English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
to be unable to hold a candle to somebody <idiom> در برابر کسی پائین رتبه بودن [در توانایی یا مهارت و غیره]
Other Matches
They cannot hold a candle to him . سگش می ارزد بهمه آنها
hold a candle to <idiom> درهمان درجه
unable عاجز
unable ناتوان
he is unable to speak قادربسخن گفتن نیست
he is unable to speak ازسخن گفتن عاجزاست نمیتواند سخن بگوید
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
be unable to say boo to a goose بزدل
be unable to say boo to a goose کمرو
be unable to say boo to a goose بسیار ترسو
The mouse was unable to get into the hole , yet it. <proverb> موش توى سورخ نمى رفت جاروب هم به دمش بست .
candle شمع ساختن
candle شمع
standard candle شمع استاندارد
candle ends باقی مانده هرچیزکه مردم لئیم جمع می کنند
electric candle شمع برقی
foot candle فوت کاندل
candle ring زنبق شمعدان
candle power شمع
candle maker شمع ساز
smoke candle جعبه دودزا در گلوله دودانگیز
candle foot شمع- پا
candle ends ته شمع
smoke candle جعبه حاوی عامل دودانگیز
spermaceti candle شمع کافوری
stearin candle شمع گچی
rush candle شمع پیزر فتیله
candle maker شماع
candle light نور شمع
iablochkoff candle شمع یابلوچکوف
mould candle شمع ریختگی
roman candle افتاب مهتاب
burn the candle at both ends <idiom> یکسره کارمیکند
wax candle or taper شمع مومی
to work by candle light شب کاری کردن دود چراغ خوردن
hold out بسط یافتن
hold one's own پایداری
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own ایستادگی کردن
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
hold on صبرکردن
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
hold on نگهداشتن
in the hold در انبار کشتی
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
hold over به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold with خوش داشتن در
hold with پسندیدن
hold over تمدید
to hold an a باردادن
to hold an a دیوان منعقد کردن
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
hold over باقی ماندن
hold over برای اینده نگاه داشتن
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
hold-up <idiom>
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
to hold [to have] نگه [داشتن]
to hold داشتن
to hold دارا بودن
to hold مالک بودن
to get [hold of] something آوردن چیزی
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something گرفتن چیزی
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
hold up <idiom> اثبات حقیقت
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
hold forth <idiom> تقدیم کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold off <idiom> تاخیر کردن
hold up <idiom> حمل کردن
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
hold on <idiom> متوقف شدن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
hold still <idiom> بی حرکت
hold up <idiom> برافراشتن
hold up <idiom> تاخیرکردن
hold up <idiom> مورد هدف
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
get hold of yourself گیرتون آوردم
hold on ادامه دادن
get hold of گیر اوردن
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold منعقد کردن
hold تسلط
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold گرفتن غیرمجاز توپ
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold انبار کالا
hold جلوگیری کردن
hold پایه مقر
hold گیره اتصالی نگهدارنده
hold ایست
hold دژ
hold دریافت کردن گرفتن توقف
hold ایست نگهداری
hold-up توقیف
hold-up قفه
hold-up مانع شدن
hold-up با اسلحه سرقت کردن
hold up توقیف
hold up قفه
hold up مانع شدن
hold up با اسلحه سرقت کردن
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold by به چیزی چسبیدن
hold by پسندیدن
hold گیر
hold in خودداری کردن
hold نگهداشتن
hold نگاه داشتن
hold جا گرفتن تصرف کردن
hold دردست داشتن
hold گرفتن
hold forth ارائه دادن
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold چسبیدن نگاهداری
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down مطیع نگاه داشتن
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
hold انبار کشتی
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold تصرف کردن
hold in جلوگیری کردن
battery hold down میانگیردار باتری
hold one's breath <idiom> نفس خود را حبس کردن
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
hold one's peace <idiom> سکوت کردن
hold one's tongue <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
hold-ups قفه
hold down for batteryseparator میانگیردار باتری
catch hold of محکم نگاهداشتن
To hold someone dear . کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
I must get hold of her at all costs. بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
four quarter hold ایپون
four quarter hold ضربه فنی
finger hold خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
face hold گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold back <idiom> عقب وکنار ماندن
hold court <idiom> همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
hold down a job <idiom> شغل خود را نگه داشتن
choke hold فن شیمه
choke hold خفه کردن
hold good <idiom> ادامه دادن
hold-ups توقیف
hold-ups مانع شدن
hold-ups با اسلحه سرقت کردن
Hold the line, please! لطفا گوشی را نگه دارید!
hold breath نفس خود را حبس کردن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
impossible to get hold of نمیشود گیر آورد
to hold water ضد آب بودن
to hold water صحت دار بودن
hold something back <idiom> نگهداری اطلاعات از کسی
to hold water قابل قبول بودن
hold the fort <idiom> از عهده کاری شاق برآمدن
hold the line <idiom> تسلیم نشدن
hold the reins <idiom> ادم دارای قدرت ونفوذ
to hold water معتبر بودن
hold water <idiom>
lay hold of <idiom> به دارای وثروت رسیدن
to hold somebody in esteem برای کسی احترام قائل شدن
to hold in contempt پست شمردن کوچک شمردن
to hold in fee تصرف مطلق داشتن در
to hold by lease در اجاره
to hold by lease با اجاره گرفتن
to hold by lease اجاره کردن
to hold any one to ransom کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
hold back مانع
hold back گیر
to hold a session جلسه منعقد کردن
to hold a meeting جلسه منعقد کردن
hold water با عقل جور امدن
hold good معتبر بودن
to hold cheap ناچیزشمردن
to hold in estimation محترم یاارجمند داشتن
to hold in estimation قدردانی کردن از
hold aloof کناره گیری کردن
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
to hold in contempt سبک داشتن
to hold fast نگاهداشتن
to hold fast محکم
to hold cheap حقیرشمردن
to hold a meeting داشتن
to hold a meeting مجلس
to hold a meeting انجمن کردن
hold control نافم همزمانی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com