Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
time thrust
ضد حمله شمیرباز
Other Matches
thrust
نیرو
thrust
حمله کردن
thrust
حمله
thrust
ضربت فشار
thrust
تک ازمایشی
thrust
رانش
thrust
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrust
فشار محوری
thrust
بار محوری ضربه
thrust
فشار
thrust
زور
thrust
انداختن
thrust
فرو کردن
thrust
پرتاب کردن
thrust
چپاندن
thrust
سوراخ کردن رخنه کردن در
thrust
پیشرانه
thrust
بزوربازکردن
thrust
فشار موتور نیروی پرتاب
short thrust
نوعی سخمه کوتاه در جنگ سرنیزه
thrust hardness
درجه سختی فشاری
thrust face
سطح تراست
thrust bolt
پیچ فشاری
thrust bearing
یاطاقان طولی
reverse thrust
تراست معکوس
rocket thrust
تراست راکت
drilling thrust
فشار محوری مته کاری
net thrust
پیشرانه خالص
staight thrust
حمله ساده مستقیم
end thrust
فشار محوری
cross thrust
تراست ناخالص
extensor thrust
پرش انبساطی
thrust line
خط تک نفوذی
thrust line
خط حمله خط انجام تک
cutting thrust
نیروی برش
unsymmetric thrust
تراست نامتقارن
to thrust oneself
مداخله
cold thrust
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
center of thrust
امتداد اثر برایند تمام نیروهای جلوبرنده
axial thrust
بار محوری
axial thrust
فشار محوری
arm thrust
پرتاب دست
arch thrust
رانش کمان
initial thrust
ضربه اصلی
initial thrust
نفوذ اولیه نفوذ اصلی
arch thrust
رانش چفت
arch thrust
رانش قوس
to thrust oneself
کردن فضولی کردن
cut and thrust
کشمکش دست بیقه
long thrust
سخمه بلند
long thrust
تک نفوذی طولانی یادوردست
thrust of the arch
رانش قوس رانش قوس
residual thrust
تراست تولیدشده توسط موتورجت
long thrust
وضعیت سخمه بلند
thrust of the arch
فشار طاق
thrust line
خط شروع حمله ناگهانی
line of thrust
خط فشار
vectored thrust
تراست هدایت شونده
heel thrust
فشار پاشنه پا در پیچیدن
lift thrust
نسبت برا به تراست
static propeller thrust
تراستی که توسط یک ملخ تولید میشود
double thrust bearing
یاطاقان با فشار محوری دوبل
counter thrust variation
واریاسیون پیاده رانده متقابل در دفاع هندی شاه شطرنج
ball thrust bearing
یاطاقان طولی ساچمهای
cone thrust test
ازمایش فشار مخروط
aerodynamic blockage thrust reverser
وسیلهای برای معکوس کردن نیروی جلوبر
cylinder roller thrust bearing
یاطاقان غلطکی محوری
double thrust ball bearing
بلبرینگ با فشار محوری دوبل
rocket
[missile with thrust propulsion]
موشک
[پرتابه]
[پرتابه با پیشرانش عقب نشینی]
angular contact thrust ball bearing
بلبرینگ طولی محوری
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
out of time
بیگاه
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
out of time
بیجا
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
in no time
خیلی زود
what is the time?
چه ساعتی است
at another time
در زمان دیگری
time is up
وقت گذشت
to know the time of d
هوشیاربودن
out of time
بیموقع
two time
دو حرکت ساده
one at a time
یکی یکی
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
what time is it?
چه ساعتی است
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
i time
time Instruction
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
It's time
وقتش رسیده که
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
in time
بموقع
in time
بجا
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time
درست بموقع
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
at the same time
در عین حال
in the time to come
اینده
in the time to come
در
to know the time of d
اگاه بودن
down time
وقفه
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
time will tell
در آینده معلوم می شود
time in
ادامه بازی پس از توقف
behind time
بی موقع
behind time
دیر
in the mean time
ضمنا
time out
<idiom>
پایان وقت
once upon a time
یکی بودیکی نبود
Our time is up .
وقت تمام است
two-two time
نتدودوم
three-four time
نت
four-four time
چهارهچهارم
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
many a time
بارها
many a time
چندین بار
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
off time
وقت ازاد
about time
<idiom>
زودتراز اینها
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
mean time
زمان متوسط
down time
مدت از کار افتادگی
down time
زمان تلفن شده
down time
زمان بیکاری
down time
زمان توقف
down time
زمان تلف
down time
مرگ
At the same time .
درعین حال
mean time
ساعت متوسط
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
one-time
سابق
off time
مرخصی
for the time being
عجالت
from this time forth
ازاین پس
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین ببعد
from time to time
گاه گاهی
from time to time
هرچندوقت یکبار
all-time
بالا یا پایینترین حد
all-time
بیسابقه
all-time
همیشگی
what is the time?
وقت چیست
one-time
پیشین
on time
<idiom>
سرساعت
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
all the time
<idiom>
به طور مکرر
old time
قدیمی
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
one-time
قبلی
on time
مدت دار
once upon a time
روزی
once upon a time
روزگاری
time
ساعتی
time
فرصت
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
time
فرصت موقع
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
time
تایم
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
at any time
<adv.>
هر بار
any time
<adv.>
هر بار
at any time
<adv.>
همیشه
any time
<adv.>
همیشه
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
وقت قرار دادن برای
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ثیر قرار میدهد
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
some time or other
یک روزی
time
TIفرمان E
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
specified time
وقت معین
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com