English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
time yield تسلیم زمانی
Search result with all words
time yield limit حد تسلیم زمانی
Other Matches
yield رها کردن
yield بار
yield حاصل
yield قیمت بازار درامد و نفع یک موجودی
yield جاری شدن
yield قدرت انفجار گلوله تسلیم شدن پس دادن
yield بازده انفجار
yield واگذارکردن
yield ارزانی داشتن
yield بازده
yield محصول حاصل
yield تسلیم کردن یا شدن
yield بازدهی
yield عایدی
yield بهره
yield ثمر دادن
yield محصول
yield tax مالیات بر عایدی
specific yield ابدهی ویژه
rate of yield نرخ بهره موثر
rate of yield نرخ بازدهی
average yield بازده متوسط
quantum yield بهره کوانتومی
quantum yield بازده کوانتایی
redemption yield حاصل بازخرید
redemption yield بازده خرید
high yield پربازده
net yield بازده خالص
sustained yield بازده مستمر
sustained yield بازده پیوسته
earning yield حاصل عواید
earning yield بازده عواید
safe yield بده قابل برداشت
safe yield بده قابل اطمینان
current yield بازده جاری
yield stress تنش تسلیم
yield of lime نسبت حجم اهک شکفته شده به حجم ان قبل از شکفتن
lateral yield له شدگی جانبی
yield of cdoncrete شن واب
yield of lime بازدهی اهک
yield point حد جری شدن
yield point حد روانی
yield point نقطه شکست
yield point نقطه تسلیم
gross yield بازده ناخالص
yield point حد سیلان
yield of cdoncrete ماسه
high yield پر بازده
yield rate نرخ بازدهی
low yield بازده کم
yield strength تاب ارتجاعی
yield of bonds نرخ بازده اوراق قرضه
yield of capital بازده سرمایه
yield of cdoncrete حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
high yield با بازده زیاد
gross yield محصول ناخالص
yield of invested capital بازده سرمایه گذاری
compressive yield point نقطه لهیدگی فشاری
compressive yield point حدجهمندگی فشاری
fission to yield ratio توان بمب اتمی نسبت انرژی شکافت اتمی به انرژی حاصله از پرتاب بمب
fission to yield ratio بازده اتمی
yield point at elevated temperatures نقطه تسلیم در دمای بالا
yield point at normal temperature نقطه تسلیم در دمای بالا
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
in time بموقع
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
out of time بیجا
out of time بیگاه
on time <idiom> سرساعت
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
out of time بیموقع
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
just in time درست بموقع
time is up وقت گذشت
behind time دیر
behind time بی موقع
take your time عجله نکن
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
at the same time در ان واحد
two time دو حرکت ساده
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
at the same time در عین حال
at another time در زمان دیگری
some time or other یک وقتی
time in ادامه بازی پس از توقف
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
at a specified time در وقت معین یا معلوم
It's time وقتش رسیده که
at the same time ضمنا"
time will tell در آینده معلوم می شود
all-time همیشگی
f. time روزهای تعطیل دادگاه
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
i time time Instruction
mean time زمان متوسط
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
what time is it? چه ساعتی است
mean time ساعت متوسط
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
one-time سابق
one-time قبلی
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
many a time چندین بار
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
many a time بارها
one-time پیشین
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
At the same time . درعین حال
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
on time مدت دار
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
Our time is up . وقت تمام است
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
down time زمان تلف
down time مرگ
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
in no time خیلی زود
in the mean time ضمنا
in the time to come در
in the time to come اینده
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
in time بجا
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
time out وقفه فاصله
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time تایم
time فرصت
time فرصت موقع
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time out ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.> هر بار
any time <adv.> هر بار
time ساعتی
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ثیر قرار میدهد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time TIفرمان E
specified time وقت معین
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time and again بکرات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com