at a time یکی یکی
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
on time مدت دار
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
once upon a time روزی
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
any time <adv.> درهمه اوقات
some time or other یک روزی
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ثیر قرار میدهد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
some time or other یک وقتی
some time مدتی
some time یک وقتی
in the mean time ضمنا
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت قرار دادن برای
time وقت معین کردن
time مدت
time عهد
time مدروز
time ایام
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
time [s] <adv.> بار
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
time فرصت
time تایم
time ساعتی
time [s] <adv.> دفعه
in time بجا
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
two time دو حرکت ساده
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
time out ایست
i time time Instruction
there is a time for everything هرکاری وقتی
there is a time for everything دارد
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
time and again چندین بار
time and again بکرات
time روزگار
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
what time is it? چه ساعتی است
just in time درست بموقع
specified time وقت معین
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
in the time to come در
in no time خیلی زود
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
in the time to come اینده
in time بموقع
time trouble تنگی وقت
time preference ارجحیت زمانی
time yield تسلیم زمانی
time priority اولویت زمانی
to bide ones time منتظرفرصت شدن
time slice قطعه زمان
to fool away ones time وقت خودراتلف کردن
time priority تقدم زمانی
time quantum ذره زمانی
to gain time دست بدست کردن
to gain time به بهانه گذراندن
to beat time ضلاب یافاصله ضربی گرفتن
time preference رجحان زمانی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com