Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 118 (7 milliseconds)
English
Persian
to bleed for one's country
برای میهن خود خون دادن
Other Matches
to bleed somebody
خون کسی را مکیدن
[اصطلاح مجازی]
to bleed somebody
از کسی خون گرفتن
bleed
1-خط چاپ که از لبه کاغذی بیرون می زند 2-صفحه تصویر رنگی که بد تنظیم شده باشد و رنگهای پیکسل ها کم رنگ باشند
bleed
رنگ پس دادن
bleed
فرار کردن یک سیال
bleed
خون جاری شدن از
bleed
خون امدن از
bleed
خون گرفتن از
bleed
خون ریختن
bleed
اخاذی کردن
bleed air
هوای کمپرس شده
cross bleed
سیستم نیوماتیکی رابط بین موتورها
to bleed to death
ازبسیاری خون امدن مردن
to block and bleed
[valve]
مسدود کردن و تخلیه کردن
[دریچه]
[مهندسی]
compressor bleed air
هوایی که از قسمت کمپرسورموتور توربینی برای جلوگیری از واماندگی و یابرای بکار اندازی بعضی متعلقات گرفته میشود
up country
ییلاقی
one country or another
این یا یک کشور دیگری
the country is ours
کشور مال ما است
old country
وطن اصلی مهاجرین امریکایی
up country
نواحی داخل کشور
US (country)
کشورآمریکاStates Unilted
country
کشور
in the country
در حومه شهر
in the country
درییلاق
in this country
<adv.>
در این کشور
country
مملکت
country
ییلاق
country
بیرون شهر دهات
country
دیار
in this country
<adv.>
در اینجا
traitor to one's country
وطن فروش
to export something
[from / to a country]
صادر کردن
[به یا از کشوری]
traitor to one's country
خائن به کشور
the youth of the country
جوانان کشور
the talnet of the country
مردم با استعداد کشور
self supporting country
کشور خود کفا
self supporting country
کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
country town
شهرستان
airspace
[over a country]
فضای هوایی
[در کشوری]
bordering country
کشور همسایه
To smuggle in to ( out of ) a country .
جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
bordering country
ملت همسایه
Turkey (country)
ترکیه
country house
خانهروستایی
country dancing
نوعیرقص
tropical country
گرمسیر
country-and-western
رجوع شود به music country
country seats
خانهی اربابی
country seats
خانهی بزرگ روستایی
country seat
خانهی اربابی
country seat
خانهی بزرگ روستایی
self supporting country
کشور متکی به خود
rough country
سرزمین ناهموار
mother country
میهن
country of origin
کشور مبداء
country party
حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country side
بیرون شهر حومه شهر
country teams
تیمهای اعزامی به کشورها
mother country
کشور اصلی
country club
باشگاه ورزشی وتفریحی
cross country
خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country
درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
country club
باشگاه خارج از شهر
country life
زندگی روشنایی
country file
را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
cross-country
دو صحرانوردی
best governed country
کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
broken country
زمین مضرس
country clubs
باشگاه ورزشی وتفریحی
country clubs
باشگاه خارج از شهر
broken country
زمین دوعارضه
country court
دادگاه بخش
country file
فایلی در سیستم که پارامترها
cross country
خارج از جاده
cross country
میان بر
p was restored in the country
کشورامن شد
open country
زمین باز
north country
انگلستان شمالی
native country
میهن
native country
وطن
natire country
میهن
rolling country
زمین پوشیده
host country
کشور میزبان
home country
محل تولید
home country
کشور اصلی
forwarding country
کشور فرستنده
rough country
تپه ماهور
donner country
کشوربخشنده
donner country
کشور کمک کننده
donee country
کشور کمک گیرنده
country man
هم میهن
p was restored in the country
ارامش درکشوربرقرارشد
to face a serious problem for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
neighbouring country
[British E]
کشور همسایه
neighbouring country
[British E]
ملت همسایه
The route runs across this country.
خط مسیر از این کشور می گذرد.
To drag a country into war .
کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
cross-country skier
اسکیبازرویچمن
They have seized ( dominated) the country.
مملکت را قبضه کرده اند
small country town
شهرستان کوچک
cross-country ski
اسکیرویچمن
west country whipping
بست غربی
this country breeds poets
این کشورشاعر می پرورد
fenow country men
هم میهن
cross country mobility
قابلیت حرکت چلیپایی
cross country mill
نورد چلیپایی
country cover diagram
دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
to mandate a territory to a country
منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
labor rich country
کشور با نیروی کار فراوان
The country has recalled its ambassador from Indonesia.
این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
He laid down his life in the service of his country .
عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
to raise big problems for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس اوراق بهادار
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس سهام
to raise big problems for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.
ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند
[مخالفت کردند ]
.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com